هَذیان!
و افکارم شده زندانی مغزم که تب دارد و هذیان است محصولش.🕊️ http://t.me/HidenChat_Bot?start=2123170783
Mostrar más8 251
Suscriptores
-624 horas
-167 días
-8830 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
چه شد آن رنگِ من و، آن حاِل من
محو شد آن اولین آمال من !
شد پریده رنگِ من از رنج و درد
این منم: رنگ پریده، خون سرد
دیدمش گفتم منم
نشناخت او ؛
-نیما
نه زمان رخت است و نه زمین خواب
درختان عشق برهنه اند
ومکانی که عشق خواهان آن بود همچنان بدون پوشش است
آیا، شب خواب های رویایی اش را بیدار نموده است؟
وهمچنان در خیابان آفتاب دوان دوان راه می پیماید
-ادونیس
توی خواب صدای سم را میشنوم که در شکاف های مغزم رخنه میکند. «کجایی جولی… چرا پیدات نمیکنم؟» لامپی بالای سرم سوسو میکند. زیر نور ملایمی در محاصره تاریکی ایستاده ام. دوروبرم چیزی نمیبینم جز وزوز لامپ بالای سرم. چیزی نمیشنوم، چمدانی کنارم است. وقتی مه دور کفش هایم می پیچد میفهمم باز دارم خواب میبینم. بخشی از وجودم میخواهد بیدار شود. بخش دیگرش کنجکاوست که ببیند آخر ماجرا عوض میشود یا نه؟
-سم هستم بفرمایید
کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده،
کسی که از سرما نلرزیده،
کسی که شب تا سحر بیخواب نمانده، چگونه ممکن است از سیری، از گرما، از پرتو آفتاب صبح لذت ببرد
-چشمهایش
باد میوزد
همه خاطرات کودکی ام را به تاراج می برد
شکوفه های جوانی ام بر میخیزند
چه نابرابر شاخ وبرگ میگیرند
گهگاهی عاشق میشوند
باد میوزد
سردم میشود
برگهای پاییزی نامم رانجوا میکنند
هنوز به خورشید امیدوارم ..
- بهمن آقایی نژاد
عاقبت یکروز ...
می گریزم از فسون دیده ی تردید
می تراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
می روم تا ساحل خورشید
در جهانی خفته در ارامش جاوید
نرم می لغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
پنجه های نور میریزد بروی اسمان شاد
طرح بس آهنگ
من از انجا سرخوش و ازاد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو،راههایش را به چشمم تار میسازد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو همچنان در ظلمت رازش گرد ان دیوار میسازد
-فروغ فرخزاد
مثل لالایی های بچگی
همونقدر لطیفه
حیف دیگه مثل قدیما با صدای مامانمون خوابمون نمیبره
04 Lalayee.mp312.06 MB
از تو نوشتم
از همین خندههایت
از آتشی که چشمانت به جانم انداخت
از طنین خوشِ صدایت
از آن زیباییه زنانهات
از آن قدمهایی که آرام آرام
فاصلهی میانمان را کُشت
-حامد
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
-اخوان ثالث