cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🌿🌸💞شعرومتن زیبا💞🌸🌿

درودها دوستان عزیز و همراه✋ ساعات خوشی را برای شما آرزومندیم 💞 قدردان حضورتان هستیم ارتباط باادمینAli591225@ @matnosherzeyba

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
1 604
Suscriptores
+124 horas
+37 días
-1730 días
Distribuciones de tiempo de publicación

Carga de datos en curso...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Análisis de publicación
MensajesVistas
Acciones
Ver dinámicas
01
Media files
400Loading...
02
🔰گروه معجزه شکرگزاری  💚👇 https://t.me/+s-HsJVGIsZ1mZjc0 شکرگزار خالق زیبایی رو داخل این گروه تجربه کنید😉💚💚 ✶┄┅┄┅✶✾✶┄┅┄┅┅┄┅✶✾✶ 💫 پروفایل.استوری شــیــک 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 کندالینی‌ | قانون جذب 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 هاله بینی | جفت روحی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 شعرومتن زیبا 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 تکست‌ عاشقانه غمگین 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 دل خون 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 تکست ناز 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 اهنگایی ک اشکتو درمیاره 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 کانال آهنگ غمگین وخاطره انگیز باروح الله تنها 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 فالکده سرنوشت 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 ملکه ی پاییز 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 کانالِ دُعاهایِ قُرآنیً، وَاِعجازِ اِلهیً سَرنوشتً سازً 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 یک جرعه آرامش دعای رایگان 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 کانال جـورواجـور 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 آوای دلها 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 لیست جدید پروکسی های قوی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 پروفایل زیبا‌میخوای عکسنوشته میخوای‌بیا اینجا! 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 بهترین ایده‌ها برای خانمهای باسلیقه 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 فال و دعاهای تضمینی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 طلسمات عالی وقوی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 حجم باسن ران پکهای چاقی لاغری 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 لینک بدید شبانه آفتاب گردان 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 اشــڪ و لــبــخــنــد تلخ  " 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 تازه ترین خبر هواشــنــاســی ڪــشــور 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 ❁گلــ❀ـچین گلچین ها❁ 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 کانالی عاشقانه برای مشاعره 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 ســــورِ ســــورے 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 سَرکِتابِ قُرآنیً دِقیقً☆بینِ دوُعاشِقً☆باز گشتِ عِشقً☆مُعجِزهِ وَغُوغا میکُنِه☆ 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 موزیک پلی/کلیپ شاد/غمگین 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 ♡★قُرآنِ سَریعُ الاِجابهً مُعجِزه گَر و گِره گُشا★♡ 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 یک لحظه زندگی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 🦋#پیشنهادی👈برترین‌های موسیقی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 ⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍ عکس خودتو نزار پروفایلت🙄😄 بیا اینجا یه عکسایی داریم که همه فک میکنن خودتی♥️👇 https://t.me/joinchat/AAAAAE0uGIfjSjD8Gom82A من پروفایلامو از اینجا برمیدارم 😍 به شدت پیشنهاد میشه👌🏿👆🏿
380Loading...
03
بسیار خُب از تنهایی ام بیرون می آیم ولی کجا بروم؟ .
270Loading...
04
🤍 باصدای :ابی تو ای بال و پر من... .
280Loading...
05
همین لحظه که میتونی لذت ببری قدرشون رو بدون تو زندگیت.... .
231Loading...
06
رهــــــا کــــــن ‌.
251Loading...
07
شنیدہ بودم مردها عاشق ڪہ باشند، شاعر هم می شوند... مرد ِ من اما شعر گفتن اگرچه بلد نیست خوب بلد است غزل لابلای موهایم ببافد... و من یقین دارم چنین ڪار ظریفی از چنان دست های مردانه ای، فقط بہ شرط عشق برمی‌آید! طاهره_اباذری_هریس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
272Loading...
08
براۍ قلبم چہ طرحی بريزم تا عاشقت نباشد؟ لبانم را چہ بیاموزم ڪہ تو را نبوسد و طاقتم را ڪہ دندان بر جگر بگذارد؟ بہ شعرم چہ بگویم ڪہ منتظرم باشد تا بعد؟ و حال آنڪہ روزۍ ڪہ تو را نبینم بی نهایت است... نزار_قبانی .
271Loading...
09
اسم شما را صدا ڪردم، باران چنان گࢪفت ڪہ اسم شما در ڪوچه‌هاۍ شهر شایع شد تو شبیہ سیبی و بِه... من ڪہ هستم؟ گاهی پر از تمام چهره‌های ‌هاۍ توام ...! محمد_صالح_علاء .
