cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

Maryam chahi

نویسنده:مریم چاهی(مرینا) 🚫کپی حرام است🚫 آنلاین:نخجیر شیطان آفلاین: باد در موهایش می رقصید چاپی:ایست قلبی عشق در وقت اضافه فرشته بالدار رایگان:مگس،محکوم‌به‌تن‌تو فایل فروشی: لونا،اقدس پلنگ،اینسامنیاک پایان تلخ نمینویسم مدیر فروش: @month_sun4

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
23 168
Suscriptores
-1024 horas
-687 días
-30730 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

کسانیکه مایل به عضویت در vip هستند مبلغ ۳۹هزارتومان به شماره حساب زیر واریز  و شات آن را به همراه یک اسم و فامیل برای ادمین ارسال کنید مریم چاهی اقتصاد نوین 6274 1211 8898 3647 @month_sun4 پ.ن:۳۰۰پارت جلوتر هفتگی ۸الی ۱۰پارت
Mostrar todo...
پارت جدید
Mostrar todo...
🥰 13👍 1 1🔥 1
Repost from N/a
سه سال پیش.. -شایگان گناه داره طفلی.. این چیزا رو بلد نیست .. بزار راحت باشه کاری به کارت نداره که..! عرفان راست میگفت کاری به کارش نداشت و همین آتشش زده بود ! حتی وقتی که با زنی به خانه می آمد ..! گویی از او بریده بود حتی نگاهش نمیکرد ! او را از معشوقه اش بزور گرفته بود تا عقدش کند و عقده هایش را خالی کند اما هر بار چشمان کهربایی معصومش را میدید دست و دلش میلرزید و از خود متنفر میشد ..! - اومده که حمالی کنه عرفان ..خودش خواست..! سامی هم میگوید: -شایگان از این بچه بگذر ..گناه داره آهش میگیرتت.. اما سر بلند میکند نرمین دست به سینه نگاهش میکند منتظر است..! -چیه ؟..نمی تونی نه؟!..عاشقش شدی؟! -خفه شو نرمین ..چه عشقی من ازش متنفرم .. نمیدانست .. اما دلش هم نمیخواست نرمین را از دست دهد نباید دلش برای آن دختر میلرزید.. -هی..بدرد نخور بیا این جا.. سر به زیر نزدیک میشود لباس مناسب جمع تنش نیست اما با آن سادگی هم زیباست.. -سریع کف اینجا رو تمیز کن ..خونه خاله ات نیست بخوری بخوابی؟! رفقایش تا توانسته بودند نوشیده بودن چنتایی کف سالن بالا آورده بودند ..نمی توانست خود او هم نمی توانست.. -من..من..چیز اقا من.. -زهر مار ..تو چی کم شو زودتر تمیز کن حالا خودت بهتر اون کثافت کف سالنی!؟ دلش هزار تکه میشود در جمع خوردش میکند .. -ولش کن شایگان رنگش پریده از وقتی هم اومدیم بیچاره داره کار میکنه.. -وظیفه آشه ..