عشق اجــــــباری مــن
Mostrar más
El país no está especificadoEl idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
639
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
#الوندمرزدار #دکترجذابی که به #ساراتاجر #کمکمیکنه تا #دیگهدست به #خودکشینزنه!
#میارتشتوخونهاش تا #مراقبپسرش #امیدباشه ولی‼️
#عاشقشمیشه تا وقتی که #رازهمدیگهرومیفهمن...
#عشق_اسیری
#هم_خونه_ای
#اختلاف_سنی
#مرد_جذاب_و_غیرتی
#معمایی_عاشقانه
#روانشناسی
#رابطه_ممنوعه🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFXuCEe5xyeTC2mn0A
https://t.me/joinchat/AAAAAFXuCEe5xyeTC2mn0A
https://t.me/joinchat/AAAAAFXuCEe5xyeTC2mn0A
https://t.me/joinchat/AAAAAFXuCEe5xyeTC2mn0A
#سوییشرت و #تیشرتم را درآوردم و روی تخت پرتاب کردم.
#شلوارم را هم همینطور.
دستم را در بین موهای کوتاهم فرو بُردم و حوله را از روی تخت برداشتم تا مستقیم به طرف #حمام بروم
اما...
تا برگشتم خشک شدم.
پاهایم انگار در #قیر گیر کرد.
دکتر مرزدار، دست در جیب، به بزم #تماشای #پستی و #بلندی های بدنم ایستاده بود.
از کی؟!
حوله را روی بدنم گرفتم تا نگاهم نکند ولی جای شرم کردن جلو آمد و جلو آمد.
_نگفتم تو این #خونه #تنها نیستی؟
_نمی دونستم تا تو اتاقم می یای.
_ولی در اتاق تو باز بود!
باز هم جلوتر آمد در پیشروی کردن و درس دادن هایی که همراه با #مجازات بود تبحر عجیبی داشت.
به فاصله ی نیم متری و برخورد پاهایم با کفش هایش بسنده کرد و نگاهش از #ساق پاهای باریکم آهسته بالاتر آمد تا روی لب های #قرمز_رنگم.
_اگه جای من هر مرد دیگه ای بود به تو یک لحظه هم رحم نمی کرد، سارا.
_بقیه با دست های #کثیف و #رابطه ی زوری به یه دختری که بهشون پناه آورده رحم نمی کنن و تو با چشم های هیز و ذهن #مریضی که داری. فرق تو با بقیه اینه دکتر مرزدار!
بازوی دست راستم را محکم و به ضرب گرفت. سکندری خوردم و آن نیم متر هم بی اختیار برداشته شد!
_تو نمی دونی چی تو سر من می گذره وقتی نگاهت می کنم پس #قضاوت نکن.
چهره ی درهم فرو رفته اش #ملتهب و سرخ بود. از گوش هایش دود بلند شد و دندانش را عصبی روی هم سایید. پس #رگ #خوابش این بود؟
نقطه ی ضعفش زیر سوال بردن تمام #مردانگی هایش بود؟
سر سنگین شده از دردم را کج کردم و دست لرزانم را روی صورت ته ریش دار شده اش گذاشتم و با چشم هایی که از شدت بغض #ویران گر بودند، #عصیان کردم و گفتم:تو سر تو همون چیزایی می گذره که برای بقیه ی مردها می گذره...مثل وقتی که #پدرخونده ام می خواست به من نزدیک بشه...مثل وقتی که عکس های اینستاگرامم لایک می خوره و #دایرکتم پر می شه...مثل همین الان که تو نمی تونی #چشم از #لب های من برداری چون #شیرینه.
لبم را #بوسید حریصانه و پر اشتها اما نه تا وقتی که #وحشیانه گازش گرفتم تا فرصت #فرار پیدا کنم...
https://t.me/joinchat/AAAAAFXuCEe5xyeTC2mn0A
#پر_طرفدارترین_رمان_تلگرام
#هم_خونه_ای
attach 📎
#روانــــشناس_هـــات
دخترِ لوند و سرتقی که توسط ناپدریش مورد #تجاوز میگیره و برای رهایی از این درد به الوند پناه میبره اما تنها شرط الوند اومدن به #خونشه...