291Loading...
10
وقتی به خاطره‌ای در ذهنِ دیگری بدل می‌شوی وقتی دیگری به خاطره‌ای در ذهنِ تو بدل می‌شود آیا به مرزهای عشق نزدیک نشده‌ایم؟ آیا عشق ناتوانیِ ما در فراموش کردنِ خاطره‌ای دور نیست؟ هاینریش_بل .
281Loading...
11
. و ظهر قطعه ای از آغوشِ توست ... که من خستگی نیمروزی را در نگاهِ نازنین تو ... با چیدن یک بوسه از لبانت یخ  در بهشت می کنم شهاب_شهابی .
270Loading...
12
. مرا به یڪ ظهر بی دغدغه مرا به عمق صدایت وقت گفتن " دوستت دارم " میهمان ڪن ! مرا مخاطب خاص مرا میهمان ویژه ے دلت ڪن !! چیستا_یثربی .
291Loading...
13
سلام ظهرتون بخیر 🍃🌼🍃🌼 .
291Loading...
14
ڪَیـرایے        لحظہ هاے ِ        نابم شدہ اے....    ڪَلبـوسه‌ےِ داغ آفتابم شدہ اے...   انڪَور هزار و یڪ شب ؏ـاشقی‌ام...       تا مست ڪنے مرا،                      شرابم شدہ اے....!! #شهراد_ميدرى ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌࿐‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
541Loading...
15
کی بهتر از تو که بهترینی
784Loading...
16
آهنــــگ عــــاشــــقــــانــــه دل شــــده قــــربــــونــــت
925Loading...
17
شنبه 26 خرداد ماهتون بخیروخوشی امـیـدوارم شـروع هفته تـون بـا بهترین لحظه ها وموفقیتهاگره بخوره و سرشـاراز خیرو بـرکت و لبـریز از آرامـش بـاشه روز و هفته خـوبـی داشته باشید
833Loading...
18
خیلی آزاردهنده است وقتی خاطره‌ای دل‌گرم کننده را به یاد می‌آوری و به شدت احساس سرما می‌کنی 🍾🍾🍾🍾🍾🍾🍃
561Loading...
19
خودم را تا حد بی‌عاطفگے محض از همہ ڪنار ڪشیده‌ام. همہ را با خود دشمن ڪرده‌ و با هیچ‌ڪس حرف نمیزنم 🍾🍾🍾🍾🍾🍃
541Loading...
20
سلام صـبحتون بخیر و خوشی الهی که خیر باشد برای تمام اهل زمـین ســـلام صبح زیبـاتون بخیرو نیکی روز شنبه تون پر از نور‌ و روشنی
540Loading...
21
این‌گونه مرا منگــر، من مولـــویِ دردم وقت است بیندازم ، آتش به نیستـان‌ها #سیروس_عبدی🍷🧚
533Loading...
22
گر بگویند عاشقان این بوسه بے دینت ڪند من تو را مے بوسم و از ریشہ ڪافر مے شوم #پرویز_غلامی🍷🧚 #گ
794Loading...
23
❄️🌨❄️🌨❄️🌨 گر بی‌دل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم پیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانم ای دلبر خندانم آهسته که سرمستم ساقی می جانان بگذر ز گرانجانان دزدیده ز رهبانان آهسته که سرمستم ای می بترم از تو من باده ترم از تو پرجوش ترم از تو آهسته که سرمستم از باده جوشانم وز خرقه فروشانم از یار چه پوشانم آهسته که سرمستم تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم خود را چو فنا دیدم آهسته که سرمستم
511Loading...
24
ساقی بده پیمانه‌ای، زآن میْ که بی‌خویشم کند بر حُسنِ شور انگیزِ تو، عاشق تر از پیشم کند زان میْ که در شبهای غم، بارَد فروغِ صبحدم غافل کند از بیش و کم، فارغ ز تشویشم کند نورِ سحرگاهی دهد، فیضی که می‌خواهی دهد با مسکنت شاهی دهد، سلطانِ درویشم کند سوزَد مرا سازَد مرا، در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا، بیگانه از خویشم کند بِستانَد ای سروِ سهی! سودای هستی از رهی یغما کند اندیشه را، دور از بد اندیشم کند #رهی_معیری
482Loading...
25
Media files
551Loading...