اومدی حمالی نیومده بادش بزنم.. -باشه اقا.. بر میگردد سطل و طی را بر میدارد جلوی آن همه مجبورش میکند کثافت کف سالن را بشورد .. او همسرش بود .. اما آن قدر امشب در جمع تحقیر شده بود که قسم خورد بعد از امشب برای همیشه اینجا را ترک کند حتی اگر شب ها را در پارک و خیابان بماند.. نزدیک میشود .. اما همان که نگاهش کف سالن می‌رسد دل و روده اش پیچ میخورد ..! هق میزند.. -کثافت تو که خودت بدتر گند زدی.. -بب..ببخشی.. اجازه ی حرف نمیدهد و سیلی در گوشش میزند انقدر که پرت میشود و کمرش به میز میخورد.. صدای شکستن میز و آخش در هم میپیچد.. سامی و عرفان و مینا به طرف دخترک میروند اما او مات خونی است که از پشت دخترک جاریست.. -یا خدا این چیه ؟! صدای عرفان است.. -لوس بازیشه نه.. صدای نرمین است.. اما او فقط چشمان. بسته ی دخترک را میبیند .. همه را کنار میزند .. دست زیر کمر وپاهایش میزند ..نگاهی به صورتش میکند جای پنجه هایش .. -پریزاد..پریزاد.. -شای..شایگان..بچه ام.. مات میشود .. حامله است ؟ چه کرده او با زن و فرزندش.. نه..نه.. تو..تو حامله ای؟ چشمان دخترک بسته میشود و او مثل دیوانه ها فریاد میزند .. فرزندش را کشته بود ؟..با دستان خودش..! **** حالا سه سال گذشته .. در به در دنبال اوست .. همان شب در بیمارستان جنینشان سقط شد و فردای آن روز . دخترک هم نبود .. رفته بود .. سه سال است در پی اوست اما هیچ اثری نیست ..نبود تا اینکه دیشب او را در مهمانی دید .. دست در دست یکی از رقبایش.. و حالا چون دیوانه ها چیزی را در عمارت سالم نگذاشته… -برت میگردونم پری زاده ام ..!! https://t.me/+9U-Jim_mlKk4MWY8 https://t.me/+9U-Jim_mlKk4MWY8
Mostrar todo...
🍁🦋گم شده ام در توvip🦋🍁

@gom_shode

1
Repost from N/a
Photo unavailable
من ولیعهد ایدن ویپرام🔥 تک فرزند یک خاندان و آلفا و پادشاه قدرتمند آینده #اژدها‌ها هستم...کسی که جرات مقابله با قدرت و نفوذ من رو نداشت ، سالهای زیادی گذشت و بین انسان‌ها زندگی کردم تا اینکه دلم بند دختری شد که از نسل #انسان‌ها...دختری که بطور تصادفی یا تقدیر طبیعت اون رو بعنوان جفت حقیقی من برگزیده بود اون کسی نبود جزء…🔥🤐 خوووب خوووبب یه رمان فوق‌العاده این سری براتون اوردم... یعنی من یچیزی میگم از فوق‌العاده هم اونورتره طوریکه من رو هم معتاد خودش کرده برای همین تصمیم گرفتم این رمان عالی رو هم برای شما دوستان گل معرفی کنم واقعا عالیه. خیلیاتون ازم پرسیده بودین، من چه رمانیو دوس دارم منم میگم این خوشگله رو😍👇🏿 https://t.me/+b6HpFs0sp_E2MmVk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+b6HpFs0sp_E2MmVk فقط متاسفانه لینکش برای ۲۰۰ نفر فعاله بعد باطل میشه پس برای جوین عجله کنید تا جا نمودین😉 #تمام_پارت‌های_هیجانی_و_عاشقانه_ناب
Mostrar todo...
