cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

آینده نامعلوم

جلد اول ازدواج ازقبل تعیین شده جلد دوم ازدواج ازقبل تعیین شده 2 رمان سوم آینده نامعلوم(زنی که توی تصادف صورت و حافظشو از دست میده و بدون این که بفهمه وارد گذشته میشه! 😍 نه استاددانشجویی نه خیانت نه برده جنسی نه اربابی روزانه دو پارت گذاشته میشود

Mostrar más
El país no está especificadoEl idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
731
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

این چنل رو دنبال کنید مطمعن باشید ضرر نمیکنید😎😎 https://t.me/joinchat/AAAAAFkUZ_Mq6D2kDCzJKw
Mostrar todo...
🎬Sekans Aşeghi🎭

[به نام حضرت عشق♥️ مقدمه: من از عالم تورا تنها گزیدم روا داری که من غمگین نشینم؟! رمان اول:حصار رمان دوم:دلدار رمان سوم:درحال تایپ...📝 به قلم نگار.ظ آیدی: @negizr

عاشقو برعکس کنی میشه قشاع لغت‌نامه‌ی دهخدا رو که باز کردم معنی قشاع این بود،دردی که درمان ندارد :)🖤 #Ē_M 🥀🐾🥀 @dard_neveis
Mostrar todo...
یه چنل فوق العاده😍🤞🏻 پر از هنر های جالب⛱♥️ آموزش بهترین نقاشی ها با ساده ترین وسایل🖍✂️ همه و همه بزودی در این چنل باور نکردنی🍧🌈 https://t.me/my_art99 https://t.me/my_art99 ❌عضویت محدود✨💥❌
Mostrar todo...
Mostrar todo...
🎥رمان "کاراکتر"🎭

📌هفته ایی دوازده پارت😍 از سایت پارسی رمان هم میتونید این رمان رو رایگان بخونید و ام برای من کامنت بذارید. دوستان گلم کاری برام پیش اومده و تا یه مدت محدود پارت گذاری نامنطمه.

https://parsiroman.com/category/online-novels/character/

همتا دختری که مخفیانه با به عرصه بازیگری میذاره و برای انتخاب نقش مجبور به تن دادن به خواست های نامعقولی میشه... ۹۰پارت هیجانی برای شما😍 https://t.me/joinchat/AAAAAE8EtrZskfxi7uq88Q
Mostrar todo...
🎥رمان "کاراکتر"🎭

📌هفته ایی دوازده پارت😍 از سایت پارسی رمان هم میتونید این رمان رو رایگان بخونید و ام برای من کامنت بذارید. دوستان گلم کاری برام پیش اومده و تا یه مدت محدود پارت گذاری نامنطمه.