26
سلام اولســون گـونشه سلام اولســون باغـلارا سلام اولســون چاے لارا سلام اولســون سئوگیـہ سلام اولســون وطنــہ سلام اولســون دوسلارا ☀️عزیزلر سحریز خییر☀️       ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
691Loading...
27
رمان #تب_داغ_گناه #قسمت_هشتادم -منو کامیار ناتنی هستیم ،من تعلق خاطری بهش ندارم ولی برعکس کامیار به من وابسته است بعد مرگ مادر مون با اینکه اون بزرگ تر از من بود اون بود که به من می چسبید هر چی ازش فرار میکردم بیشتر به من نزدیک میشد وقتی پدرم و مادرمون کشته شدن من به خونه ی مادرو پدر ِبابام رفتم وکامیار خونه ی والدین مادرم ولی کامیار هر روز از اونجا فرار میکردو میو مد خونه ی مادر بزرگم که پیش من باشه پدر بزرگم از کامیار متنفر بود و همیشه بیرونش میکرد ولی مادر بزرگم اونو اندازه من دوست داشت و پدر بزرگمو دعوا میکردو کامیاررو میاورد تو آخر هم پدر ِ مادرم تصمیم گرفت جفتمو نو بفرسته آلمان غربت،تنهایی،غم یکسان داشتن اونو بیشتر به من وابسته کرد من قوی و خشمگین بودم ولی کامیار همسان سازو خشمگین توی این چهار سال که من ایران بودمو اون آلمان دیوونه ام کرد انقدر رفتو اومد همش بین ایرانو آلمان تو راه بود درسش مونده بود نه میتونست اونجا باشه نه اینجا بالاخره هم درسش تموم شد اومد ایران هر کاری کردم بره یه جای دیگه خونه بگیره کوتاه نیومد، اون واحد بزرگه ی طبقه پایین خونه ام واسه کامیاره ولی بهش گفتم: -وارد شرکت بشی من میدونمو تو اونم رفت مطب زد -چرا برادرت نمیدونی ؟شما برادر همید هم خون همدیگه اید -از وجهه اشتراکمون متنفرم از اینکه هر دو از یه مادریم لبخندی تلخ بهش زدمو کادوی رو بهش دادم و گفت: -وایـــــــیی!جوجه ام برای من کادو خریده ؟ کادوشو باز کردو به گردنبندش نگاه دقیقی کردو گفت: -اینا سنگ چیه؟! -اولیش سنگ چشم نظره تا چشم نخوری؟ خندیدم وآرمین با خنده گفت: -خب پس نگرانمی؟ -دومی ،تو همیشه عصبانی هستی این سنگ آرومت میکنه -وقتی عصبانیم می ترسی؟ -آره خیلی؛سومیش سنگ فیروزه است برای اینکه هر دعایی کردی برآورده بشه آرمین-پس دعا میکنم برای من بشی -آرمین!!!»نگام کرد از همون نگاه های جزئیش که به لبهام منتهی میشدو دستمو میون دستاش گرفتو گفت: -وانقدر عاشقم بشی که هرگز نتونی ازم جدابشی اخم شیرینی کردمو با خنده گفتم: -الان اگر مرغ آمین از دوشت بپره چی؟ آرمین-ای کاش که بپره خندیدمو بلند شدمو گردنبندو تو گردنش انداختم و گفتم: : -تو هم در نمیاریش وگرنه حلقه اتو در میارم آرمین به گونه اش اشاره کردو گفت: -زود باش »همین طور که بالا سرش ایستاده بودم انگشتمو بوسیدمو رو گونه اش گذاشتمو اخم کردو گفت :« – این چه مدلشه؟ -مدل سانسور شده ،بریم دیگه پاشو ما بلند شدیم ونگین اینا رو هم دیدم که بلند شدن... وقتی مارو رسوندن خونه دقیقا ده دقیقه بعد مامانونعیم اومدن و این یعنی نهایت شانس باباهم دیر وقت اومد خونه ولی اونچه که هم من هم نگینو بعد اون شب تو شک انداخت وقتی بود که بابا حلقه هامونو دید همین طور شوکه وسکوت به دست جفتمون نگاه میکرد وحتی پلک هم نمیزد انگار تصویری رو میدید که ما نمیدیم نگین هی بابا رو صدا زد: -بابا...باباجان...بابائی... نه بابا توی این دنیا نبود نگین از رومبل رو بروی بابا بلند شدو رفت تکونش دادو بابا یکه خورده نگینو نگاه کردو گفت: – این حلقه رو از کجا آوردید؟! نگین باتعجب و گنگ منو نگاه کردو گفت: خب ...خب -امروز خریدیم چطور؟l بابا- طلاست؟ -چطور؟ بابا به من چشم دوختو جوابی نداد بعد هم دوباره به حلقه چشم دوخت و نفس ها رو آه وار میکشید و باز هم غرق دنیایی میشد که هیچ کدوم نمیدونستیم اون چه دنیایی که بابا رو درگیر خودش کرده ... نه اون شب بلکه شبهای دیگه ادامه دارد...
