cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

💞 دخـتـر ایـــرونــی 💞

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
3 085
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

دابسمش😍 ظهرتون بخیر عشقا 😘 👩https://t.me/khaanoombla 💃http://instagram.com/khaanoombla
Mostrar todo...
مدل پاپیونی کردن مو😍👌 💞فوروارد کن عزیزم😘
Mostrar todo...
#ترفندای_روزمره چند تا ایده که تو کارای روزانه میتونه کمکتون کنه😍👍 👩https://t.me/khaanoombla 💃http://instagram.com/khaanoombla
Mostrar todo...
.🧼🧼🧼🧼🧼🧼 اگر قصد شستن پرده کرکره‌ فلزی خانه‌تان را دارید این ویدیو روببینند
Mostrar todo...
قوانین آداب و معاشرت درست 🧚🏻https://t.me/dokhtr_ir 🧚🏻‍♀http://instagram.com/khaanoombla
Mostrar todo...
💥✨💥✨💥 #بازمانده_هات #سکانس_دویست_سی کنجکاو ترشدم.. خواستم حرف بزنم که به حرف اومد.. -یه شب بابام نبود من چهار سال داشتم ولی توی اوج بچگی همه ی اتفاقات اون شب رو به یاد دارم.. اون شب بابام خونه نبود اونقدر پیشرفت کرده بود که سفر های خارجی می رفت برای قرارداد بستن.. منو مامان تنها بودیم.. اون شب عموم‌اومد توی خونه بابام‌نبود مامان معذب بود.. شب به یه بهونه ای توی خونه موند.. مامان استرس داشت اینو بااون همه بچه بودن درک می کردم مامان منو خواب کرد نمی دونم چقدر بود از شب گذشته بود که صدای جیغ و التماس مامان به گوشم رسید... از جام بلند شدم رفتم از اتاق بیرون.. صدا از پایین می اومد.. عمو به جون مادرم افتاده بود.. مادرم لخت بود عمو هم لخت بود بااون سن کمم درک نمی کردم یعنی چی بعدها فهمیدم که به مادرم تجاوز کرده.. همون شب مادرمم رو کشت کارش رو کرد و کشتش.. حالت تهوع بهم دست داده بود لبم رو به زیر دندون فرستادم.. چه عموی کثیفی داشت منظورش همین خان بود.. اشک کل صورتش رو گرفته بود فشاری به بازوهاش اوردم ‌و لب زدم : هیس اروم باش.. گریه نکن.. برگشت و با اون چشم های نم دار و اشکی بهم زل زد.. اروم خندید.. تلخ هم خندید.. -اروم باشم!!؟می دونی چند سال منتظر انتقام بودم.. عموی لعنتی من حسادت چشم هاش رو کور کرده بود.. بالون بلایی که سر پدر من اورد پدر منم دووم نیورد سکته کرد خوشبختی من توی اوج چهار سالگی نیست و نابود شد.. دیگه مادرم رو داشتم نه پدرم رو.. گوشه گیر و منزوی شده بودم پدربزرگم منو اورده بود پیش خودش.. به عموم وصیت کرده بود چون فرزندی نداره من وارث دارایش میشم‌.. پول های پدرم و تموم اون چیزی که بدست اورده بود هم بهم رسید.. این خونه ‌ همون جاست.. این اتاق همون اتاق 26 سال پیشه.. اتاقی که بزور درش رو باز کردم تا ببینم چه بلایی سر مادرم داره میاد
Mostrar todo...
💥✨💥✨💥 #بازمانده_هات #سکانس_دویست_بیست_هشت -...برم توی زمین تا این حقیقت اوار نشه روی سرم زینب حال منو درک نمیکنی.. غیرت داره مثل خوره منو می خوره حالم بده.. دخترم با هرزه گری..با تن فروشی خوشبختی برای خودش ساخته.. خودش رو فروخته تا خوشبختی برای خودش بسازه.. می فهمی یعنی چی!!؟ یعنی اینکه من نتونستم براش اون چیزی رو می خواست اماده کنم.. مهیا کنم.. زینب دختر من تن فروش شده.. هرزه شد.. چی بدتر از این برای یه پدر!!. کاش ندیده بودمش...کاش همون گمان مردنش توی سرم بود.. حرف می زد و گریه می کرد زینب دلش ریش شد.. از جاش بلند شد و سمت حسین رفت با یه حرکت حسین رو کشید توی بغلش.. -اروم باش حسین.. قضاوت نکن..شاید طلای ما نبوده.. شاید شباهت به اون میداده فقط همین.. حسین اما مطمئن بود طلا رو خوب می شناخت.. مگه میشد دختر خودش رو نشناسه.. حالش بد بود زینب رو عمیق به خودش فشار داد و صدای گریه ی مردونه اش بلند شد.. **** طلا با خوشحالی خودم رو بالا کشیدم و به گردن اردشیر اویزون شدم. امروز رفته بودیم سنو جنسیت بچه رو گفته بود پسر بود واقعا خوشحال بودم.. اردشیر دستی دور کمرم حلقه کرد با چشم های عصبی گفت : نکن طلا یه بلایی سر خودت میاری.. گونه اش رو بوسیدم و عمیق به خودم فشار دادم.. -مهم نیست.. تو جون من باش من دلیلی برای نفس کشیدن نمی خوام.. نگاه خیره ای بهم کرد لبخندی به پهنای صورتم زدم راست بود حرفام.. اردشیر توی این چند ماه با دلو جون من یکی شده بود..
Mostrar todo...
#ایده‌آشپزی‌با‌بیسکویت 🧚🏻https://t.me/dokhtr_ir 🧚🏻‍♀http://instagram.com/khaanoombla
Mostrar todo...
صبحانه سه سوت و کامل 🤩 🧚🏻https://t.me/dokhtr_ir 🧚🏻‍♀http://instagram.com/khaanoombla
Mostrar todo...