♨️🔞♨️🔞♨️🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFXuCEe5xyeTC2mn0A
من #ساراتاجر
برخلاف #ابهت نام خانوادگیم که تاجره، یه دختر کاملا معمولیم که زیر سایهی #ناپدری بزرگ شد
دختری که شب خواستگاریش خودکشی کرد...
عروسک #زخمی و #بیپناهی که دنیا و آدماش انقدر لهش کردن تا صبرش لبریز شه و حماقت کنه...
ولی زنده موندم و از دکتر جوونم خواستم تا نجاتم بده
غافل از اینکه هیچ گربهای محض رضای خدا موش نمیگیره!
#بله
این مرد یه شرط داره...
اینکه پا به #خونه اش...
#هم_خونه_ای
#ازدواج
#عشق_اسیری🔞🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFXuCEe5xyeTC2mn0A
https://t.me/joinchat/AAAAAFXuCEe5xyeTC2mn0A
#سوییشرت و #تیشرتم را درآوردم و روی تخت پرتاب کردم.
#شلوارم را هم همینطور.
دستم را در بین موهای کوتاهم فرو بُردم و حوله را از روی تخت برداشتم تا مستقیم به طرف #حمام بروم
اما...
تا برگشتم خشک شدم.
پاهایم انگار در #قیر گیر کرد.
دکتر مرزدار، دست در جیب، به بزم #تماشای #پستی و #بلندی های بدنم ایستاده بود.
از کی؟!
حوله را روی بدنم گرفتم تا نگاهم نکند ولی جای شرم کردن جلو آمد و جلو آمد.
_نگفتم تو این #خونه #تنها نیستی؟
_نمی دونستم تا تو اتاقم می یای.
_ولی در اتاق تو باز بود!
باز هم جلوتر آمد در پیشروی کردن و درس دادن هایی که همراه با #مجازات بود تبحر عجیبی داشت.
به فاصله ی نیم متری و برخورد پاهایم با کفش هایش بسنده کرد و نگاهش از #ساق پاهای باریکم آهسته بالاتر آمد تا روی لب های #قرمز_رنگم.
_اگه جای من هر مرد دیگه ای بود به تو یک لحظه هم رحم نمی کرد، سارا.
_بقیه با دست های #کثیف و #رابطه ی زوری به یه دختری که بهشون پناه آورده رحم نمی کنن و تو با چشم های هیز و ذهن #مریضی که داری. فرق تو با بقیه اینه دکتر مرزدار!
بازوی دست راستم را محکم و به ضرب گرفت. سکندری خوردم و آن نیم متر هم بی اختیار برداشته شد!
_تو نمی دونی چی تو سر من می گذره وقتی نگاهت می کنم پس #قضاوت نکن.
چهره ی درهم فرو رفته اش #ملتهب و سرخ بود. از گوش هایش دود بلند شد و دندانش را عصبی روی هم سایید. پس #رگ #خوابش این بود؟
نقطه ی ضعفش زیر سوال بردن تمام #مردانگی هایش بود؟
سر سنگین شده از دردم را کج کردم و دست لرزانم را روی صورت ته ریش دار شده اش گذاشتم و با چشم هایی که از شدت بغض #ویران گر بودند، #عصیان کردم و گفتم:تو سر تو همون چیزایی می گذره که برای بقیه ی مردها می گذره...مثل وقتی که #پدرخونده ام می خواست به من نزدیک بشه...مثل وقتی که عکس های اینستاگرامم لایک می خوره و #دایرکتم پر می شه...مثل همین الان که تو نمی تونی #چشم از #لب های من برداری چون #شیرینه.
لبم را #بوسید حریصانه و پر اشتها اما نه تا وقتی که #وحشیانه گازش گرفتم تا فرصت #فرار پیدا کنم...
https://t.me/joinchat/AAAAAFXuCEe5xyeTC2mn0A
#پر_طرفدارترین_رمان_تلگرام
#هم_خونه_ای
attach 📎
#دختره_هم_خونه_یه_دکتر_جذاب_وسگ_شده📛🛑🔞🔞♨️♨️♨️♨️
#مهمون_براشون_اومده_و
_اتاق تو رو براشون حاضر کردم.
