کانالا کەلا علی زینل
👈 📖اخبار علی زینل و آشنایی با فرهنگ کوردهای خراسان و زبان مادری ,اشعار ، چیستان ، ویدئو و آهنگ های جدید و قدیمی و آموزش زبان کرمانجی.... مدیر کانال: @RezaQuchani لینک کانال: @AliiZeynal
Mostrar más1 340
Suscriptores
+424 horas
-107 días
-1230 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
00:52
Video unavailableShow in Telegram
ڵیستکا ۆرفش کۆڕمانجی خڵات چاۆنه ەێژاۆەڤالان
🌲 🌾🌴🌾کانال علی زینل
@Aliizeynal
19.69 MB
فهک ب خین
ئەز ئەو مەیتێ ژ چار ئالان برینم
ل سەر مەیتێ خوە دێباڤەک نابینم
ت کەس سا من نەخوەندیە کولامەک
قە سا خوە را، بخوە ئەز فەک بخینم!
#مهەمەد_قوربانی_ئسفراین
🌲 🌾🌴🌾کانال علی زینل
@Aliizeynal
نادر خندهای کرد و گفت :مگر نمیشود در یک رختخواب ساده، شب را به صبح رسانید. فرماندار پاسخ گفت :درست است قبله عالم، ولی شأن عالی جاه شما برتر از اینها است.
نادر گفت :نگاهی به سرو وضع من بکن. با این رختهای خاک آلود و کثیف و با این چکمههای پر از شن و خاک، آیا، درست است که در یک سفر جنگی، در رختخواب ابریشمین بخوابم؟! فرماندار که تا آنروز چنین سخنانی را از هیچ بزرگی نشنیده بود، چه رسد از یک شاه، با شگفتی در چهرهی نادر که شنهای بیابانهای خشک ایران بر روی ریش و سبیل و ابرو و مژههایش نشسته و سایهی سپیدی به رنگ سیاه به آنها بخشیده بود نگریست و گفت :ولی قبله عالم حتمأ آگاهند که این رسم ما به تنهایی نیست. در همهی شهرهای ایران رسم بر این بوده است.نادر گفت :این رسم را ترک کنید زیرا جز صرف هزینههای هنگفت و اتلاف وقت و جدا کردن مردان درجه اول از دیگر مردم هیچ بهرهای ندارد.
سپس ((امام وردی قرقلو)) یا (قرخلو) ی افشار را که پیشکارش بود به حضور فراخواند. امام وردی که در چند گامی، پشت سر او سوار بر اسب ایستاده بود، بی درنگ از اسب بزیر آمد و دوان دوان به نزد نادر رسید و کرنشی کرد و گفت :در خدمت آمادهام.
نادر گفت :امام وردی، ما از اینجا به بعد در حالت جنگی هستیم. به عوامل و کارگزاران خود بگو که پیشاپیش به شهرهای سرراه و فرمانداران آن بگوئید که هیچگونه تشریفات در بین نباشد. از شخص من که در اینجا ایستادهام تا آخرین سرباز یا خدمتگزاری که در ته این کاروان هشتادهزار نفری دهانهی استری را که یونجه بارش هست گرفته است، همه و همه ((سرباز)) هستيم و همانگونه که تا امروز روا بوده، میان سربازان در زمان جنگ، از نظر تأمین وسائل و رفاهی، هیچگونه فرقی نباید باشد. همه یک خوراک باید بخورند و همه در چادرهای سادهی سربازی خواهند خوابید . تنها در امور فرماندهی، زنجیره مقاماتی وجود دارند که باید جنگ را اداره کنند.
جنگ جای عرصهی دلاوریها و پهنهی کُشت و کُشتار است. آنجا را برای استراحت و خفتن در رختخواب ابریشمین درست نکردهاند. آنجا جای سختی کشیدنها، فداکاریها و جانبازیها است. نه جای خوردن و خوابیدن و تبعیض میان بالا و پست. پس آنگاه نادر روی خود را به فرماندار سیستان و بزرگانی که پشت سر او ایستاده بودند کرد و گفت :از مراتب حق شناسی شما سپاسگزارم. دستور بدهید فوراً این خرگاه و سراپرده رنگین و با شکوه را جمع کنند و در همین محوطه همه چادرهای سربازی خود را خواهیم زد. تنها چیزی که از شما میخواهیم کمک به سربازان در تهیه شام شبانه و بر پا کردن چادرها و علیق اسبها و استران است.