560Loading...
28
رمان #تب_داغ_گناه #قسمت_هفتادونهم تیره کوتاه پوشیدن کت های اسپرت مشکی و شلوار جین با فرق اینکه آرمین مشکیشو پوشیده کامیار سرمه ایشو.؟ -توچرا موهاتو مثل کامیار کوتاه کردی؟ آرمین موذیانه خندید و گفت: -چون گیر شما دوتا خواهر افتادیم و خوب میدونستیم چه عجوبه هایی هستید ،ترسیدیم موهامونو بکنید گفتیم قبل اومدن بریم کوتاهش کنیم -مخصوصا تو که خیلی از من میترسدی نه؟ آرمین مثل همیشه که موذیانه نگاهم میکرد،نگام کردو پوزخندی کنج لبش نشوندو گفت: -یه حسی تو وجودمه که به همه ی حس های دیگه ام نسبت به تو غلبه میکنه که داره عین یه ویروس تمام جونمو میگیره میترسم یه روزی به مغزم بزنه و دیوونه بشم نگاش کردمو گفت: -دارم یه حس عجیبو تجربه میکنم ،حس مالکیت به تو ،حس دلدادگیی که نمیخوام حتی دور و برت کسی جز من باشه،نمیخوام صدا ی کسی رو جزتو بشنوم ،تو منو تشنه انقدر که هیچ کسو هیچ چیز نمیتونه این عطشو از من دور کنه جز خودت از تو جیبش یه جعبه کوچیک دراورد و مقابلم گرفتو گفت: -نمیخوام حتی یه لحظه از خودت دورش کنی ،چون اون موقعه منو تو حالی می بینی که توبه میکنی اخمی کردمو گفتم: -نمیتونی لطیف صحبت کنی؟ خندیدو گفت: -عادت ندارم ،اولین بارمه که عاشق میشم ،زبونم میگیره »قلبم هری ریختو از ذوق لبمو زیر دندون کشیدم و نگاش کردم چشماشو دیمونی کردو به لبم چشم دوخت... خندیدمو کادو رو گرفتمو بازش کردم یه جعبه مخملی مشکی بود با گنگی آرمینو نگاه کردم و گفتم:« -چی؟!!! آرمین –بازش کن در جعبه رو باز کردم یه حلقه سفید و با یه نگین درشت تک بود!!!!با تعجب به آرمین نگاه کردمو گفتم : -حلقه؟!!!! آرمین-نمیخوام وقتی کنارت نیستم کسی بهت نظر داشته باشه این خیالمو راحت میکنه با تعجب گفتم: -آرمین ،حلقه واسه من نیست اشتباه.... آرمین- اشتباه نیست ،واسه تو ا صدای خنده ی نگین اومد برگشتم نگینو نگاه کردم دیدم نگین مشابه همون حلقه رو از یه جا حلقه ی زرشکی رنگ در اوردو با شور رو شعف دستش کرد و آرمین گفت: -چی میشد تو هم مثل نگین بودی؟ -واسه اونم حلقه خریده؟ حلقه رو از جاش در آوردو دستمو گرفتو تو دستم کردو گفت: – هیچ وقت در نمیاریش با حرص پنهان گفتم: -در میارم چون من مجردم و حلقه یعنی تاهل با جدیت و جذبه گفت: -من همینو میخوام میخوام که همه بدونن تو صاحب داری -ببخشید ،آرمین تو دوستمی آرمین-از حالا به بعد تنها این نیست -میخوای این حلقه تو دستم باشه؟باید از راه درستش درحضورکسایی که صاحب اختیار منن این حلقه رو بهم بدی این حلقه الان معنی نداره آرمین تو چشمام نگاه کردو گفت: -میام ولی با یه حلقه ی دیگه این کادوی ولنتاین و تو نباید از دستت درش بیاری چون من می خوام ،که بدونی عاشقت هستم تا روزی که جای این حلقه،یه حلقه ی دیگه ای برات بگیرم نباید از دستت درش بیاری ...»دستمو بوسیدو گفت« : -نفس من بی قرارمیشم وقتی کنارم نیستی بذار این طوری آروم بشم که به چشم غریبه ها تو برای من محسوب می شی به نگین نگاه کردم از همیشه خوشحال تر بود... شامی که آرمین سفارش داده بودو آوردن در هنگام غذا خوردن پرسیدم: -چرا وجود کامیاررو پنهان کردی؟ آرمین بدون اینکه سرشو بلند کنه گفت: ادامه دارد...