_نیازی به توضیح دادن نیست. خونه ی خودته. فقط بگو کجا باید بخوابم؟اتاق امید بمونم، ایرادی داره؟
_داره. باید امشب اینجا بمونی.
پوزخندی ناباورانه زدم؛ یعنی چه که امشب اینجا بمانم؟
حتی نفس کشیدن ما زیر یک سقف سخت بود چه برسد به اینکه در یک اتاق؛ دو نفره، باهم، بخوابیم؛ بدون اینکه آب از آب تکان بخورد. محال بود چنین اجازه ای به او بدهم!
غیر ممکن بود این اتفاق رخ دهد!
بودن پنبه در کنار آتش همین قدر ابلهانه بود که بودن من کنار الوند مرزدار.
_امشب اینجا می مونی و می تونی تا صبح نخوابی!
تک خنده ی لرزان و غمگینی زدم و گفتم:شوخی می کنی دارم از بی خوابی می میرم!دارم بی هوش می شم!
به تخت سینه اش ضربه ی محکم و جانانه ای زدم و غریدم.
_با تو دارم حرف می زنم. دست من رو گرفتی به زور آوردی تو خونه ی لعنتیت و گفتی خوبی تو رو می خوام سارا!
هر چه که بدی کرد را به روی اش زدم بی توجه به صدای یخ زده و پر از ارتعاشم.
_مجبورم کردی که نقش زن سابقت رو بازی کنم و داری مجبورم می کنی که توی اتاقت، روی تخت کوفتیت، کنارت، بخوابم. بگو...همین الان بگو...از جون من چی می خوای؟
چشم های برزخی اش را میخ مردمک های دو دو زنان من کرد. دچار دردی شده بود که مثل مار به خودش پیچید و هرچه رعایت بود را کنار گذاشت!
_تو رو می خوام. می تونی خودت رو به من بدی؟می تونی خودت رو به من بسپاری؟می تونی من رو بخوای سارا؟
با تمام قدرتم با تمام حرص و خشم و شهوتی که در وجودم زبانه کشید، دستم را بالا گرفتم که سیلی زیر گوشش بخوابانم؛ اما دستم را میان راه خیلی سفت گرفت و با یک حرکت من را به خودش قفل و زنجیر کرد.
گره شل شده ی روسری ام باز شد و روی زمین افتاد و موهایم به دستش غارت رفت. لب هایم به لب های پر عطش و سوزانش چسبید و به لایه های خاک خورده ای که از سر ضعف دفن شده بود، دسترسی پیدا کرد تا باز هم طعنه بزند که "نگاه کن. تو هم می خوای. تو هم با من بودن رو می خوای. تو بیشتر از من امشب رو می خوای."
#برف_مییاد_رو_شهر_و_کوچهها
#پسرهیزورگوبهزورمیبوستش😛
#هم_خونه_ای
https://t.me/joinchat/AAAAAFXuCEe5xyeTC2mn0A
attach 📎
#دخترهخجالتیروستاییپسرهپرروشهری😁❌
- جانا ؟! #میخوامت میگم !
سرش رو توی #سینهام پنهون میکنه و دوست دارم بیشتر به خودم فشارش بدم.
- جانا از من خجالت میکشی ؟!
لب های #داغم رو روی گردن برهنه و سردش میکشم که توی بغلم جابهجا میشه.
- دِ یه چیزی بگو دلمو با سکوتت #قند نکن جانا.
دست های سرد و #لرزونش رو بالا میاره و روی ته ریشم میکشه که بیشتر #تحریک میشم برای بلعیدنش !
- نکن #دختر.
آروم و #مستانه میخنده.
- دوست دارم #لبای عسلیت رو تا جایی که نفس دارم ببلعم !
- #آراد .
معترضانه اسمم رو روی زبون میاره و بیشتر دلم برای داشتنش پر میکشه.
- جان دلم ؟!
لبش رو میگزه و دیگه کنترلم رو از دست میدم.