شترها خودشان غذای خود را از خارهای بیابان تأمین میکنند!! زود بجنبید که وقت زیادی نداریم. چیزی به غروب نمانده و سربازان باید زود بخوابند و پس از دو روز استراحت، راهی قندهار شوند.
فرماندار و بزرگان شهر، مانند اشخاص برق زده، گیج و مبهوت، کرنشی کرده چند گامی واپس برداشتند و سپس دوان دوان بدنبال انجام فرمان نادر رفتند.
نادر دوباره امام وردی افشار را مورد سخن خود قرار داد و گفت:پس از حرکت ما، شما در همین جا خواهید ماند و از وسایل و بارهایی که مورد نیازمان نیست و در همین جا میگذاریم، نگهداری خواهید کرد و تا پس از فراغت از جنگ یا از همین راه بر میگردیم و یا هر جا که باشیم شما را احضار خواهیم کرد که به آنجا بیایید. برای انجام کارهای محول به شما نیز دستور میدهیم گروهی تفنگدار و چندین رأس اسب و استر در اختیارتان بگذارند. در این هنگام کاروان دراز نیروهای نادری که تا سه-چهار کیلومتر پشت سر او ایستاده بودند، بفرمان سردار مسئول تدارکات، شروع به پائین آوردن بارها و تیمار اسبان و بر پا کردن چادرهای سربازی و اجاقهای سفری در پهنه بیابان کردند. و چادر ساده و بزرگی نیز برای نادر برپا داشتند همانگونه که همیشه برپا میشد...
ادامه در قسمت بعد
🌲 🌾🌴🌾کانال علی زینل
@Aliizeynal
👍 1
نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت .
بخش دوم
قسمت: 208
اینجا ((سیستان) )زادگاه رستم است
نادر شخصادر خرید جمازها نظارت داشت و با مشورت با فروشندگان بهترینها را بی توجه به بهای آنها میخرید.
پس از خریدن شتران، برای اینکه سربازان و افسرانش را تشویق به شتر سواری بکند، یکی از آنها را خود سوار شد و شروع به تاختن کرد. نیروهای وی که چیرگی او را بر حیوانی که تاکنون بر پشت آن ننشسته بود میدیدند با دهان های باز به او مینگریستند. چیزی نگذشت که نادر در دل بیابان از نظرها ناپدید شد.
مدتی گذشت، خبری و اثری از او نشد رفته رفته هراس در دل افسران و فرماندهان برجسته سپاه افتاد که مبادا در بیابان بی آب و گیاه کویر که در آن هیچ نشانی از آبادانی نیست و هیچ راه مشخصی برای بازگشت ندارد، گم شده باشد. نگاههای یکی دو تن از فرماندهان که با یک جهان پرسش یکدیگر را مینگریستند از وحشت بی پایان آنها داستانها میگفت، که نقطهی سیاهی از دور پیدا شد. این نقطه هر لحظه نزدیکتر و درشت تر شد تا اینکه نادر بر پشت شتر تندرو، دوباره خود را به سپاه رسانید و فریاد تشویق افسران و سربازان شد.
یکی دو سردار نزدیک به او نگرانی خود را از تعویق بازگشتش ابراز داشتند. نادر گفت :شما هنوز ((شتر)) را نمیشناسید این حیوان محال است راه را گم کند. من تا آنجا که میتوانستم آن را تازانیدم و سپس برگشتم و بحال خود رهایش کردم و میبیند که مرا به جای اولم رسانید.
