آرشیوِ فعالیت
آرشیو فعالیت های انجمن علمی تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد 📲 مارادرهمه شبکه های اجتماعی دنبال کنید: http://zil.ink/hcmn.ssc 👤ارتباطباادمین: @HcmnAdmin
Mostrar más289
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
-330 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from مرکز آثار مفاخر و اسناد دانشگاه فردوسی مشهد
Photo unavailableShow in Telegram
📽 پخش مستند
از پاریز تا پاریس
روایتی از زندگی و آثار استاد زندهیاد
محمدابراهیم باستانی پاریزی
نویسنده و پژوهشگر برجسته
با حضور
دکتر عبدالرحیم قنوات
دانشیار گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامی
⏳ دوشنبه، ۸ خردادماه ۱۴۰۲، ساعت ۱۰
⛳️ دانشگاه فردوسی مشهد، جنب غذاخوری یاس، باشگاه مفاخر و پیشکسوتان
🎬شرکت برای عموم آزاد است.
@mafakherferdowsi
Repost from ماهروز
🌿 گزارش دکتر باستانی پاریزی،
از کنگرهٔ هزارهٔ بیهقی در دانشگاه مشهد*
… ابتکار تشکیل کنگرهٔ بیهقی را دانشگاه مشهد برد و بهحق هم برد که برای چنینکاری، صرفنظر از خراسانیبودنِ بیهقی، دانشگاه مشهد با استادان دانشمند و فاضلش، بارئیس پرکار و کمسروصدایش [دکتر عبدالله فریار]، با محیط دلپذیر و آرامش و با سعهٔ صدر و فراخی نعمت و مهماننوازیِ بیکرانه، از هر کسی و از هر مقامی احقّ و اولیٰ بود.
نخستین جلسهٔ کنگره در روز شنبه ۲۱ شهریورماه ۱۳۴۹ شمسی… شروع شد…
وقتی عطر دلپذیر زعفرانِ اصل در سالن نهارخوری ساختمان مجلل کوی دانشگاه به مشامِ یکایک اعضای کنگره رسید، آن وقت من متوجه شدم که چرا استادانِ پرمایهای چون دکتر یوسفی و استاد فیّاض و فرخ و عبدالحمید مولوی و گلشن آزادی و دهها امثال آنان حاضر نشدهاند خراسان را ترک گویند و آوارهٔ خاکستان ری شوند…
خوابگاه دانشجویان در خارج شهر - نزدیک پارک بزرگ - برای استراحت تخصیص داده شده بود. وقتی اتومبیل از لابهلای خیابانهای پردرخت ملکآباد میگذشت، آدمی میتوانست به اعجاز درخت در مشهد بهخوبی آگاه شود. مشهد شهر درختهاست؛ شهر درختهای سپیدار، چنار و صنوبر، با باغهایی که طول و عرض آن را باید با اتومبیل پیمود…
سال تحصیلی ۴۸-۴۹ از سالهای برکتخیز دانشگاه مشهد بوده است. دو کنگره در یک سال ترتیب دادهاند که کنگرهٔ شیخ طوسی در ایام عید و همین کنگرهٔ بیهقی در پایان تابستان بوده باشد.
حدود ۱۵۷ ملیون ریال بودجهٔ سال گذشته دانشگاه برای بیش از ۳۰۵۴ تن دانشجو مصرف شده است. بدین معنی که طرح ساختمان بیمارستان [شهناز، امروزه قائم] و طرح نگاهداری پلیکلینیک و حقوق مدرسین و تهیه لوازم دانشگاهی و ساختمان خانهٔ دانشجو و شروع ساختمان دانشکده الهیات و توسعهٔ چاپخانه دانشگاه در جزء کارهای قابلاعتنا حساب میشود.
خوابگاهی که ما در آن بیتوته میکردیم، ساختمان پنج طبقهای است و گنجایش ۳۶۰ دانشجو را دارد و همه را میتواند شام و نهار «سلف سرویس» یا به تعبیر من «بردار و بخور» بدهد.
مؤسسات وابسته به دانشگاه بدینگونه کار میکنند:
- دانشکده پزشکی دارای ۲۷ استاد، ۳۶ دانشیار، ۲۳ استادیار و ۵ دبیر و معلم و ۶۲ دستیار و ۵۲۴ دانشجوست.
