cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

استاتيرا

اينستاگرام روشنک آرامش؛ Instagram.com/roshanak_aramesh وبسایت روشنک آرامش: https://roshanakaramesh.com/ ارتباط با ادمین @roshanakaramesh

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
563
Suscriptores
Sin datos24 horas
-67 días
-1230 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Photo unavailableShow in Telegram
سرد یعنی غمی مدام شده یعنی یک زندگی تمام شده #روشنک‌آرامش
Mostrar todo...
👏 2😢 2
یه چیزی بسته راه حنجرم رو یه چیزی شکل بغضای شبونه تا حرفی می‌زنم گریه‌م می‌گیره گاهی می‌ریزه اشکام بی‌بهونه یه جاده پهن شد روی زمین و تو رفتی و همه دنیامو بردن آدم‌ها اومدن تو خلوت من همه چیزو به دست غم سپردن بقیه‌ی ترانه رو در لینک زیر بخونید یه چیزی بسته راه حنجرم رو یه چیزی شکل بغضای شبونه تا حرفی می‌زنم گریه‌م می‌گیره گاهی می‌ریزه اشکام بی‌بهونه یه جاده پهن شد روی زمین و تو رفتی و همه دنیامو بردن آدم‌ها اومدن تو خلوت من همه چیزو به دست غم سپردن
Mostrar todo...
خون شور است عسل شیرین وقتی انگشتت را به طمع عشق گاز می‌گیرم مزه‌ی برف می‌دهی سرد، یخ‌بسته، خالی https://roshanakaramesh.com/blood-is-salty
Mostrar todo...
خون شور است | روشنک آرامش

خون شور است عسل شیرین وقتی انگشتت را به طمع عشق گاز می‌گیرم مزه‌ی برف می‌دهی سرد، یخ‌بسته، خالی آفتاب را زیر پنجه‌ی ابر پنهان ... بیشتر بخوانید

2
Photo unavailableShow in Telegram
من کشف یک مرد غمگینم مردی که با دست های خالی کوزه ی دلم را چون باستان شناسی از خاک سینه ام بیرون کشید من یک شعر تا شده ام در جیب پیراهن شاعری که در لحظه ی وقوع عشق روی پاک سیگارش نوشته شدم من تلفن همراه مردی هستم که همسرش را لابه‌لای معشوقه هایش پنهان کرده و به عشق های یک شبه معتاد است . من لحظه ی عمیق دوست داشتنم آنجا که زمان و مکان در هم فرو می روند و بوسه ،کارش از لمس می گذرد من خاطره ی آن شب پاییزی ام نیمه شب در اتاق هتلی دور افتاده که زیر تختخواب ماوا گرفته ام و آن قدر دوستت دارم که اتاق را ترک نمی کنم #روشنک_آرامش
Mostrar todo...
4👍 3😢 1
Photo unavailableShow in Telegram
لشکرکشی شب به آسمون، فقط ستاره‌ها رو قشنگ‌تر کرده، اگه ستاره بشی از هیچ شبی نمی‌ترسی. #روشنک‌آرامش
Mostrar todo...
3🔥 1
لشکرکشی شب به آسمون، فقط ستاره‌ها رو قشنگ‌تر کرده، اگه ستاره بشی از هیچ شبی نمی‌ترسی. #روشنک‌آرامش
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
داستان #کوتاه بیمارستان آتیه را در سایت من بخوانید چند نفر دارند پچ‌پچ می‌کنند، صدایشان مثل فرو رفتن نوک سوزن روی پوست، آزارم می‌دهد، به این فکر می‌کنم که چرا باید شنوایی اولین حسی باشد که به محض بیداری برگردد، سرم تیر می‌کشد، به نظرم میگرنم عود کرده، کاش این‌ همه نور توی اتاق نبود... رو لینک زیر بزنید و ادامه داستان را بخوانید https://roshanakaramesh.com/atiyeh-hospital/
Mostrar todo...
2👍 1👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
داستان #کوتاه بیمارستان آتیه را در سایت من بخوانید چند نفر دارند پچ‌پچ می‌کنند، صدایشان مثل فرو رفتن نوک سوزن روی پوست، آزارم می‌دهد، به این فکر می‌کنم که چرا باید شنوایی اولین حسی باشد که به محض بیداری برگردد، سرم تیر می‌کشد، به نظرم میگرنم عود کرده، کاش این‌ همه نور توی اتاق نبود... رو لینک زیر بزنید و ادامه داستان را بخوانید https://roshanakaramesh.com/atiyeh-haspitsl/
Mostrar todo...
این-تخته-سیاه-است-نسخه-موبایلی.pdf1.42 MB
🔥 1👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
تکرار بی پایان     ساعت هشت و ده دقیقه بود که به کلاس رسید، استاد کامیار سر ساعت هشت، یعنی بعد از ورود خودش به کلاس، اجازه‌ نمی‌داددانشجویی وارد کلاس شود، در واقع اگر دانشجویی می‌خواست کنفت نشود، بهترین راه این بود که اگر دیر یرسد بی‌خیال آمدن به کلاس شود. استاد عادت نداشت عصبانیت خود را نشان بدهد اما برایش وقت‌شناسی خیلی اهمیت داشت پس فقط از یک کلمه استفاده می‌کرد. «بیرون!» و شاگردی که اصرار می‌کرد ممکن بود کلاس درس استاد را برای همیشه از دست بدهد. رنگ از صورت ستاره پریده بود، آب دهانش را قورت داد، نفس عمیقی کشید و آرام در زد، بعد با طمانینه در کلاس را باز کرد و در آستانه‌ی در ایستاد. استاد کامیار بدون آن‌‌که سرش را از روی کتاب بلند کند، گفت: «بیرون!» همه‌ی بچه‌ها به هم نگاه کردند، بعد به ستاره خیره شدند، «ستاره» دانشجوی مورد علاقه‌ی استاد بود، …. آقای کامیار برای یک لحظه مردد شد که چه واکنشی نشان دهد، اما با کمی مکث، به آرامی گفت: «بیرون!» ستاره نگاهی به بچه‌ها انداخت، نگاهی به استاد کامیار و بعد روی زمین افتاد. بقیه‌ی این داستان رو در لینک زیر بخونید:
Mostrar todo...
2🔥 1