در درازای سه - چهار روز، گروه جمازسوار ارتش ایران، به همت نادر بنیاد گذارده شد و بدینگونه، سازمان تازهای بر سازمان سپاه نادر، در سفر جنگی اش به قندهار، افزوده شد. سپاهیان به سیستان رسیدند. نادر در نزدیکیهای دروازه شهر، همانگونه که سوار بر اسب بود و میراند، با یکی دو تن از سرداران خود گفت و گو میکرد و در ضمن آن گفت :به شهر زادگاه رستم رسیدم. من نمیدانم رستم تا چه اندازه راست و تا چه اندازه دروغ است. ولی این را میدانم که در این کشور، از آغاز تاکنون، و از اکنون تا زمانی که معلوم نیست تا کی بدرازا میکشد، رستمهای گمنام فراوانی زندگی کردهاند. و من به رستم دستان و همهی رستمهای دیگر که نامشان نه در شاهنامه و نه در هیچ کتاب دیگری دیده نمیشود احترام میگذارم و آنها را ندیده و نشناخته دوست دارم.
من به هر کس که به این آب و خاک و به این مردم خدمت کند، احترام میگذارم و او را دوست دارم.
یکی از سرداران گفت: قربان شما مرا میشناسید که اهل چاپلوسی و تملق نیستم و در مدتی هم که در رکاب شما شمشیر زدهام، پی بردهاید که هرگز از مرگ نترسیدهام روشن است کسی که از مرگ نترسد، زندگی آنقدرها برایش مهم نیست که بخواهد دروغ بگوید و چاپلوسی کند. بنا بر این حرفی را که میزنم از ته دل است. ما هم اکنون در کنار ((رستم زنده)) هستیم. ما خیال نمیکنیم که رستم شاهنامه اگر هم حقیقت داشته باشد، باندازه شما شجاعت داشته و به آب و خاک خودش خدمت کرده باشد رستم فقط یک جنگنده بود اما شما جنگجویی را با درایت، هوشیاری و آینده نگری با هم دارید دیگر سرداران نیز سخنان همتای خود را با تکان دادن سر تأیید کردند.
نادر که نمیدانست گفته سردار خود را تأیید یا رد کند، گفت :بگذریم. به شهر رسیدیم. اینجا را سیستان میگویند، زادگاه رستم دستان. فرماندار سیستان، بنا بر شیوهای که تا آنروز روا بود، خیمه و خرگاه شاهی و سراپرده ی ویژهای برای نادر بر پا کرده بود و نادر بمحض رسیدن به نزدیک دروازه، چشمش به آن خرگاه افتاد و در شگفت شد که اینها را برای چه برپا کردهاند.
دقایقی چند، فرماندار و بزرگان شهر که مسافتی را پیشباز آمده بودند، به کاروان رسیدند و فرماندار به او گفت که این شیوهی چندین ساله است که هنگامی که شاهان به شهر ما میرسند، از پیش برایشان سراپرده و بار گاهی در خور شأن والای آنها برپا میکنیم.
🌲 🌾🌴🌾کانال علی زینل
@Aliizeynal
نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت .
بخش دوم
قسمت: 207
نادر از تجربههای پیشین پند گرفته و آموخته بود که گذر سربازان از دشتهای پهناور و بی آب و گیاه، که تیرههای سرسخت و ستیزه جویی در آنجاها زندگی میکنند، همیشه ایجاد اشکال فراوان میکند و سبب پدید آمدن تلفات از دیدگاه کمبود خوراک و آذوقه میشود. بر این پایه مخصوصأ درباره ذخیره مهمات و خواربار سربازان، پیش از آغاز کار، تاکید فراوان کرد. پس از صدور این دستورها و راهنمایی ها خود را آمادهی رفتن به خاور کشور کرد.
او میخواست از راه ((ابر کوه)) و ((کرمان)) خود را به سیستان برساند و از آنجا تیرههای شورشی افغان را سرکوب کند. و هدف نهایی او، دژ استوار قندهار بود که میدانست تصرف آن بسی دشوار است.
دکتر میمندی نژاد در کتاب خود مینویسد :مأموران نادر در اجرای برنامه گردآوری خواربار و اسب و استر، کار را بجایی رسانیدند که از خود مردم نیز بهعنوان اسب و استر بیگاری میگرفتند.