Repost from N/a
‍‍ ‌ - #جورابامو شستی؟؟ حرص میخورد، ولی به اجبار لبخندی گوشه ی لبش میچپاند و زمزمه وار میغرد: -آره بی صاحابا رو! نجم دست از پیچاندن شیر ظرفشویی میکشد و به دخترکِ سرتقی نگاه میکند که از زبان کم نمی آورد: -نشنیدم! بلندتر بگو ببینم چی گفتی؟؟ باید جلوی این آدم طلبکار بود، وگرنه کلاهش پس معرکه ست! -گفتم شستمشون دیگه! طلبکاری؟؟؟ این هم جواب دادنش! نجم لبی کج میکند و قلب بی صاحب غوغا را میلرزاند. بمیرد این قلبِ به درد نخور که برای این دیلاقِ پُر تکبر میلرزد! -طلب ندارم، ولی زورم زیاده! یادت نره لباسامو اتو کنی..واسه فردا میخوامشون.. صورتش را نزدیک میکشد و در چشمان غوغا زمزمه میکند: -با #دوست‌دخترم قرار دارم.. دستهای غوغا مشت میشوند وحیف که فعلا دور دورِ اوست و باید حالا حالاها باج بدهد. نجم از حرص خوردن دخترک لذت میبرد! درحال ور رفتن با شیر آب پر تفریح میگوید: -اینو درست میکنم، توام کل #امشبو واسه من کار میکنی! حرف پر ایهامش دل میلرزاند و حرصش میدهدو صدایش بالا میرود: -دیگه چی؟؟؟ فکر کردی با دسته ی کورا طرفی که اینطوری از من کار بکشی؟؟ اصلا نمیخوام! نخواستم درستش کنی.. با اخم جلو میکشد و نگاه خندان مرد را نمیبیند: -برو کنار! خودم درستش میکنم.. نجم الدین عقب میکشد وهمین که درست نزدیک به شیر می ایستد، دستش را میکشد و آب با فشار به روی غوغا میپاشد! -وااای دیوونه خیس شدم!چرا اینطوری میکنی؟؟ نجم با مسخرگی میخندد: - #جووون چه ریختی پیدا کردی بلوبری! غوغا برمیگردد و توی چشمهای تُخس و پرشیطنتش خیره میشود. و نجم با خودش فکر میکند که اگرهمین حالا تمام گستاخی هایش را آنطور که میخواهد تلافی کند، به جایی برمیخورد؟؟ اصلا کسی میفهمد؟! غوغا با نوک انگشتهایش بلوزش را از تنش فاصله میدهد و نجم به انگشتهای دخترک نگاهی میکند. عجب احمقی ست که با این وضع هنوز روبرویش ایستاده و با گستاخی نگاهش میکند! -خیلی مسخره ای! شد یه کاری واسم بدون ضرر زدن انجام بدی؟؟؟ نجم ابرو بالا میدهد و نگاهی به #اندام تو پُرِ دخترعمه‌اش می اندازد. اوف میتواند #سایزش را حدس بزند؟ -کجات ضرر دید؟ نشون بده خودم درستش کنم.. با خجالت با پایش ضربه ای به پای درازِ بی ادب روبرویش میزند و با اخم چشم ازش میگیرد: -بیشعور! -کجا میری حالا؟ به طرف اتاقش میرود: -به تو ربطی نداره..جمع کن برو، بعد بهت زنگ میزنم بیا لباساتو ببر! خنده دار نیست که این دختر حتی در اوج عصبانیت هم خواستنی ست؟ از کِی تاحالا غوغا با آن چشمهای عینک ته استکانی و لبهای بیش از حد درشت و سیبلی باریک پشت لبش خواستنی شده؟ آرام به دنبالش میرود. این دختر که حالا نه عینک ته استکانی دارد و نه سبیلی..و البته..لبهایش بیش از حد وسوسه برانگیزند..این دختر جذاب است انگار! وقتی در اتاق را پشت سرش میبندد، نجم در آن ذهنِ خراب و بی ادبش برای دخترعمه فوضولش نقشه ها میکشد. مثلا دستهایش را بالای سرش محکم بگیرد و آن لبهای قلوه ای و تپل را گاز بگیرد! یا حتی بدتر..از یک جایی تنِ بدون لباسش را دید بزند و سایزش را به دست بیاورد!! گوشه ی لبش را گاز میگیرد و تمام وسوسه های دنیا به جانش می افتند! دستگیره را به یکباره میکشد و محو تنِ سفید دختر که با قرمزی سوتینش تناقض وحشیانه ای دارد، میشود! رمان #طنز و #جذاب #آغوش‌باران‌زده😍 شخصیت هاش، #غوغای مغرور و زبون دراز😆و #نجم‌الدین آقاااا و جذابشه😌 یک #نکته بسیار مهم، هر روز پست گذاری میشه واونم پارت های پر حجم و جذااااب😍 #از‌دستش‌بدین‌به‌خودتون‌ظلم‌کردین😎 https://t.me/+dWsTxQo716llOGE8 https://t.me/+dWsTxQo716llOGE8 https://t.me/+dWsTxQo716llOGE8 https://t.me/+dWsTxQo716llOGE8 https://t.me/+dWsTxQo716llOGE8 https://t.me/+dWsTxQo716llOGE8
Mostrar todo...