https://parsiroman.com/category/online-novels/character/

پسر این رمان انقدر غیرتی و عاشقه که دل تک تک مخاطب‌ها رو برده😍 ظرفیت عضویت محدوده، فقط ۳۰ نفر اول❌ https://t.me/joinchat/AAAAAFAfMSN_clIUzoWfGg #توصیه‌_ویژه
Mostrar todo...
#پست_صدوهشتادوششم هق هقم رو قورت میدم. -تو رو خدا اینجوری نباش. تنها پشت و سرپناه من تویی. متزلزل نشو لطفا! عقلم تشر می زنه و می ناله از این حرف ناحسابی خارج شده از دهنم و قلبم، توجهی نمی کنه. به زور فراموش می کنم که قوی ترین مرد هم می تونه سردرگم بشه و می تونه گاهی سردار نباشه. فشار دستش شل میشه و لب هام لمس اون دو سنگ براق رو طلب می کنه. دستم به سمت دکمه ی پیرهنش خیز برمی داره و قرمزی خون وارش، کام تلخم رو زهرتر می کنه. -دیگه نذار از پیشت برم. دکمه ی اول باز میشه و نگاهش انگار می خواد قلبم رو در خودش زنده به گور کنه. تا ابد. پیرهن رو کنار می زنم. پانسمان کاملا خیس پیچیده به دور سـ*ـینه ش، مشغول جویدن نفس های تندم میشه. مبهوت می نالم. -جای گلوله ست؟ دستم رو توی دستش می گیره و این بار بی فشار. سرش جلو میاد و موهاش از من بلندتره انگار. -آرومم کن پریناز! خرمن خرمن سبز نگاهش، به وجودم پاشیده میشه. لبخندی روی لبم می شینه و چشم های خیسم، دو دو می زنه. فاصله ی ناچیز بینمون با بالا رفتن سرم از بین میره و کی می تونه حسم رو تعریف کنه؟! دست های سردش بالا میاد و یکی پشت گردنم و دیگری روی دکمه ی پیرهنم! عقب میکشم و می نالم. - حالت خوب نیس! سرش رو در گردنم فرو میکنه و میگه. - آرومم کن! بهت نیاز دارم پریناز.... #عاشقانه‌ای‌زیبا‌و‌فراموش‌نشدنی‌از‌حدیث‌عیدانی🤤😍 https://t.me/joinchat/AAAAAFAfMSN_clIUzoWfGg https://t.me/joinchat/AAAAAFAfMSN_clIUzoWfGg ❌❌فقط ده نفر اول میتونن رایگان این رمان رو بخونن🙊❌❌ #حق_عضویتی🚶🏻‍♀
Mostrar todo...
همتا دختری که مخفیانه با به عرصه بازیگری میذاره و برای انتخاب نقش مجبور به تن دادن به خواست های نامعقولی میشه... ۹۰پارت هیجانی برای شما😍 https://t.me/joinchat/AAAAAE8EtrZskfxi7uq88Q
Mostrar todo...
#قسمت_154 به سختی و با پاهایی لرزان از تخت پایین آمدم. دیشب همه‌ی وجودم تقدیم مردی شده بود که چند روز بیشتر نبود که می‌شناختمش، مردی که حاجی آقا تمام دخترانگی‌ام را بهش فروخته بود. آن مرد روی تخت با لبخندی رضایت بخش خوابیده بود و من تا صبح از کنارش بودن می‌ترسیدم، همین لحظه حس می‌کردم حامله‌ام، مغزم بهم ریخته بود. همه‌ی تنم از حضورش و اتفاق‌های دیشب می‌لرزید، این عروسی #زوری همه روانم را بهم ریخته بود. آن‌ لعنتی‌ها عشقم را گرفته بودند، روانم را گرفته بودند. صدای در خانه بلند شد، ترسیده در را باز کردم با دیدنش قلبم فرو ریخت. التماسش کردم برود، التماس کردم اگر می‌خواهد زنده بماند، برود. فرزین خون توی صورتش جمع شده بود و مشت‌هایش آماده فرود آمدن بود. - کجاست اون بی‌شرف بی‌همه چیز؟ باید وقتی برای دو روز از شهر میرم ازدواج کنی؟ آره آهو؟ برنامه بابای عوضی‌ت همین بود آره؟ فرصت رو مناسب دید تو هم بله دادی؟ دو روز رفتم تا برات خونه بگیرم، زندگی درست کنم اینه جواب من؟ مردمک‌ چشم‌هایش می‌رقصید، جلوی دهانش را گرفتم. - تو رو خدا ساکت باش فرزین. به خدا میاد می‌کشتت. اگه منو دوست داری برو. بابام زنده‌ت نمی‌ذاره. حرف‌هایش قلبم را به درد آورده بود. فرزین، همه‌ی روح و روانم بود. او #پسر_دشمن_قسم_خورده‌ی پدرم بود! و من عاشقش شده بودم، من درگیر یک عشق ممنوعه شده بودم. عاشق مردی از #قبیله‌ی دشمن..‌. فرزین فریاد کشید. - باید بیاد پس بده قلبی رو که مال منه، وجودی رو که مال منه. نمی‌ذارم داشته باشتت، نمی‌ذارم. می‌کشم کسی رو که تو رو ازم گرفته. همان لحظه من را با دست‌هایش بلند کرد. داد کشیدم: «نکن فرزین نکن.» شاهین بیدار شده بود، خشمگین نگاهمان می‌کرد. چشم‌هایش سرخ شده بود، او دیشب بخشی از من را دزدیده بود اما قلبم را نمی‌توانست بدزدد. فرزین من را نگه داشت و گفت: «به خاطر تو نمی‌زنمش، به خاطر تو نمی‌کمش ولی آهو! من می‌تونم #بدزدمت!» به شاهین نگاه کرد و با پوزخندی بر لب گفت: «ولی بعدا به سراغت میام، به سراغت میام و زندگی‌تو نابود می‌کنم طوری که با خودت بگی ای کاش هیچ وقت از رحم مادرت بیرون نمی‌اومدی!» و همان لحظه من را بی‌حجاب و با عجله از خانه بیرون برد و شاهین به فحش و ناسزا دنبالمان می‌آمد که ناگهان... #می‌شود_جان_من_باشی ؟:)) https://t.me/joinchat/AAAAAEecJAxflz7rc4fwlQ دختری که نمی‌داند در چه دام پر خطری افتاده‌است که دارد بدان آنکه بداند نقش بازی می‌کند و یک سکانس مهیج را تجربه می‌کند... پیشنهاد شده و تایید شده 🌸 قلمی قوی و عاشقانه‌ای خاص و ممنوعه♥️ سرشار از هیجان و انتقام💯
Mostrar todo...

🚫🚫♨️🚫🚫 من #شاهین_رازی؛ پسری که با یک نگاه عاشق دختر چشم سبزی شدم که #ضاربش پسرعموش بود. کمک کردم عمل کنه و نقص عضوشو درمان کردیم.از چیزی خبر نداشتم و روز به روز عاشق تر و شیدا تر دختری می شدم که موقع #تولد به نام پسرعموش زده بودند. وقتی خواستگاری کردم و جواب نه شنیدم اصلا باور نمی شد...اون خیلی مهربون بود فکر میکردم مثل خودم حس داره..عاشقمه ولی نبود دست رد گذاشت رو سینمو بهم گفت #نشون کرده #پسر عموشه حالا من موندم و قلبی که شکسته و فکری که❌❌♨️♨️♨️ https://t.me/joinchat/AAAAAEecJAxflz7rc4fwlQ خلاصه: ماندانا دختر بی قید و شرطی که به خاطر تحصیل راهی غربت میشه؛ شیفته دنیای بیگانه ها و غرق در عیش و نوش و مستی نیمه شبی میان آغوشی غریبه پله های سالن رو بالا میره و بعد... دنیا براش رنگ دیگه ای میگیره... بعداز تحصیل به خواسته پدرش بر میگرده ایران اما...... https://t.me/joinchat/AAAAAEecJAxflz7rc4fwlQ #همخونه ای_ازدواج اجباری
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.