cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

𝘌𝘭𝘥𝘳𝘦𝘥'

وجود کلماتی اما، خودت وجود نداری. -با اسم الاهه کپی کن. T.me/ellaunknown

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
3 273
Suscriptores
-124 horas
-167 días
-8330 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

#part233 ولی نه کسی مثل مامان تینا. اهورا_چه خوب. پس توهم خودت رو نزن به اون راه. یادت نیست اونسری گفتم مامانش بهم زنگ زد؟ _خب؟ اهورا_هیچی دیگه گفت نمیخوام از دخترم سواستفاده کنی و فردا پسفردا ولش کنی. انگار نه انگار که هرموقع قرار بوده اتفاقی بیوفته اونی که فرار کرده من بودم. ابروهام پرید بالا و بی اختیار گفتم؛ _واقعا؟ اهورا_چرا باید دروغ بگم؟ بعدم تینا مثل دوستمه. نمیتونم کار دیگه ای باهاش داشته باشم. نمیخوام خانوادش فکر بدی کنن یا ناراحت باشه یا هرچی. چشمام رو تنگ کردم. _غزل چی‌؟ اون مثل دوستت نیست که بهش این حرفارو میزنی؟ درسته که گفته بود لازم نیست چیزی بگم، اما دلم نمیخواست همه چیز اینجوری بمونه. تینا همیشه انقدر خوب مشغول درست کردن ماست خیار نمیموند و بلاخره دعواشون میشد. درسته که از اولش با بودن غزل توی جمعمون موافق نبودم چون نمیدونستم کیه و از کجا اومده، اما حالا دقیقا به همون دلیل میخواستم بمونه. دلم نمیخواست مثل یه راز توی زندگیم باقی بمونه. کسی که برای لحظه ای اومده بود و خیلی زود دیگه نمیتونستم ببینمش. باید میموند، حداقل برای چندماه. تا وقتی که اون حس تازه و نو رو داشت. اهورا_اها خب پس بگو. بحث تو تینا و ناراحت بودنش نیست بحثت اون دخترست. _تا الان که ازش خوشت میومد حالا شد اون دختره؟ اهورا رو دوست داشتم. با وجود تمام بد عنق و پخمه بودنش. اما امشب که با اون لباس های قهوه ای توی تاریکی وایساده بود و از کل وجودش فقط چشم‌های براقش مشخص بودن دوست داشتم خفش کنم. چیزی رو نمیخواست، تا وقتی که بقیه توجهشون بهش جلب میشد. میدونستم دردش چیه، تا وقتی که غزل رو کنار من میدید ازش خوشش میومد. استین های هودی قهوه ای رنگش رو کشید پایین و به نرده های سفید و قرمز تکیه داد. اهورا_الانم ازش خوشم میاد. فقط دوست دارم بهش بگم اون دختره. مشکلیه؟ _اگر ازش خوشت میاد و نمیخوای سیکش از بینمون زده بشه برو گندی که زدی رو واسه تینا توضیح بده. اهورا_اتفاقا چه بهتر، بزار سیکش از جمعامون زده بشه اونوقت دیگه قرار نیست بخاطرش بینمون دعوا بیوفته یا کسی بخواد دخالت کنه. خودمون دوتایی میریم بیرون. پوزخندی زدم و نگاهم رو ازش گرفتم. _عه جدا؟ پس به همین خیال باش. چون دختره حالش ازت به هم میخوره واسه حرفات و عمرا باهات بیاد بیرون. دستام رو از روی نرده برداشتم و بدون حرف رفتم سمت خونه. قبل از اینکه بخوام در رو باز کنم خودش باز شد و غزل رو توی چهارچوب دیدم. شالش دور گردنش بود و بنظر میرسید میخواد بره. به چشماش خیره شدم و دستم رو از روی در برداشتم که گفت؛ _نمیدونم سالگرد چی بود ولی خب هرچی که بود تبریک یا تسلیت میگم. _تولد. سرش رو تکون داد و ادامه داد؛ _واسه تتو. فردا اگر بیکاری بیام سمتت برای ترمیم؟ اهورا یه پله پایین اومد که بی توجه بهش گفتم؛ _اره، بیکارم. ادرس سالن رو بهت میدم بیا اونجا. لبخندی زد و سرش رو تکون داد. غزل_خب، خدافظ. _خدافظ. چند ثانیه بدون حرف نگاهم کرد که متوجه شدم جلوی در ایستادم و دستام راه رو بسته. کشیدم عقب که لبخند کجی زد و بعد از پوشیدن کفشاش بدون نگاه کردن به اهورا رفت پایین. در سکوت رفتنش رو تماشا کردم و نفس عمیقی کشیدم. اهورا_شت. جدی گند زدم. ...
