cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

محتوای دعواهای ذهنی نیک تو حموم

این چنل دقیقا چیزیست که در عنوان آن نوشته شده. -Gender fluid http://t.me/HidenChat_Bot?start=1467699674

Mostrar más
Irán184 224Farsi171 950La categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
310
Suscriptores
Sin datos24 horas
-47 días
+5030 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

(و نه. چالش رو یادم نرفته. درس رفته داخل-)
Mostrar todo...
یک چیز عجیبی راجع بهش هست. به شدت پیشنهاد می‌کنم.
Mostrar todo...
Repost from N/a
آویخته به گوشم جیغ می‌زنند. کی؟ چه شده؟ نمی‌دانم. صدای فریاد می‌آید. آن دور و بر ها گیتاریستی کلاسیک می‌نوازد و مرد تنهایی سرش را پشت سر هم به پیانو می‌کوبد. تو هم دیوانه شدی. من؟ مگر از عاقل بودن چه سودی عایدم شده؟ نت های پیانو خشن تر می‌شوند. منی که با هربار باز کردن چشمتان با تبر فرق سرم را شکافتید؟ سیم های گیتار یکی یکی در می‌روند. مگر من چه چیزی به شما بدهکار بودم؟ مگر سهم من از این همه شب بیداری و خون فشانی چه بود؟ صدای ناقوس کلیسا می‌آید و با هر ضربه کاردی به چشمانم فرو می‌رود. همان چشمانی که عمری بخیه‌های تحمیلیشان را شکافتم و تیمارشان کردم. مرد تنها از هوش رفته، فواره‌ی خون موهای مشکی کوتاهش را غسل می‌دهد و از صدای گیتارِ نوازنده، چیزی جز خورد شدن چوب به گوش نمی‌رسد. ناقوس کلیسا اره‌ای به دست می‌گیرد، روی گلویم می‌گذارد و تک‌نوازی ویالون را هنرمندانه و بی‌رحمانه شروع می‌کند. مردم رهگذر، تبر به دست و به امید رستگاری، کار ویالون‌نواز را راحت‌ تر می‌کنند و از او لطف و رحمت خداوند را می‌طلبند. راستی خدا کجاست؟ و با این شیطان‌پرست‌های خون‌خوار نفرین‌شده چه سر و کاری دارد؟ ویالون‌نواز آرشه را هنرمندانه حرکت می‌دهد اما با وجود تبر ها، ذهن متلاشی شده‌ی من همچنان کار می‌کند. چرا خفه نمی‌شوی؟ اگر من خفه شوم تک نوازی هم متوقف می‌شود. حیف است. راست می‌گوید. برخی نمایش ها قیمتشان مرگ است. می‌ارزد. بگذارید بنوازد. -aa
Mostrar todo...
سرد است. گرم است. پوستم یخ زده است اما از درون آتشی دارد همه چیز را خاکستر می‌کند. قطره‌های عرق بر بدنم می‌نشینند. تب دارم. می‌لرزم. کالبدم شیشه‌ایست. ترک خواهم خورد. آنقدر در وجودم خواهند جنگید تا بشکنم؛ تا پوستم شکاف بردارد و گوشت تنم از هم پاره شود. صدای خشکیده‌ی استخوان‌هایم را می‌شنوم و صدای فریاد چیزهایی که در درونم می‌سوزند. و پوستی که تنها در انتظار تلنگری‌ست تا هزار تکه شود. چیزی می‌خواهد بیرون بجهد و پا به فرار بگذارد؛ چیزی می‌خواهد همه‌چیز را درونش نگه دارد، خودش مدام کوچک‌ و کوچک‌تر شود و دیوارهایش مدام ضخیم و ضخیم‌تر. چیزی می‌خواهد فرو بریزد؛ چیزی اجازه‌ی شکستن صادر نمی‌کند، سر باز می‌زند، کوه را مثال می‌زند. کسی فریاد می‌زند که اعتراض دارد. فریاد می‌زند که کوه هم روزی بالاخره ترک بر می‌دارد؛ کسی فریادش را خفه می‌کند. اینجا همه جنگ است. اینجا همه آتش و دود است؛ اینجا همه باغ است، همه سبز است. خودم را یاد یکی از آن عکس‌هایی می‌اندازم که در کودکی آنقدر سرگرمم می‌کردند؛ همان‌ها که از این زاویه یک تصویر بودند و از آن زاویه تصویری دیگر. این کشتی درگیر توفان است و اسیر دست موج‌ها. و دریا یک لحظه به این سو می‌گرداندش که در دوردست خشکی‌ست و آبادی و آسمانی بی‌ابر؛ و لحظه‌ای بعد همه چیز در زیر آب‌های سیاه فرو می‌رود. خفگی. می‌لرزم و خود را در پتو می‌پیچم، می‌سوزم، دوباره پتو را باز می‌کنم، تنم بی‌قراری می‌کند. دستی جلوی رویم بشکن می‌زند و کسی می‌پرسد: «خوبی؟» خوبم؟ سرم را بالا می‌کنم و خودم را نگاه می‌کنم که دل‌واپسانه تماشایم می‌کند. پشت دستش را به پیشانی‌ام می‌چسباند. خوبم. همه خوبیم. — هذیان؛ گاه به گاهی کلاغی می‌گرید.
Mostrar todo...
سرد است. گرم است. پوستم یخ زده است اما از درون آتشی دارد همه چیز را خاکستر می‌کند. قطره‌های عرق بر بدنم می‌نشینند. تب دارم. می‌لرزم. کالبدم شیشه‌ایست. ترک خواهم خورد. آنقدر در وجودم خواهند جنگید تا بشکنم؛ تا پوستم شکاف بردارد و گوشت تنم از هم پاره شود. صدای خشکیده‌ی استخوان‌هایم را می‌شنوم و صدای فریاد چیزهایی که در درونم می‌سوزند. و پوستی که تنها در انتظار تلنگری‌ست تا هزار تکه شود. چیزی می‌خواهد بیرون بجهد و پا به فرار بگذارد؛ چیزی می‌خواهد همه‌چیز را در رونش نگه دارد، خودش مدام کوچک‌ و کوچک‌تر شود و دیوارهایش مدام ضخیم و ضخیم‌تر. چیزی می‌خواهد فرو بریزد؛ چیزی اجازه‌ی شکستن صادر نمی‌کند، سر باز می‌زند، کوه را مثال می‌زند. کسی فریاد می‌زند که اعتراض دارد. فریاد می‌زند که کوه هم روزی بالاخره ترک بر می‌دارد؛ کسی فریادش را خفه می‌کند. اینجا همه جنگ است. اینجا همه آتش و دود است؛ اینجا همه باغ است، همه سبز است. خودم را یاد یکی از آن عکس‌هایی می‌اندازم که در کودکی آنقدر سرگرمم می‌کردند؛ همان‌ها که از این زاویه یک تصویر بودند و از آن زاویه تصویری دیگر. این کشتی درگیر توفان است و اسیر دست موج‌ها. و دریا یک لحظه به این سو می‌گرداندش که در دوردست خشکی‌ست و آبادی و آسمانی بی‌ابر؛ و لحظه‌ای بعد همه چیز در زیر آب‌های سیاه فرو می‌رود. خفگی. می‌لرزم و خود را در پتو می‌پیچم، می‌سوزم، دوباره پتو را باز می‌کنم، تنم بی‌قراری می‌کند. دستی جلوی رویم بشکن می‌زند و کسی می‌پرسد: «خوبی؟» خوبم؟ سرم را بالا می‌کنم و خودم را نگاه می‌کنم که دل‌واپسانه تماشایم می‌کند. پشت دستش را به پیشانی‌ام می‌چسباند. خوبم. همه خوبیم. — هذیان؛ گاه به گاهی کلاغی می‌گرید.
Mostrar todo...
Repost from N/a
زندگی بود اما، تمنای مرگ میکرد.. نفس می‌کشید و حال مردگان را درک میکرد.. یک لحظه از ساعت‌ها درد پر میشد.. کاش در همین لحظه، پیمانه اش از خالی پرمیشد.. حقیقت داشت چشمانش، اما دروغ می‌گفت.. فروغ چشمانش می‌رفت؛ با هر دروغی که او می‌گفت.. حالش خوب بود او، کلمات شاهدند.. خوب را کلمات کشتند ، شاهدان همان قاتلند..!
Mostrar todo...
آرهه. فریدون جونیور آمده که تصورات شما از فریدون‌ها رو متحول کنه. (فریدون سمت راستیه اگر متوجه نشدید‌.)
Mostrar todo...
ووویی خیلی گوگولیه که فریدون انگار یه مرد گنده با سیبیله که هر روز صبح می‌ره قهوه خونی و املت میزنه بر بدن ولی همچین موجود گوگولی اسمش فریدونههه ننننههههه😭😭😭✨
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
بیاید با کاوه و فریدون آشنا بشید.
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.