-دانشکده الهیات و معارف اسلامی با ۵ استاد و ۲ دانشیار و ۳ استادیار و یک تن دانشیار افتخاری، ۲۵۸ دانشجو را اداره میکند.
-دانشکده علوم با ۳۱ استادیار و مدرس و معلم و ۲۳ کارشناس آزمایشگاهی، ۶۱۳ تن دانشجو را رهبر است.
-دانشکده دندانپزشکی با یک استاد و ۴ استادیار و ۸ دستیار و مدرس، ۳۱۳ تن دانشجو دارد.
- و بالاخره دانشکده ادبیات و علوم انسانی دارای ۷ استاد و یک دانشیار و ۸ استادیار و ۳ مدرس و ۵ دبیر است و ۹۹۶ تن دانشجو…
برای دانشگاه جوان مشهد و استادان جوانتر آن آیندهٔ بسیار درخشان در پیش است و بهقول همان بیهقی «ما پیران اگر عمر یابیم بسیار آثار ستوده خواهیم دید که چون شکوفهٔ نهال را سخت تمام و روشن و آبدار بینند، توان دانست که میوه به چه جمله آید».
* از پاریز تا پاریس، ص ۴۴۲-۴۳۲
۵ خردادماه ۱۴۰۲
| عبدالرحیم قنوات، دانشگاه فردوسی مشهد |
🆔 @mahrooz87
Repost from دستبهنقد
نقد مقالهٔ «چگونگی عروج و افول حکومت در تاریخ بیهقی»
مقالهٔ یادشده را مرتضی منشادی (استادیار گروه علوم سیاسی دانشکدهٔ علوم اداری و اقتصاد دانشگاه فردوسی مشهد) [نویسندهٔ مسئول] و حسین اطهری (دانشیار گروه مذکور) نگاشتهاند و در فصلنامهٔ سیاست، مجلهٔ دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی [دانشگاه تهران]، دورهٔ ۴۵، شمارهٔ ۱، بهار ۱۳۹۴، صفحات ۱۸۴-۱۶۱ منتشر شدهاست
(لینک دانلود مقاله: https://www.doi.org/10.22059/jpq.2015.54429).
در اين مقاله سعی شدهاست با رويکردی سياسی به مسائل و رويدادهای تاريخ بيهقی توجه شود. این مقاله از لحاظ مطالعات تاريخی-سياسی شاید بتواند مقالۀ معتنابهی باشد لیکن اينجانب از لحاظ مطالب تاريخی و سهلانگاری نسبت به متن تاریخ بیهقی که منبع اصلی مقاله است نقصهای فاحشی در آن يافت که ذيلاً ذکر میشوند:
۱. نویسندگان محترم در موارد مکرر دو تن از شخصیتهای اصلی تاریخ بیهقی یعنی «خواجه احمد حسن» و «خواجه احمد عبدالصمد» را خلط میکنند. با توجه به اینکه بحث اصلی مقاله کنشهای سیاسی شخصیتهای تاریخ بیهقی است این خطا خواننده را با یک نقص جدی روبهرو میکند.
_ مثلاً در صفحهٔ ۱۶۷ مقاله، ماجرای غلام خواجه احمد حسن و بوبکر حصیری را به خواجه احمد عبدالصمد نسبت میدهند در صورتی که در تاریخ بیهقی در این فقره صریحاً نام خواجه احمد حسن آمدهاست (تاریخ بیهقی، به تصحیح دکتر علیاکبر فیّاض، انتشارات دانشگاه فردوسی، چاپ دوم ۲۵۳۶(=۱۳۵۶)، ص: ۱۸۳ به بعد).
_ در همین صفحهٔ ۱۶۷ یک بار دیگر اسم این دو شخص خلط شده است.
_ در صفحهٔ ۱۶۸ از ممانعت خواجه احمد عبدالصمد از فروگیری یکی از فرماندهان سپاه(=اریارق) سخن گفتهشده است. در صورتی که اینجا هم احمد عبدالصمد سهو است و صحیح احمد حسن است (رک. همان، ص ۲۸۶ به بعد).
_ در صفحهٔ ۱۷۲ باز هم این اشتباه رخ داده است. پنداری نویسندگان مقاله اساساً خواجه احمد حسن را در تاریخ بیهقی ندیدهاند!