440Loading...
29
رمان #تب_داغ_گناه #قسمت_هفتادوهشتم – پاشو -آیییی ،نمیتونم ،خیلی کمرم درد گرفته نگین کنارم چنپاتمه زدو کمرمو ماساژ دادو آرمین اومد زیر بغلمو از پشت گرفتو با یه حرکت بلندم کرد و ناله وار گفتم: -آخ آخ، خدا جون ،کمرم ، ولم کن من باتو جایی نمیام آرمین با عصبانیت گفت: -برات انقدر مهمه برادر داشتن من؟ -نه مهم نیست، صداقتت مهمه،حتما یه دلیلی داشته که نگفتی کامیار –من ایران نبودم - جدا پس هر کی بره خارج از کشورش مرده محسوب میش؟ نگین- تو خارج از کشور بودی آرمین چی اون که ایران بود آرمین-وای از دست شما دوتا خواهر ،نفس، نفس ،عزیزم امشبو خراب نکن بذار برات توضیح بدم »تو چشمام مظلوم نگاه کرد مرده شور اون چشمای افسون گرتو ببرن که منو خام خودش میکنه کامیار-آره دروغ گفتیم ولی حداقل بذارید براتون توضیح بدیم چرا؟ »همه به همدیگه چند ثانیه نگاه کردیم وتأمل کردیمو... کامیار دست نگینو گرفت ونگینم باهاش خیلی راحت همراه شد با تعجب به نگین نگاه کردم انگار انقدر هاهم براش مهم نبود ... آرمین آروم دستمو گرفت سریع دستمو کشیدمو دستشو به معنی تسلیم بالا گرفتو با حرص گفتم:« -من نگین نیستم آرمین با حرص خفته ای به طرف خیابون نگاه کردو گفت: – آره میدونم اگر بودی که الان ما هم تو رستوران بودیم ،تو مأمور عذاب من هستی دلم براش سوختو و نفسی کشیدمو گفتم: -میبخشمت ولی فقط همین یکباررو چشماشو دیمونی کردو گفت: -واییی، ممنون زدم به بازوشو بی احساس دستشو دور کمرم حلقه کرد و نگاش کردمو گفتم: – تو هم کامیار نیستی، میدونی چرا؟ چون اون خوب بلده چطوری نرم با یه خانم رفتار کنه آرمین- چون نگین شیوه اش اینه، کلیدش اینه ولی حرفه ی تو دق دادن منه سرمو برگردوندمو نگاش کردم لبمو زیر دندون کشیدم و با همون اخم کمرنگ نگام کرد و سریع گوشه لبمو بوسید با آرنجم زدم به شکم عضلانی سفتشو گفتم: –بی ادب با شیطنت گفت: مگه بهت نگفتم این کاررو نکن خوشم میاد بعد برات عاقبت نداره ؟خودت میخوای که ببوسمت...کیه که نخواد آرمین ببوستش»با اخم نگاش کردمو گفتم:« – تو خیابون این کاررو میکنن؟ با همون شیطنت گفت: -کسی حواسش نبود تازه هم امشب این کارا عادیه واسه همه وارد خود رستوران شدیم نگین دستش کمی بلند کرد تا ببینیمشون که آرمین گفت: -سر میز خودمون میشینیم خوشم نمیاد تو شبم کسی شریک لحظه هامون باشه سر اون میز دنج گوشه ی رستوران نشستیمو گفتم: -میدونستی کامیار با نگینه؟ – آره -میدونه نگین قبلا ازدواج کرده؟ -آره -کامیار هم قبلا ازدواج کرده؟ -نه ،میشه بس کنی و در مورد اونا حرف نزنی؟ به آرمین نگاه کردم هنوزم رگه های عصبانیت چند دقیقه پیش رو چهره اشه؛به کامیار نگاه کردم یه دم میخنده موهاشو مدل آرمین کوتاه کرده مدل اون درست کرده انگار از آرمین الگو برداری میکنه حتی سبک لباس پوشیدنشونم مثل همه!هردو یه بلوز جذب سرمه ای ادامه دارد....