Mostrar todo...
#part232 لب‌های صورتی نسبتا درشتش رو به هم فشرد و گفت؛ _تو از چی میترسی؟ حرفش باعث شد کمی تعجب کنم. انتظار این سوال رو نداشتم. منتظر بودم مثل همیشه بحث به لاس زدن ختم بشه. خیلی وقت بود که دیگه اون اتفاق نمیوفتاد. درسته که جواب اکثرشون رو نمیدادم و بنظرم نباید اینکار رو میکردم، اما نبودشون حس پوچی داشت. _بله؟ غزل_از چی میترسی؟ دوست داشتم بگم مردن مامانم، اما دوسالی میشد که زنده نبود. بنابراین کاملا غیر منتظره گفتم؛ _علم. چند ثانیه بدون حرف نگاهم کرد و بعد با خنده گفت؛ _تز نده بچه. حوصله حرف زدن از کهکشان و ثابت کردن ترسناک بودنشون رو نداشتم بنابراین گفتم؛ _خودت از چی میترسی؟ غزل_علم. _تز نده بچه! شونش رو انداخت بالا و دستش روی دستم که دور دستگیره قرار داشت پیچیده شد. برعکس من، پوستش کاملا گرم بود. نیم نگاهی به انگشت‌هاش که به زور از زیر استین نسبتا گشاد هودیش پیدا بودن انداختم و نفس عمیقی کشیدم. شاید توهم بود اما نبض ظریفش رو حتی از اونجا هم حس میکردم. فکر میکردم حتی اگر یه روز خودم رو بزنم به کوچه علی چپ و بخوام بیخیال اینکه خیلی ازم کوچیکتر بود بشم و باهاش بخوابم هیچ حس خاصی که بخواد وادارم کنه بار دومی هم وجود داشته باشه نخواهم داشت. اما حالا، اینکه دستش روی دستم بود حس عجیبی بهم میداد. غزل_علم به اینکه هیچوقت نمیتونم از این شهر فرار کنم میترسونتم. چند ثانیه بدون حرف به لبخندش خیره شدم و بعد اروم اروم خندم گرفت. نگاه عمیقی بهم انداخت و نفسی کشید و بعد انگشتاش رو بیشتر به دستم فشرد و به پایین متمایلش کرد به طوری که در باز شد. از اونجایی که فاصله بین در و تخت کم بود کمی بهم نزدیک تر شد. ری اکشنی نشون ندادم، میخواستم ببینم در اخر چیکار میکنه. ایا همه حرفاش قرار بود به این ختم بشه که کاری کنه؟ یا فقط میخواست حرف بزنه و دردودل کنه؟ انگشتاش رو به پوستم فشرد. نگاهم نمیکرد و حواسش به دستگیره بود اما میدونستم که متوجهم میشه. دستم رو کنارم ول کرد و بدون حرف از اتاق خارج شد. نگاهی به راهرو خالی و بعد جایی که ایستاده بود انداختم و نفس عمیقی کشیدم. انتظار داشتم مثل هفته پیش بخواد ببوستم اما انگار دلش نمیخواست. برعکس دخترای دیگه که انگار یک نواخت، بدون هیجان و پوچ بنظر میرسیدن کاملا کنجکاو کننده بود. حس میکردم وقت گذروندن کنارش خوش بگذره. این بی پروا بودن و منعطف بودنش دیگه مثل قبل برام حوصله سر بر و بیمزه نبود. چشمام رو تنگ کردم و تلاش کردم احساس همدردی توی وجودم رو فعال کنم. فکرم اما خاموش بود. هرچیز روشنی که وجود داشت، زیر گردن و دور از مغزم بود. وقتی از اتاق خارج شدم در خونه باز بود و تینا توی اشپزخونه داشت با در ماست ور میرفت. وقتی متوجه شد از اتاق خارج شدم سرش رو اورد بالا و با خونسردی گفت؛ _پونه نداری؟ نیم نگاهی به پلاستیک چیپس و پفک روی اپن انداختم. _میخوای چیپس و ماست و پونه بخوری؟ تینا_نه، من رژیمم. ماست و پونه و خیار میخورم. ابروهام رو انداختم بالا و به غزل که دست به سینه روی مبل نشسته بود نگاه کردم. کاملا خونسرد به نظر میرسید، انگار نه انگار که توی اتاق چه حرفایی زده و چیکار کرده بودیم. _پونه توی کشو سومیست. خیارم توی کمدمه، فقط سبز نیست. غزل لبخندش رو کنترل کرد و نگاهش رو ازم گرفت. انگار حرفم فقط برای خودش خنده دار بود. رفتم سمت در و بعد از گفتن الان میام از خونه خارج شدم. حالا از طبقه بالا صدای پا میومد و کم کم اهورا از توی تاریکی پدیدار شد. حالا اخم چند دقیقه پیش رو توی چهره نداشت و حالت تهاجمی نگرفته بود. _همسایه روبه روییمون به بوی گل حساسه. با کرختی شونش رو انداخت بالا و لب زد؛ _به کدوم ورم بگیرم؟ _تو کلا به هیچ ورت نگیر چون به غیر از عقده چیز دیگه ای توی وجودت نداری. با چشمای خمارش نگاهم کرد و ابروهاش رو انداخت بالا. صدای خنده‌ش توی راهرو پیچید. حالا که اینجا ایستاده بودم کمی سردم بود. برای اینکه کسی از داخل خونه صدامون رو نشوه از پله ها رفتم بالا و دستش رو گرفتم که خودش رو کشید عقب. اهورا_خودم میام. درحالی که دستام رو دور خودم حلقه میکردم تا یخ نزنم با صدای اروم گفتم؛ _اینا چه چرت و پرتایی بود که گفتی؟ نمیترسی همه رو بندازی به جون هم؟ اهورا_کیو مثلا؟ _خودت رو نزن به اون راه وقتی همه چیز رو میدونی. خیلی راحت بدون سوال فهمیدی موضوع من و غزل چیه ولی به روی خودت نمیاری که تینا دوستت داره؟ سرش رو کج کرد و ابروهاش رو انداخت بالا. اهورا_اگر به روی خودم بیارم که مجبورم باهاش ازدواج کنم. پوزخندی زدم و به سرتا پاش خیره شدم. _مامانشم حتما دختر تحصیل کرده نازنازیش رو میده به توی علاف. نه که اهورا مشکلی داشته باشه، اتفاقا ظاهر و استایلش کاملا خوب بود و هرکسی خوشش میومد.
Mostrar todo...
✔️
Mostrar todo...
Repost from N/a
برام مهم نیست دیروز عموت تو بازار چیکار کرد احمق باهام لاس بزن.
Mostrar todo...
Repost from N/a
ببخشید پیامتو دیر جواب دادم داشتم خودمو قانع میکردم که دنیا به اخر نرسیده و هنوزم خوشگلم و همه اطرافیانم قرار نیست اعتمادمو خراب کنن🧘🏽
Mostrar todo...
Repost from N/a
بهم نگو عاشقتم به جاش بیا یه جایی یه گند بزرگ به بار بیاریم و با خنده فرار کنیم.
Mostrar todo...
sufjan_stevens_-_fourth_of_july.mp34.43 MB
ای کاش عشقمون مثل فیلم‌ها هیجان انگیز بود، نه که مثل کتابها تلخ.
Mostrar todo...
وای از آن رفتگان بی‌برگشت.
Mostrar todo...
من عشق نمیخواهم، همینکه کسی باشد تا جلوی بدحال بودنم را بگیرد کافیست.
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.