cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

روستای بادامچالوق

روستای بادامچالوق خبر عکس ویدیو مطلب کانال اطلاع رسانی روستای بادامچالوق

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
196
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

از چیزهای ساده لذت ببریم. اگر منتظر باشیم تا اتفاقات بزرگ باعث خوشحالی ما شوند بیشتر عمرمان را در نارضایتی سپری خواهیم کرد.
Mostrar todo...
با ستون‌های مزاحم اینجوری کنار بیائید.
Mostrar todo...
✨ثروتمند بودن   به حساب بانكيت نيست، به قلب پاكيه كه داري ❣✔ 🔹به هر جا ناتوان دیدی توان باش 🔹به سود مردم خامُش زبان باش 🔸ستم‌ ڪش را اگر دیدی بر آشوب 🔸ستمگر را چو مُشتی بر دهان باش 🔹تو عمری در هوای خویش بودی 🔹زمانی هم به فڪر دیگران باش
Mostrar todo...
♥️‍ الهــــــی... ❄️عطر ناب «آرامش» می‌دهد  همه‌ی نامهای قشنگت و میگذارمشان روی زخمهای دلم... ❄️گفته بودی «الجبار» یعنی کسی که جبران می‌کند همه ی شکستگیهای دلت را ... ❄️گفته بودی «المصور» یعنی کسی که از نو می‌سازد همه‌ی آنچه را ویران شده است درون دلت ... ❄️گفته بودی «الشافی» یعنی کسی که شفا می‌دهد همه‌ی زخمهای عمیق و لاعلاج را... ❄️هوای دلم سبک می شود  با زمزمه‌ی نامهای زیبایت ... نفس می‌کشم در هوای مهربانیت... ♥️الهـــــــی تو را شکر که هستی و خدایی می کنی...
Mostrar todo...
🌸هر صبح 🌿آغازِ یک فصلِ زیبا از زندگیِ ماست 🌸قدرِ هر طلوع را بدانیم 🌿سلام کنیم به عشق 🌸به دوست ، به انسانیت 🌿دوست بداریم بی‌منت 🌸و عشق بورزیم با دل و جان 🌿سلام یکشنبه تون پرانرژی 🌸روزگارتون شاد و
Mostrar todo...
روزگاری خانه هامان سرد بود بردن نفت زمستان درد بود يک چراغ والور و يک گرد سوز زيرکرسی با لحافی دست دوز خانواده دور هم بودن همه در کنار هم می آسودن همه روی سفره لقمه نانی تازه بود روی خوش درخانه بی اندازه بود آن قديما عاشقی يادش بخير عطر و بوی رازقی يادش بخير عصر پست و تلگراف و نامه بود روزگار خواندن شه نامه بود
Mostrar todo...
من نمی‌گويم ميز آرايش نداشته باش، فقط می‌گويم حداقل از ميز تحريرت بزرگ‌تر نباشد! نمی‌گويم لوازم آرايش نخر، اما می‌گويم كتاب هم بخر... من نمی‌گويم دل نبند، عاشق نشو، به خاطر عشقت فداكاری نكن، بلكه می‌گويم عاشق فردی لایق شو. به كسی دل ببند كه عشق را، اين صميميت روحانی را خوب بفهمد و بشناسد. نمی‌گويم هر ماه رنگ موهايت را به‌روز نكن، اما يادت نرود دانش و آگاهی‌ات را هم به‌روز كنی. مقاله بخوان و بدان در دنيا چه می‌گذرد من نمی‌گويم كمدت پر از لباس‌های رنگارنگ نباشد، فقط  می‌گويم كتابخانه‌ات بزرگ‌تر باشد نگذار هيچ ابزاری را مثل اسباب بازی‌های كودكی اطرافت بريزند تا سرت گرم شود و نفهمی در جهان چه می‌گذرد اصلا هر كاری خواستی بكن... اما انديشه‌ات را نفروش برای خودت انديشه داشته باش... 🔷
Mostrar todo...
📚داستان کوتاه پلیکانی در زمستان سرد و برفی برای جوجه هایش غذا گیر نمی آورد. ناچار با منقارش از گوشت تنش می کَند و توی دهان جوجه هایش می گذاشت. آنقدر این کار را کرد تا ضعیف شد و مُرد. یکی از جوجه ها گفت: آخیش! راحت شدیم از بس غذای تکراری خوردیم. وقتی فداکاری می کنیم، انتظار داریم در مقابلش ناسپاسی نبینیم اما بیشتر اوقات می بینیم. مرز میان ناسپاسی و خودخواهی باریک است.  هر دو جزو صفت های بد به شمار می روند اما هر آدمی حق دارد زندگی کند. حق دارد خودخواه باشد. کسی برای فداکاری بی اندازه هم مدال نمی دهد. عموماً آدم های خیلی فداکار در تنهایی شان گله می کنند از ناسپاسی اما ترجیح می دهند فداکار شناخته شوند تا آدمی که به فکر خودش است. گاهی به فکر خودتان باشید. از زندگی تان لذت ببرید. اینطور در گذر زمان کمتر پشیمان می شوید. کسی برای فداکاری بی اندازه به آدم مدال نمی دهد. ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
Mostrar todo...
دلم یک زمستانِ جانانه می خواهد ... یک خیابانِ سفید ، با برفی که یکریز می بارد و شهری که از همیشه خواستنی تر می شود . شبیهِ روزگارِ خوبی که همه چیز ، بویِ دلخوشی می داد . زمانی که سردیِ هوا با گرمیِ روابط ، رابطه ی مستقیم داشت و زندگی ، در شرَیانِ زمان و زیرِ پوستِ یخ زده ی شهر ، جریان داشت . که زمستان می رسید ، همدلی ها را بیشتر و دل ها را صمیمی تر می کرد و هوا ، مملو از عطر همدلی و مهربانی بود . هنوز مزه ی انار و آجیلِ شب نشینیِ آن روزگار و مزه ی لبخندهایی که بی ریا و از اعماقِ دل بود ،، زیرِ دندانِ خاطراتم هست . و هنوز با یادِ گرمایِ کرسیِ مادربزرگ ، فضایِ احساساتم گرم و دلپذیر می شود . این روزها چقدر دور از همیم و چقدر برف نمی بارد ! تنها چیزی که برایمان مانده ، خاطراتِ خوبی ست که با تداعیِ شان ، لبخند می زنیم ، کمی دلمان به بودنمان گرم می شود ، یک "یادش بخیرِ ناگزیر" ، نثارِ حسرت هایمان می کنیم و به روالِ عادیِ زندگیِ مان بر می گردیم ...
Mostrar todo...