400Loading...
30
رمان #تب_داغ_گناه #قسمت_هفتادوهفتم کامیار-نه -دروغ نگید نگین تو چطور متوجه این قضیه نشدی... آرمین با لحن جدی و پر جذبه ای گفت: -نفس واسه خودت داستان نساز بیا بریم باز دستمو گرفتو کشید طرف خودش دستمو به زور از دستش کشیدم بیرونو گفتم: -ولم کن ،اول حقیقتو میگید اون خالکوبی،این شباهت ظاهری،محل زندگی جفتتون یه جاست ...»شاکی به آرمین نگاه کردمو گفتم:« -آرمین! آرمین عصبی رو به کامیار گفت: بهت گفتم اینجا نیار کامیار- قرار بود نگین رستوران رزرو کنه نمیدونستم اسم رستورانی که گفتی همون جاییه که نگین داره آدرس میده با حرص گفتم: -آرمین نسبتتون چیه؟ نگین-برادرند آره برادرند...کامیار گفت »یه برادر داره که مهندس ،گفت که برادرش شبیه مادرشه« تو، آرمین، تو دقیقا شبیه عکس مادرتی من چطور اینو نفهمیدم؟!!! آرمین با حرص وخشم رو به کامیار گفت: احمق،دیگه چی مونده رو نکردی؟ نگین جا خورده گفت: تو یه موضوع به این سادگیو از من پنهون کردی؟!! کامیار؟!!! رو کرد به آرمینو گفت: -چی رو نباید رو میکرد هان؟ اومدم برگردم، برم که آرمین جلوی راهمو گرفتو گفت: – میگم ، -نمیخوام دیگه بگی،تو گفتی تک فرزندی؟گفتی کسی رو نداری،کی از یه برادر حرف زدی الانم که فهمیدیم شاکیی که چرا کامیار سوتی داده!!! آرمین با همون لحن حرصی و تن صدای آروم گفت: – تک فرزندهستم، دروغ نگفتم چون منو کامیار برادر ناتنی هستیم -جدا ِ؟پس این شباهت چیه؟! منو نگین بیشتر به ناتنیا می خوریم تا شما دوتا »از کنارش اومدم رد بشم زیر بازومو گرفت و با قدر ت منو کشید تو بغلش و با حرص و خشم گفت:« -جایی نمیری با مشت زدم به سینه اش و گفتم: -ولم کن دروغ گو نگین اون یکی بازومو گرفت و گفت: -ولش کن کامیار بازوی نگینو گرفتو گفت: -نگین به تو ربطی نداره بیا اینور ولش کن درست عین یه زنجیره شده بودیم؛ آرمین با همون عصبانیت مچ نگینو گرفتو از بازوم جداش کرد نگین از درد جیغ کشید و کامیاررو صدا زدو کامیار شاکی گفت: -آرمین! آرمین-میریم تو رستوران -من نمیام آرمین منو بیشتر کشید به طرف خودش، اینبار انقدر که جفت دستام تو. بغلش جمع شد و تو چشمام با اون چشمای آبیه دریده اش زل زد و با صدای بم و جری شده اش گفت: -جایی می ری که ّمن میخوام سریع هولش دادم و در حالی که عقب عقب میرفتم با حرص گفتم: – این قضیه بو میده چرا نگفتی؟چرا اون به نگین نگفت تو به همه گفتی تک فرزندی پس این... پام روی برف سطح خیابون لیز خوردو چنان جیغی زدم و نهایتا خوردم زمین که نفسم از درد بالا نمیومد ... نگین هول زده طرفم دوییدو گفت: -وای نفس وای نفس چی شد؟ آرمین کمرمو گرفتو گفت: ادامه دارد...
500Loading...
