cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

غیر مترقبه

•دیانا در سکوت، به زندگی کوچک‌اش توی این شهر بزرگ ادامه میده. اینجا، در این زیست‌بوم موقتی، برای خودش می‌نویسه. {کثرت غلطِ املایی} •

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
354
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

همین دیگه، مبارکه به هر حال
Mostrar todo...
دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند؟ پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند ناموسِ عشق و رونقِ عُشّاق می‌بَرند عیبِ جوان و سرزنش پیر می‌کنند جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اِکسیر می‌کنند گویند رمزِ عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتیست که تَقریر می‌کنند ما از برونِ در شده مغرورِ صد فریب تا خود درونِ پرده چه تدبیر می‌کنند تشویشِ وقتِ پیرِ مُغان می‌دهند باز این سالِکان نِگَر که چه با پیر می‌کنند صد مُلکِ دل به نیم نظر می‌توان خرید خوبان در این معامله تَقصیر می‌کنند قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند فِی الجُمله اعتماد مَکُن بر ثباتِ دَهر کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند
Mostrar todo...
دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند؟ پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند ناموسِ عشق و رونقِ عُشّاق می‌بَرند عیبِ جوان و سرزنش پیر می‌کنند جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اِکسیر می‌کنند گویند رمزِ عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتیست که تَقریر می‌کنند ما از برونِ در شده مغرورِ صد فریب تا خود درونِ پرده چه تدبیر می‌کنند تشویشِ وقتِ پیرِ مُغان می‌دهند باز این سالِکان نِگَر که چه با پیر می‌کنند صد مُلکِ دل به نیم نظر می‌توان خرید خوبان در این معامله تَقصیر می‌کنند قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند فِی الجُمله اعتماد مَکُن بر ثباتِ دَهر کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند
Mostrar todo...
دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند؟ پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند ناموسِ عشق و رونقِ عُشّاق می‌بَرند عیبِ جوان و سرزنش پیر می‌کنند جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اِکسیر می‌کنند گویند رمزِ عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتیست که تَقریر می‌کنند ما از برونِ در شده مغرورِ صد فریب تا خود درونِ پرده چه تدبیر می‌کنند تشویشِ وقتِ پیرِ مُغان می‌دهند باز این سالِکان نِگَر که چه با پیر می‌کنند صد مُلکِ دل به نیم نظر می‌توان خرید خوبان در این معامله تَقصیر می‌کنند قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند فِی الجُمله اعتماد مَکُن بر ثباتِ دَهر کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند
Mostrar todo...
تازه می‌دونید چی شد؟ مامان حدیثه و مهدیس، برای تمام جمع حافظ باز کرد، و من خوندمش. می‌دونید چه غزلی باز شد برای ما؟
Mostrar todo...
می‌دونید که یلدا، شب انقلاب زمستانیه. از طلوع خورشید روز اول دی ماه، روزها یکی در پیدیگری طولانی‌تر میشن تا برسن به روز انقلاب تابستانی که اولین روز تیرماهه. از خیلی قدیم‌تر، از دوران باستان، این شب توی فلات ایران جشن گرفته شده. یلدا طولانی‌ترین شب سال و تاریک ترینشونه، طبعا خورشیدی که از این شب سر بیاره، درخشان‌ترین خورشیده. توی این شب، اورمزد به اهریمن پیروز میشه، دوران تاریکی به سر میاد و فرمانروایی اهورا آغاز میشه. آرزوی من برای چنین شبی اینه تلاش‌های ما هم درست مثل طولانی‌تر شدن تدریجی روزها، ذره ذره نتیجه بده و به زودی یلدای آزادی رو جشن بگیریم.
Mostrar todo...
غیر مترقبه: امروز که برای تولد آرش جمع شدیم دور هم بعد هزار سال، یه عالمه حسرت تو دلم زنده شد. حسرت قدم زدن با مائده، از سر ژیان تا فلکه که بعدش بریم بشینیم تو پارک ملی، چیپس و شانی بخوریم و واسمون مهم نباشه که یه عده پسر بی مخ مسخره امون کنن. حسرت زیر پا گذاشتن تک به تک سنگ فرش های شیراز، با مریم، که می شد مدام تکرار بشه، اما نشد. حسرت نشستن با محمدرضا، توی کافه، شنیدن حرف هاش درباره ی دنیای داستان و کلمه و بعد قدم زدن تا مترو انقلاب زیر بارون ریز ریز پاییز. حسرت موزه رفتن با فرناز و حدیث و شقایق، ذوق کردن از دیدن تک به تک جزئیات، و شعف بازگو کردنشون توی اتاق برای سحر و مریم و منصوره. حسرت قدم زدن از انجمن تا هرجای خیابون که زمان بهمون مهلت بده، با سعید و سمیرا و نجمه و مینا و یاسمین، بحث کردن درباره ی هر چیزی، هر چیزی که بشه بهش گفت هستی، زندگی. حسرت کافه رفتن با مینا، بچه شِیک خوردن و گوش همو کر کردن. حسرت، پرسه تو نقطه نقطه ی شهر، با سحرناز، حسرت هزار سال دوستیمون. حسرت جلسه های حضوری انجمن، که یاسمین و سمیرا شعر بخونن، نجمه نقدای کوبنده کنه، من قصه بگم، مینا و سعید متنای جون دار بخونن و آرش خوب به هممون گوش کنه و برامون لبخند بزنه. حسرت دیدن آدم های عزیز، بغل کردنشون، بوسیدنشون، دیدن لبخند هاشون بدون استرس بدون ترس. آخ تو با ما چیکار کردی کرونا؟
Mostrar todo...
Repost from N/a
Photo unavailable
Photo unavailable
در من امیدی تازه بود. بود؟
Mostrar todo...
Repost from N/a
Photo unavailable
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.