در پایتخت جنب و جوش چشمگیری دیده میشد و از استانهای همدان و یزد نیز، گروه گروه برای تقویت نیروهای عازم ماموریت به شهر میرسیدند و در اردوگاه جای میگرفتند و آموزشهای شایسته میدیدند.
آمار سربازان تازه رسیده همه روز به آگاهی نادر میرسید و او هر یک روز در میان، خود به اردوگاهها میرفت و سربازان و سربازان تازه رسیده را بازدید و جنگ افزارهای آنان را وارسی میکرد و دستورهای شایسته را در زمینه از میان بردن کم داشتها میداد.
در روز پانزدهم رجب سال ١١۴٩قمری(١١١۵ خورشیدی، و ١٧٣۶ترسایی) شمار سربازان آماده در پایتخت به هشتاد هزار تن رسید و از این گروه انبوه بیش از پنجاه هزارتنشان سواره نظام بودند. خوانندگان با یک حساب ساده و دانستن این نکته که هر سوار، یک اسب میخواهد و آگاهی به این نکته که بیش از یکصد ارابه توپ را نیز اسبها و استرها باید بکشند و بیش از یکصد گردونه حامل ساز و برگ و خواربار نیز، اسبها و استرهایی را در پیشاپیش دارند، و با نگرش به اینکه هر ارابه توپ و هرگونه خواربار را دست کم چهار اسب با استر میکشیدند، و گذشته از اینها نزدیک به سی هزار اسب یدک نیز میباید آماده باشند تا جای اسبهای کشته و زخمی شده در جنگ را بگیرند، پی خواهند برد که در اردوی آمادهی حرکت نادر به سوی باختر بیش از هشتاد و یکهزار اسب و استر وجود داشت و آن چارپایان همه روز خوراک و تیمار و حامی، میخواستند. آنگاه که با شگفتی پی میبریم که ادارهی چنین نیروی شگرفی تا چه پایه به محاسبات دقیق و تدارک حساب شده و سرپرستی در خور نگرش و شایسته نیاز دارد.
روز حرکت پیوسته نزدیک و نزدیکتر میشد و نادر نیز با نزدیک شدن روز حرکت به نظارت و دقت و بازرسیهای خود میافزود.
چهار روز مانده به حرکت نیروها، نادر افسران و سرداران خود را به کاخ شاهی فراخواند و به هر یک از آنها بنا بر پیشینه و پایگاه و دلاوریهایشان پاداش و ارمغان ویژهای داد. سپس برنامه و نقشه خود را با آنها در میان میگذارد، ولی روز و ساعت حرکت را اعلام نکرد و تنها گفت :آماده باشید تا بمحض اعلام راهی شویم.
اصولاً نادر عادت نداشت که برنامههای جنگی و ساعت حرکت خود و هر اقدام دیگری را تا هنگام اجرا به کسی، حتی به نزدیکترین سرداران خود بگوید و این روش را تا پایان زندگی رعایت میکرد. ولی اینبار چون تدارک عظیمی دیده بود بناچار سرداران او میبایست از نقشهی وی آگاه میشدند. با اینهمه ساعت و روز حرکت را به آنها نگفت. روز هفدهم رجب، ١١۴٩قمری، سه ساعت از نیم گذشته، شیپور حرکت نواخته شد و سربازان با شتاب از خواب برخاسته به گردآوری وسایل خود پرداختند و هنوز آفتاب سر نزده بود که پیشآهنگان ستون، از دروازهی سپاهان به سوی سیستان بیرون آمدند و هشتادهزار سپاهی با همه ساز و برگ، بهمراه بیش از یکصدهزار اسب و استر بدنبال آنها راهی شدند.
🌲 🌾🌴🌾کانال علی زینل
@Aliizeynal
پس از نزدیک به یک کیلومتر راهپیمایی، تازه متوجه شدند که نادر شاه پیشاپیش آنها در سر راه ایستاده است و روشن شد که او با وجودیکه (شاه) شده است، هنوز خوی سربازی خود را فراموش نکرده و پیش از آنها از خواب برخاسته است.