روی دست هام بلندش میکنم و سرش رو توی سینهام مخفی میکنه که گردن #کبودش باعث لبخندم میشه.
دیشب #وحشی شده بودم !
روی کبودیش رو بوسیدم و دیدم که چطور خودش رو بالا کشید.
- طعمت مثل #شکلاته دختره !
روی تخت میاندازمش و لبخندش، حریصم میکنه ...
https://t.me/joinchat/AAAAAELeP5C2xxWVXAGBDw
#رئـــیس_دختـــرباز
آراد رئیــــسی ڪه با هر دختـــرے خاطــرهی یڪ شبه داره و با اومـــدن منشی جـــدیدش به اسم جانا، ڪه دختر نجیبیه زندگیش زیر و رو میــشه و براے به دست آوردنش هرڪــاری میـڪنه حتے #تجــاوز و همــخوابی زورے...
https://t.me/joinchat/AAAAAELeP5C2xxWVXAGBDw
#کولاکجدیدتلگرامتویمدتخیلیکم❗️
#دختر_قرتی_پسر_خشن🤣💃🏻
#سرگرد خشن و فوق العاده تعصبی ، عاشق دختری #سرتق ، زبون دراز و #جذابی میشه که برای فرار از ازدواج پیشش اومده و حالا می خواد اونو به هر روشی شده به دست بیاره ، حتی شده بهش ... 🤭🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEWuYARO8XW74mezYA
کلکل هاشون رو از دست ندین که ته خندس😑🤣
- نمیخوای بری یه کوفتی تنت کنی ؟
شاید فکر میکرد قراره با حرکت آروم دستش سمت گیرهی حولهی دور پیچ کمرش سرخ و سفید بشم و دوباره زیر پتو سنگر بگیرم که با چشمهایی مرموز سعی داشت به آرومی حولهاش رو در بیاره و من در کمال پررویی با همون چشمهای پف کرده و نیمه باز نگاهش میکردم !
کلافگیاش وقتی خودش رو نشون داد که با نفسی عمیق و «لعنتی» زیر لب دوباره حولهاش رو سفت کرد و سمت کمد های دیواری که با ام دی اف های قهوهای و سفید دیزاین شده بود حرکت کرد.
پتو رو کنار زدم و پاهام رو از تخت آویزون کرده، موهای آشفتهام رو عقب دادم.
- چطور سر از اونجا در آوردی ؟
لباس هایی که معلوم بود خونگی و راحتی هستن رو توی دستش فشرد و من روی بدن نیمه لختش و عضله هاش چشم چرخوندم.
دل کندن از این بدن کار آسونی نبود، به هیچ وجه !
در حالی که سمت حموم حرکت میکرد، جواب داد:
- به اونجاهاش نرس.
دستم رو تکیهی ستون بدنم کرده پتورو تا بالا کشیدم، سرم رو به عقب چرخوندم و راه رفتهاش رو رسد کردم.
- باشه بابا سوپر من.
هم زمان با باز شدن در حمام حرفش توی اتاق پیچید.
- همونجا منتظر باش...
سرفهای کردم و قبل از اینکه وارد حموم بشه پرسیدم:
- چرا ؟!
فقط یک جواب دریافت کردم که کل بدنم رو به لرزه انداخت و لبخند کجش کنار لبش...
https://t.me/joinchat/AAAAAEWuYARO8XW74mezYA
#صونا دختری هجده سالهی خشن و غیرتی، خدمتکار خونهی سرگرد مغرور و متعصب میشه ؛ پسری خشن که میخواد دخترک دلبر رو به #هر_روشی که شده به دست بیاره و باهاش باشه، یک شب وقتی مست میشه بهش ... 🤭🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEWuYARO8XW74mezYA
سرگردی که دندون تیز کرده به جون دخترک هجده سالهی جذاب و چموش 🤣🤭
https://t.me/joinchat/AAAAAEWuYARO8XW74mezYA
فقط افراد با جنبه جوین شن، این رمان دارای صحنه های خیلی بازی هست و روابط به طور کامل شرح داده شده 🤤🔞