👍 3
Repost from N/a
-تاحالا داگ استایل سکس داشتی؟! خشکم زد. این مرد، همون بوران مهدوی بود که پنج سال قبل جلوش ایستاده بودم و بهش ابراز علاقه کردم و ولم کرد. حالا بعد از پنج‌سال برگشته بود، بعد از پنج‌سالی که من خودم‌و با دیدن عکساش آروم می‌کردم. یه نخ سیگار روشن کرد و پک زد. عوض شده بود، حالا حتی سیگار هم می‌کشید. -شنیدم یه‌بار زانوت تو تمرین شکسته میتونی دوساعت داگی بخوابی؟! من فقط تو این پوزیشن آروم میشم. انگشتام‌و تو هم قلاب کردم و با وحشت سرم‌و پایین انداختم. از من بیشتر از خودم اطلاعات داشت. خود لعنتی‌ش وقتی پنج‌سالم بود، من‌و از بابام امانت گرفته بود. بابایی که دیگه نفس نمی‌کشید و من بودم و بی‌کسی‌هام. -اون... ب بوران‌ی که م من... م می‌شناختم، هیچوقت ا اینجوری ح حرف نمیزد. -این بوران... اون مردی که می‌شناختی نیست پاستیل خرسی. یادته؟! پاستیل خرسی من بودی سوفیا. یادم بود، هیچوقت فراموش نکرده بودم. سرم‌و که بالا آوردم، تو نزدیک‌ترین حالت ممکن از من بود. از من‌ی که داشتم با وحشت می‌لرزیدم و نفس کشیدن هم برام سخت بود. -بوران؟! -از این لحظه... من واست بوران نیستم. باید بگی آقا بوران. بگو سوفیا... بگو تا به این روی بوران عادت کنی. -از من... ر رابطه... -رابطه چیه؟! هزارجور رابطه هست ولی من از تو سکس می‌کنم. سکس می‌دونی چیه؟! یعنی باید عین هر زن بالغ دیگه‌ای... لنگت‌و باز کنی و بذاری من... -آقا بوران؟! پوزخند زد و درست مقابلم ایستاد. باتفریح همه‌ی وجودم‌و از نظر گذروند. -آفرین خوشم اومد. دیگه اون بچه‌ی لوس گذشته نیستی... ببینم می‌تونی چهل دقیقه تلنبه زدن رو تحمل کنی؟! ماتم برده بود. بوران‌ی که برام بستنی و شکلات می‌خرید، بوران‌ی که من‌و حموم می‌کرد و خودش برام پد بهداشتی رو روی لباس زیرم جاساز می‌کرد و حتی یه‌بار هم نگاهش هرز نرفته بود... الان کجا بود؟! -من از کاندوم استفاده نمی‌کنم. از الان بدونی بهتره... گوشت به گوشت، بیشتر بهم مزه میده. می‌خوام ببینم تو کانال تنگت چی درانتظارمه. کف دستام عرق کرده بود و همه‌ی بدنم خیس عرق بود. چطور اینقدر بی‌حیا بود؟! -ی یعنی فقط برای اینکه من‌و... از.. از دست علی نجات بدی، ازم... س سکس می‌خوای؟! -هیچی مفت به‌دست نمیاد. پونزده سال مفت بزرگت کردم. -ف فکر می‌کردم من... من‌و... د دخترت... -فکر کردی چون بزرگت کردم دخترم محسوب میشی؟! من حتی زن هم ندارم چه برسه بچه. گوشت با منه؟! چرا انقدر سرخ شدی؟! سرخ شده بودم؟! حتما از خجالت بود، از ترس، از لرز... -می‌تونم جای سکس... ب برم پیش عمه‌خانم. اون من‌و... بلند خندید و من با وحشت به این روی جدید از بوران مهدوی زل زدم. نمی‌شناختمش و فکر نمی‌کردم بعد از اولین دیدار تو لین پنج‌سال چنین چیزی ازم بخواد. -مادرت، زد برادرزاده‌ی مادرم‌و دق‌مرگ کرد. خیال می‌کنی زرین‌بانو