31
رمان #تب_داغ_گناه #قسمت_هفتادوششم به خودم نگاه کردم رژم پخش شده بود به آرمین نگاه کردم رو صورت اونم پخش شده بود خنده ام گرفت و گفتم: – آرمین صورتتو پاک کن آینه امو گرفت یه نگاه به خودش کردو گفت: -نگاه شبیه دلقک شدم »خندیدمو هر دو صورتامونو پاک کردیم و خواستم دوباره رژ بزنم که گفت:« -نزن دیگه -چرا؟!!! – ریختمونو این رژ تو به گند می کشه اخم کردمو گفتم : -خب شیطونی نکن باشیطنت گفت: -میشه؟حتما باید مریض باشم که تو کنارم باشی و من کاری نکن زدم به بازوشو خندیدو گفت: _ولی خیالت راحت سنسورای من عالیند محکم تر زدمشو گفتم: -تو چرا انقدر بی حیایی؟ -حرف بدی نزدم خیال تو رو راحت کردم رومو برگردوندمو گفتم : -این طوری حرف نزن من خجالت میکشم -من عاشق اینم که روتو باز کنم با خودم، میخوای از همین امروز شروع کنیم»آرمینوشاکی نگاه کردم و گفتم:« -آرمین!!! -آرمین شیطون خندیدو بعد آروم گفت: -دست نیافتنی بودن تو منو مصمم میکنه نمیخوام برام انقدر دست نیافتنی باشی -میتونی به دستم بیاری آرمین پیروز مندانه نگام کردو گفت: – به زودی تموم زندگیت در با من بودن خلاصه میشه با تردید نگاش کردمو گفتم: -تا نُه برگردیما آرمین سری تکون داد.... جلوی یه رستوران شیک نگه داشت که جلوی رستوران یه فرش قرمز پهن بود و جلوی در دوتا مرد با لباس های فرم این ور اونور در ایستاده بودن جلوی فرش قرمز هم دوتا مشعل بزرگ گذاشته بودن.... از ماشین که خواستم پیاده بشم آرمین گفت: – صبر کن بیام الان لیز میخوری -چه سابقه ام خرابه ها آرمین پیاده شدو اومد طرف در منو در رو باز کردو آرنجشو گرفتم و پیاده شدم وگفتم: -فکر نکنی همیشه اینطوریما الان چون پاشنه بلند پوشیدم ُسر می خورم آرمین با یه لحن با مزه ای گفت: آهان رسیدیم به اون فرش قرمزه و اصلا حواسم به اطرافم نبود داشتم به آرمین میخندیدم که خوردم به یه نفر برگشتم که عذر خواهی کنم دیدم نگینه -نگین؟!!!! نگین- نفس؟!!!! -شما هم اینجایید؟ سر بلند کردم کامیاررو ببینم چه شکلیه که درست پشت سر نگین ایستاده بود که دیدم با یه حال هول شدن آرمین و نگاه میکنه سریع برگشتم آرمینو دیدم که عصبی به کامیار نگاه میکرد چقدر ...چقدر ...ته چهره ی همو دارند ؟!!!کامیار دستشو آورد جلو تا نگینو بگیره در حالی که میگفت: -نگین بهتره ...» خالکوبی دست آرمین رو دست کامیاره...سریع ماشین کامیار که اومده بود دنبال نگینو چهل وپنج دقیق قبل جلوی خونه دیدم یادم افتاد همون ماشینی بود که با آرمین رفتیم شمال ...قیافه هاشون...« صبر کن ببینم... آرمین سریع گفت: -ما میریم یه جای دیگه تا دستمو کشید دستمو با ضرب از دستش کشیدم بیرونو گفتم: – نسبت شما دوتا چیه؟ آرمین عصبی باز به کامیار نگاه کردو نگین گفت: – چی؟!!!کامیار تو مهندس و میشناسی؟ ادامه دارد...
390Loading...
32
Media files
381Loading...
33
Media files
390Loading...
34
تقدیم با عشق و احترام خدمت شما
410Loading...
35
🔺️ پیشاپیش عید سعید قربان عید عبادت و بندگی و عید اطاعت از قادر یکتا مبارک باد.
461Loading...
36
ولی بالاخره یه روزی باهم از قشنگترین جاده‌ی دنیا تو هوای بارونی عبور میکنیم تا برسیم به رویاهامون...
560Loading...
37
بارالها در آخرین شنبه خرداد ماه ما را به حریم امنت بپذیر، با نور شفا بخشت ما را تطهیر کن، بگذار انرژی پاکت در درونمان جاری باشد، ما را در جریانی قرار ده تا هر لحظه به تو نزدیک و نزدیکتر شویم... " پیشاپیش فصل تابستان مبارک "
431Loading...
38
مهربونا روزتون بخیر
380Loading...