((پیرمحمد خان)) که قبلاً از نادر دستور گرفته بود تا از هرات به سوی بلوچستان برود، پیشاز وی به این استان رسید (هنگامی که در این نوشتهها نامی از بلوچستان میبریم خواست ما تنها بلوچستان کنونی ایران نیست بلکه بلوچستان کنونی ایران و بلوچستان پاکستان تا نزدیک جلال آباد را در بر میگیرد. زیرا در آن هنگام سراسر بلوچستان کنونی و بلوچستان پاکستان و افغانستان جزو کشور ایران بود.پیر محمد خان از سرداران مورد توجه و مورد احترام نادر بود. او مردی استوار، پخته و بسیار حساس و ثابت قدم بود. بهمین دلیل هنگامی که نادر مأموریت سرکوبی اشرار بلوچستان را به او داد، خود نیز به سوی افغانستان حرکت کرد تا پس از آرام کردن آنجا به سردار خویش در فرونشاندن فتنهی بلوچها نیز یاری دهد.
نادر در سر راه خود به روستاهایی که مأموران وی از آنجاها خواربار و کاه و یونجه گردآوری کرده و حتا(حتی) خشونت بخرج داده بودند میرسید، هنگامی که شکایت مردم را میشنید برای آنها روشن میکرد که این فشار و خشونت بخاطر حفظ نیرویی است که میخواهد شر متجاوزان و قلدران را از سر آنان کم کند و پس از روشن ساختن آنها دستور میداد به صاحبان خواربارها، به نسبت کالاهایی که از آنها گرفته شده، سکههای زر و سیم بدهند.
جالب آن است که همهی مردم پس از شنیدن این سخنان یکباره گلایهها و شکوههایشان را فراموش میکردند و دست به دعا و ستایش او بر میداشتند.
پیشآهنگان سپاه در درازای راهی که از کرمان تا سیستان پیمودند، در میان راه به کندن چاهها و بدست آوردن آب میپرداختند و چون شمار سربازان زیاد بود، بسرعت چاهها کنده میشد و به آب میرسیدند و سربازان و اسبان به برداشتن ذخیرهی آب اقدام میکردند که در راه پیمایی بعدی دچار کمداشت آب نشوند.
این چاهها هنوز در دل کویر و در کرانه بیابان لوت وجود دارند و با اینکه بسیاری از آنها فرو ریخته و ویران شدهاند، ولی با دهانی باز از نادر و نیروهای پر کارش داستانها میگویند.
هنوز نیمی از کویر را طی نکرده بودند که نادر متوجه شد سربازان و اسبهای وی با همهی پیش بینیهای دشواریهای کویری، دچار ناراحتیهای گوناگون مانند گرمازدگی و تشنگی و خستگیهای ناشی از تابش بی سایبان آفتاب کویری شدهاند. این بود که دستور داد نیروهایش همیشه از دو ساعت دمیدن سپیده بامدادی، تا سه ساعت پس از برآمدن آفتاب راه پیمایی کنند، سپس از آن هنگام تا دو ساعت به غروب مانده در روستا به استراحت و خواب بپردازند، یا چادرها را بر پا دارند و زیر چادرها بمانند و از دو ساعت به شامگاه مانده تا سه ساعت از شب گذشته، باز به راهپیمایی ادامه دهند و آنگاه بخوابند.
🌲 🌾🌴🌾کانال علی زینل
@Aliizeynal
در یکی از شبها نادر سرداران خود را به چادر فراخواند و گفت :کشور ما آنقدر پهناور و گسترده است که نمیتوان یک برنامه و روش یکسان برای سپاهیان ترتیب داد. یعنی ارتشی که در زمستان قفقاز میجنگد به چیزهایی نیاز دارد که سپاهیانی که در تابستان در کویرهای خشک جنوب خاوری ایران نبرد میکنند هرگز به آنها نیاز ندارند.
