فاطمه غفرانی | طرار ❥
°|بـــســم رب الـقـلـم|° نویسنده~[ فاطمه غفرانی] خالق اثار💫: یادگاری از گذشته(فایل فروشی) تابوصورتی(درحال چاپ...) طرار (فایل فروشی) چله نشین تاریکی(درحال تایپ...) 📌به احترام انسانیت کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع
Mostrar más- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Carga de datos en curso...
1 70800
52200
بنر ها واقعی هستن پارت گذاری منظم هفته ای پنج پارت+هدیه عاشقانه ای پر احساس #عاشقانه #اجتماعی #روانشناسی پایان خوش @nilooftn ❌کپی پیگرد قانونی دارد حتی با ذکر منبع ❌ 🍀نیلوفر فتحی🍀
https://t.me/+3OGlcfA3y5E5Y2E8https://t.me/+5zJyesLWTAY1Mjhk
1 29100
﷽ بنرها پارت رمان هستند🔥 🖤🔥شیطانی عاشق فرشته 🖤🔥مروارید 🖤🔥در آغوش یک دیوانه 🖤🔥دلبر یک قاتل (به زودی) ❌هرگونه کپی برداری از این رمان حرام است و پیگرد قانونی دارد❌
https://t.me/Novels_tag71610
1 76610
40010
19410
تو همیشه باید درد بکشی تا یادت نره تو این خونه گوه خوردن برات ممنوعه.
یادت نره از اون سگی که تو حیاط بستم کمتری، فقط خفه میشی و هر کاری بهت میگم رو انجام میدی!
دخترک از شدت درد جیغ بنفشی کشید و فریادش ستون های خانه را لرزاند.
_ دستم... دستم... وای... دستم شکست... وای دارم میمیرم... دستم...
وحشت زده به دستش نگاهی انداخت و وقتی دستش را آویزان و بی وزن دید، عقی زد.
پشت سر هم جیغ میکشید و اشک میریخت که عامر با پشت دست محکم روی دهانش کوبید.
_ خفه شو پتیاره، ببر صداتو حرومی!
تو خونه ی من صداتو بالا میبری؟ زبونتو از حلقومت بکشم بیرون؟ آررررره؟!
چند بار دیگر محکم روی دهانش کوبید و وقتی تمام دهان دخترک پر از خون شد، نفس زنان کنار کشید.
نگاهی به خون روی بند انگشتانش انداخت و صورتش از نفرت جمع شد.
_ دستمو به گند کشیدی، بیشرف... پاشو جمع کن خودتو تا همینجا زنده زنده چالت نکردم... گمشو...
از گردن اویی که از حال رفته بود چسبید و او را کشان کشان سمت سرویس بهداشتی برد.
داخل دستشویی پرتش کرد و نفهمید سر باوان محکم به کاشی ها برخورد کرد.
_ تا یه ساعت دیگه که برگشتم همه جا تمیز شده باشه، با اون خون نجست خونمو به گوه کشیدی کثافت!
داشت زیر لب چیزی میگفت و انگار نفس های آخرش را میکشید.
بالای سرش ایستاده بود و با نفرت جان دادنش را تماشا میکرد.
زیر سرش که پر از خون شد، نگاه عامر رنگ تعجب گرفت و دستانش مشت شد.
لگد آرامی به پای دخترک کوبید و صدایش نگران شد.
_ خودتو زدی به موش مردگی که ولت کنم؟!
پاشو ببینم... با توام... هوی...
تکانی که نخورد، نگران خم شد و کنارش زانو زد.
میگفت از او متنفر است و آزارش میداد اما فقط خودش میدانست چقدر عاشقش است...
از زمانی که فیلم رابطه ی همسرش را با مردی غریبه دید، از این رو به آن رو شد...
ضربه ای به صورتش کوبید تا هوشیارش کند.
_ باوان... باوان... پاشو ببینم... چه مرگته؟ پاشو میگم، تموم کن این مسخره بازی رو... بــــاوان...
یک لحظه چشمانش را نیمه باز کرد و بی نفس لبهایش را تکان داد.
_ چی میگی؟ نمیشنوم...
روی صورتش خم شد و گوشش را به لبهای لرزان او چسباند.
_ ویار... بوی... تنتو... داشتم... که... لباساتو... بغل... میکردم... خودتو... ازم... گرفته... بودی... مجبور... بودم...
یکه خورده تکانی خورد و بلند زیر خنده زد.
_ ویار؟ یعنی... حامله ای؟ غلط کردی پدرسگ... من عقم میگرفت نگات کنم کی حاملت کردم؟!
ناگهان با یادآوری شبی که مست بود و به تن دخترک تاخته بود فریادی زد.
دست زیر تن سبکش انداخت و سمت بیرون دوید.
_ یا خدا... تو حامله ای... دووم بیار زندگیم... غلط کردم... غلط کردم... باوان زنده بمون... توروخدا زنده بمون...
https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk
https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk
https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk
https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk
https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk
https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk
https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk
https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk
زن حاملشو مجبور میکنه دستشویی رو بشوره ولی بعدش...😭💔
دختره تو دستاش جون میده...33400
خوش اومدید💝 شما با بنر واقعی رمان وارد شدید پایان خوش وَ إِنْ یکادُ الَّذِینَ کفَروا لَیزْلِقُونَک بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکرَ وَ یقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ_وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکرٌ لِلْعالَمِین تبلیغات رمان عطرآغشتهبهخون @aryanmanesh98
13600