39
Media files
380Loading...
sticker.webp0.18 KB
Repost from N/a
🔰گروه معجزه شکرگزاری  💚👇 https://t.me/+s-HsJVGIsZ1mZjc0 شکرگزار خالق زیبایی رو داخل این گروه تجربه کنید😉💚💚 ✶┄┅┄┅✶✾✶┄┅┄┅┅┄┅✶✾✶ 💫 پروفایل.استوری شــیــک 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 کندالینی‌ | قانون جذب 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 هاله بینی | جفت روحی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 شعرومتن زیبا 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 تکست‌ عاشقانه غمگین 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 دل خون 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 تکست ناز 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 اهنگایی ک اشکتو درمیاره 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 کانال آهنگ غمگین وخاطره انگیز باروح الله تنها 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 فالکده سرنوشت 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 ملکه ی پاییز 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 کانالِ دُعاهایِ قُرآنیً، وَاِعجازِ اِلهیً سَرنوشتً سازً 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 یک جرعه آرامش دعای رایگان 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 کانال جـورواجـور 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 آوای دلها 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 لیست جدید پروکسی های قوی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 پروفایل زیبا‌میخوای عکسنوشته میخوای‌بیا اینجا! 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 بهترین ایده‌ها برای خانمهای باسلیقه 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 فال و دعاهای تضمینی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 طلسمات عالی وقوی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 حجم باسن ران پکهای چاقی لاغری 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 لینک بدید شبانه آفتاب گردان 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 اشــڪ و لــبــخــنــد تلخ  " 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 تازه ترین خبر هواشــنــاســی ڪــشــور 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 ❁گلــ❀ـچین گلچین ها❁ 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 کانالی عاشقانه برای مشاعره 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 ســــورِ ســــورے 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 سَرکِتابِ قُرآنیً دِقیقً☆بینِ دوُعاشِقً☆باز گشتِ عِشقً☆مُعجِزهِ وَغُوغا میکُنِه☆ 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 موزیک پلی/کلیپ شاد/غمگین 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 ♡★قُرآنِ سَریعُ الاِجابهً مُعجِزه گَر و گِره گُشا★♡ 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 یک لحظه زندگی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 💫 🦋#پیشنهادی👈برترین‌های موسیقی 🌸⭐️@chakavak_tab⭐️🌸 ⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍⚍ عکس خودتو نزار پروفایلت🙄😄 بیا اینجا یه عکسایی داریم که همه فک میکنن خودتی♥️👇 https://t.me/joinchat/AAAAAE0uGIfjSjD8Gom82A من پروفایلامو از اینجا برمیدارم 😍 به شدت پیشنهاد میشه👌🏿👆🏿
Mostrar todo...
00:05
Video unavailableShow in Telegram
بسیار خُب از تنهایی ام بیرون می آیم ولی کجا بروم؟ .
Mostrar todo...
55eg0wz0u32.07 MB
00:28
Video unavailableShow in Telegram
🤍 باصدای :ابی تو ای بال و پر من... .
Mostrar todo...
rab2a0iw143.18 MB
00:16
Video unavailableShow in Telegram
همین لحظه که میتونی لذت ببری قدرشون رو بدون تو زندگیت.... .
Mostrar todo...
t2uhfpglfi1.47 MB
👏 1
00:10
Video unavailableShow in Telegram
رهــــــا کــــــن ‌.
Mostrar todo...
5.86 KB
👍 1
شنیدہ بودم مردها عاشق ڪہ باشند، شاعر هم می شوند... مرد ِ من اما شعر گفتن اگرچه بلد نیست خوب بلد است غزل لابلای موهایم ببافد... و من یقین دارم چنین ڪار ظریفی از چنان دست های مردانه ای، فقط بہ شرط عشق برمی‌آید! طاهره_اباذری_هریس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
Mostrar todo...
براۍ قلبم چہ طرحی بريزم تا عاشقت نباشد؟ لبانم را چہ بیاموزم ڪہ تو را نبوسد و طاقتم را ڪہ دندان بر جگر بگذارد؟ بہ شعرم چہ بگویم ڪہ منتظرم باشد تا بعد؟ و حال آنڪہ روزۍ ڪہ تو را نبینم بی نهایت است... نزار_قبانی .
Mostrar todo...
اسم شما را صدا ڪردم، باران چنان گࢪفت ڪہ اسم شما در ڪوچه‌هاۍ شهر شایع شد تو شبیہ سیبی و بِه... من ڪہ هستم؟ گاهی پر از تمام چهره‌های ‌هاۍ توام ...! محمد_صالح_علاء .
Mostrar todo...
وقتی به خاطره‌ای در ذهنِ دیگری بدل می‌شوی وقتی دیگری به خاطره‌ای در ذهنِ تو بدل می‌شود آیا به مرزهای عشق نزدیک نشده‌ایم؟ آیا عشق ناتوانیِ ما در فراموش کردنِ خاطره‌ای دور نیست؟ هاینریش_بل .
Mostrar todo...