همچنین سربازی که در اینجا سرگرم انجام وظیفه است، وسائل و تدارکاتی میخواهد که سرباز جنگجوی ما در آذرآبادگان هرگز آنها را نمیخواهد. پس باید با توجه به موقعیت فصلی و منطقهای و زمانی و مکانی، سپاه را بدانگونه سازمان داد که نیروهای مان دچار زحمت و تلفات بیمورد نشوند و بهمین انگیزه شما را خواستهام تا در این زمینه نظر بدهید، سرداران همگی سخنان نادر را پذیرفتند و هر یک پیشنهادهای شایستهای در خور پندار و آگاهی خود دادند.
نادر گفت:برخی از پیشنهادهای شما به راستی ارزنده است و در خور نگرش است. از آن میان پیشنهادی که یکی از شما کرد، که فعلأ کاملآ به کار ما میخورد و آن، تربیت یک گروه جماز سوار است.
( «جماز» نام شتران تندرویی است که در بیابانها با بردباری و توانایی شگرفی حرکت میکنند و طاقت آنها در برابر گرسنگی و تشنگی شگفتی آور است) نادر سخنان خود را دنبال کرد و گفت :من بخوبی این حیوان را میشناسم و از شما میخواهم که از همین فردا، به نزدیکترین روستا یا شهری که رسیدیم، حدود دویست تا از آنها را بخرید و سواری گرفتن از آنها را به سربازان بیاموزید. و چون بنظر من «جماز سواری» بسی سادهتر از اسب سواری است، سربازان فوراً آنرا فرا میگیرند. هنگامی که یک گروه دویست نفری جماز سوار را تشکیل دادید، مسئله تهیه آب و خوراک و ارتباطمان با شهرهای نزدیک به ما در کویر، حل خواهد شد.فراموش نکنیم که شتر از خار تغذیه میکند که در سراسر کویر فراوان است و تهیه آن هزینهای را در بر نمیگیرد. بنا بر این از دیدگاه خوراک آنان نیز خیال مان آسوده است.
از روز بعد دستور نادر بی درنگ انجام شد و در یکی دو-سه روستا جمازهای مورد نیاز سپاه خریداری شدند.
ادامه در قسمت بعد »
🌲 🌾🌴🌾کانال علی زینل
@Aliizeynal
Repost from 🩸پایگاه انتقال خون قوچان🩸
💢اطلاعیه جذب نیروی بهورزی
👤شبکه بهداشت و درمان شهرستان قوچان در نظر دارد جهت روستاهای آلماجق (بهورز زن_ یک نفر)، فیروزآباد (بهورز زن_ یک نفر)، شفیع (بهورز زن_ یک نفر)، فرخان سفلی(بهورز زن_ یک نفر)، جعفرآباد علیا(بهورز زن_ یک نفر)، نسیم آباد(بهورز زن_ یک نفر)، سراب(بهورز زن_ یک نفر)، آبگرگ(بهورز زن_ یک نفر)، چنبر غربال (بهورز مرد_ یک نفر)، ملامحمد(بهورز مرد_ یک نفر) داوودلی (بهورز مرد_ یک نفر)، دولو(بهورز مرد_ یک نفر)، مزرج(بهورز زن_ یک نفر) و میرزا رجب (بهورز زن _ یک نفر) از افراد واجد شرایط در شغل بهورز بومی نیرو جذب نماید.
🔻متقاضیان محترم جهت اطلاعات بیشتر و مدارک مورد نیاز برای ثبت نام به آدرس خیابان امام خمینی- مرکز آموزش بهورزی (بیمارستان طالقانی سابق) مراجعه نمایند.
✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺🍃
🍀
☘️اهدا
🩸خون
☘️ اهدا
❤️ ۳زندگی
تلگرام👇
https://t.me/Quchanpaygah47224114
ایتا👇
http://eitaa.com/Quchanpaygah47224114
📞
05147224114
با ارسال این پست برای دوستانتان در این کار خیر سهیم باشیم
روابط عمومی پایگاه انتقال خون🩸قوچان
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
Farakhan139.pdf5.38 MB
00:38
Video unavailableShow in Telegram
ۆخجاۆی
سجادڕزۆانی
🌲 🌾🌴🌾کانال علی زینل
@Aliizeynal
14.90 MB