می‌تونه تو رو توی خونه‌ش نگه داره...؟! سوفیای احمق... اگه اونجا جا داشتی که بابات، پونزده سال قبل تو رو به من نمی‌سپرد. با افت فشار، زانوم لرزید. راست می‌گفت. عمه‌خانم از من متنفر بود و قطعا به‌خاطر خراب کردن زندگی پسرش هم چشم دیدنم‌و نداشت. من هم دیگه تحمل کتک خوردن‌های علی رو نداشتم. -بیا پاستیل خرسی. بشین تا پس نیفتادی‌ خوبه الان فقط پیشنهاد سکس رو دادم و خودش‌و عملی نکردم. من‌و رو مبل چرم وسط اتاق کارش نشوند. اتاق مدیریت... از وقتی برگشته بود، یه شغل جدید داشت و یه زندگی مرفه... بااون همه زن و دختر تو اطرافش به من نیازی نداشت اما... -زود تصمیمت‌و بگیر... من هرشب سکس می‌خوام. نیشخند زد و دوباره نگاهی به اندامم انداخت و رو لبام مکث کرد. -البته... کتک خوردن از علی به مراتب آسون‌تر از سکس با من و امیال منه. از همین‌جا... بدون فکر، بدون اینکه متوجه عواقب حرفم باشم، سرم‌و بالا گرفتم. خیال می‌کردم بوران انقدر هم بد نبود اما... -قبوله... قبول می‌کنم. https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk
Mostrar todo...
.
Mostrar todo...
👍 41 11👏 5🔥 1🤔 1
- سگ ها ترس رو بو میکشن. اگه بفهمن ترسویی، تیکه پاره ات میکنن. تنم لرز میگیرد و با بغض میگویم: - من از سگ می ترسم، رئیس! چشمش برق می زند. وحشت زده عقب میکشم و به سگ سیاه رنگی که قدش از قد من بلند تر است زل می زنم. - از سگ می ترسی؟ پشیمان میشوم از ضعفی که نشان داده ام. با بی پناهی بند کیفم را چنگ می زنم و او سر سگش را نوازش می کند. - فِرِدی من که ترس نداره، ببین چقدر زیباست. تند می گویم: - خیلی هم زشته. کجاش زیباست؟ سگش انگار میفهمد که با خشم پارس میکند و دندان هایش را تیز. من جیغ میزنم و عماد بی پروا می خندد. - دختر بد، پسر منو عصبی کردی. دلت میخواد تیکه پاره ات کنه؟ سگ پارس می کند. شانه هایم از ترس جمع میشوند. به سختی می گویم: - میخوام برم. - د نشد د! ما که هنوز حرف نزدیم، خانم مهندس رنگی رنگی. اشاره می کند به موهای هفت رنگم. نگاهم از سگ کَنده نمی شود و در همان حال می گویم: - تو شرکت هم میتونیم حرف بزنیم، طرحم... طرحم رو فردا ارائه میدم. برم؟ التماس گونه می گویم. سکوتش رضاست. با ذوق تا میخواهم دور شوم، تهدید می کند: - قدم از قدم برداری، فِرِدی رو ول میکنم. خون در رگ هایم یخ می بندد. نگاهش میکنم، جدی ست. ناباور و بغض کرده هجی میکنم: - وا؟!.... - بیا... بیا عین یه دختر خوب برو داخل تا منم خوب بمونم. - می خوام برم. لطفاً! بدون کلامی، زنجیر را کمی شل می گیرد. فردی نزدیک تر میشود و من خشکم می زند. - ولش میکنم. انگار توام بدت نمیاد. بی اختیار می نالم: - خیلی بیشعوری، عوضی. یکهو یادم می افتد دارم با رئیسم حرف می زنم. هین میکشم و او این بار با تفریح می گوید: - آخ آخ، دختر بدی شدی که بی ادب. ولش کنم؟ هان؟ ولش کنم؟ زنجیر را شل تر می کند. سگ پارس می کند، من جیغ میکشم و رئیس می خندد. - جیغ نزن خانم کوچولو، جیغ بزنی بدتر جری اش می کنی خانم مهندس. - میخوام برم. اصلا اخراجم کن، استفا میدم فقط برم. من برم. تا می خواهد دهان باز کند، نمی دانم یکهو چطور زنجیر از دستش رها می شود. فردی به سمتم هجوم می آورد. بغضم می شکند و چشم بسته، از ته دل جیغ می کشم: - عمـــــــــاد! رئیسم را به اسم صدا می زنم از بی پناهی. منتظرم دریده شوم میان دندان های تیز فردی که توی آغوش گرمی فرو می روم. - جون عماد! هیس... عزیزم دلم! مگه من مرده باشم که تو این طور بترسی! آنقدر وحشت زده ام که مهم نیست چه کسی بغلم کرده. یقه اش را محکم می چسبم و هق می زنم. - نا... نامرد... ترسیدم... خیلی... خیلی نرسیدم. از قصد ولش کردی که منو بچزونی مگه نه؟ باز هق می زنم و بیشتر به آغوشش می چسبم. حبس شدن نفسش را حس میکنم. کلافه و با رنج لب هایش را به سرم می چسباند. عمیق نفس میکشد و می گوید: - نه، مگه خرم؟ از دستم ول شد، ببخشید... نمی خواستم ولش کنم، عذابم نده با اشکات. نگاهم به فردی می افتد که نزدیک پایمان زانو زده. با وحشت جیغ میزنم و حلقه دستان عماد تنگ تر میشود. - جان؟ جان من؟ جیغ نزن، جیغ نزن عزیز دل. الان میره، میگم میره. - بگو بره.... بگو بره تو رو خدا... تو رو خدا بگو بره. سرم را توی گردنش فرو می کنم. او فردی را مخاطب قرار می دهد: - دلت گوشت می خواد پسر بابا؟ این خانم رنگی رنگی یه لا استخون بیشتر نیستا؟ با گریه اعتراض می کنم: - من کجام استخونه؟ استخون نیستم. بی ادب، بی نزاکت اصلا تو به تن و بدن من چیکار داری؟ بی حرف نوازشم می کند و باز به فردی می گوید: -به درد تو نمی خوره، این یه لا استخون رنگی رنگی مال باباست، برای تو گوشت می خریم. خوب؟ قلبم می ایستد. بهت زده چشم گرد میکنم و او ابراز علاقه کرد؟ واقعا؟ https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0
Mostrar todo...
سالِـــــ❄️ـــــ بَـــــــــد

❁﷽❁ 📚 نویسنده ی رمان های : آن سالها گل آویز گلهای آفتابگردان اردی بهشت پروانه ام پارت گذاری منظم 😊 آیدا ! تو مثل یک خدا زیبایی !

👍 7
Photo unavailable
شجاعت و جسارت و از پدرم به ارث بردم. هم تو زندگی و هم پیشه ی وکالت.. همیشه هم تو روند پرونده هام موفق بودم. همیشه تا اون شب.. شبی که با سر و شکل خونی و داغون التماسم کرد که تو دفتر راهش بدم. یک هفته پرستارش شدم تا زخم های تنش خوب شد. ماهیت شغلم تغییر کرد. حتی بعدترش پایه ی ثابت درد و دل هاش.. یه گوش شنوا که هر چی غم از عالم و آدم داشت با همه ی توان شنید و دم نزد.. حتی وقتی که حس کرد اون پسر با همه ی صداقتش دلش و برده، سکوت کرد.. آخر دیر فهمیدم که او...... #یه_قصه_ی_حال_خوب_کن https://t.me/+NYmaLbkOVPw5Y2E0
Mostrar todo...