۲. در صفحۀ ۱۶۸ مقاله آمده است: «برخی از برجستهترین کارگزاران حکومت غزنوی با شهامت در برابر سلطان میایستادند و بهای آن را نیز میپرداختند.» و در ادامه نويسندگان از تقابل حسنک وزير و سلطان مسعود حکايت میکنند در صورتی که در آن موقع مسعود سلطان نبوده و حتی وليعهد هم نبوده است و جايی که حسنک خطاب به مسعود میگويد: «من آنچه کنم به فرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک به تو رسد حسنک
را بر دار بايد کرد.» (تاریخ بیهقی، ص ۲۲۳) واضح است که مسعود، سلطان نبوده است. تصور اينجانب اين است که نويسندگان محترم مقاله لفظ «خداوند» را به معنای خدای تعالی گرفتهاند چه در اينجا از تقابل «سلطان» و حسنک سخن به ميان میآورند در صورتی که حسنک میگويد من به فرمان خداوند (=سلطان محمود) کار میکنم و در صورتی که تو (یعنی مسعود) به حکومت رسيدی مرا بر دار کن. در واقع حسنک فکر نمیکرد با وجود توصيۀ محمود به جانشينی محمد، مسعود بتواند به حکومت برسد.
۳. در صفحهٔ ۱۸۰ مقاله، نويسندگان محترم از علل افول نظام سیاسی، «رعايت نکردن سلسله مراتب اجتماعی» را ذکر کردهاند. بلی اين مورد صحيح است لیکن مصداقی که نويسندگان مقاله برای آن از تاريخ بيهقی ذکر کردهاند به نظر اينجانب مثال درستی نيست. نويسندگان ارتقای «تلک الهندو» را از درجات پايين اجتماعی تا مرتبۀ سالاری لشکر از مصاديق افول مملکت میدانند در حالیکه تلک به خوبی از عهدۀ وظیفهٔ محوله (= کشتنِ احمد ینالتگین که در لوهور علیه سلطان مسعود عصیان کرده بود) بر میآيد.
بر عکس نظر نويسندگان مقاله، بيهقی از تلک تمجيد میکند و کسانی را که صرفاً دارای تباری اصيل هستند مینکوهد: «این تلک مردی جلد آمد و اخلاق ستوده نمود و آن مدت که عمر یافت زیانیش نداشت که پسر حجّامی بود. و اگر با نفس و خرد و همت اصل بودی نیکوتر نمودی، که عظامی و عصامی بس نیکو باشد. و لکن عظامی بیک پشیز نیرزد چون فضل و ادب نفس و ادب درس ندارد و همه سخنش آن باشد که پدرم چنین بود.» (تاریخ بیهقی، ص ۵۲۴؛ نیز برای تفصیل حال تلک رک: همان، ص ۵۱۹ به بعد).
مجموعۀ موارد فوق، خاصه خلط مداوم دو شخصيت برجستۀ تاريخ بيهقی، اعتبار این مقاله را تحت الشعاع قرار میدهد و از عدم توجه به «متن کتاب» حکایت میکند.
ایرادات یادشده از آنجا ناشی میشود که نویسندگان محترم ادبیات فارسی و تاریخ نخواندهاند و تنها با کدهایی ذهنی در زمینهٔ افول و عروج (که متضاد مناسبی برای افول نیست) قدرتها سراغ یک متن رفتهاند و قرعهٔ فال این بار به نام تاریخ بیهقی زده شدهاست.
👉https://t.me/dast_be_naqd👈
Repost from ابرکانه
رانندهی اسنپ بیهوا گفت: خانم باورت میشه من با فوقلیسانس ادبیات شغلم اینه؟
گفتم: بله! فوق لیسانس داشتن چیز عجیبی نیست...
گفت: آخه این چه مملکتیه که فوق لیسانسش باید بره مسافرکشی؟
خب! من با این طرز فکر به شدت مشکل دارم. این که فکر کنیم چون درس خواندهایم پس شاخ غول را شکستهایم و باید تا آخر عمر بابت این درس خواندن، زندگی راحتی داشته باشیم.
اول از همه این که کسی که از سر علاقه و استعداد رفته رشتهای مثل ادبیات خوانده، حالا هزار و یک کار میتواند انجام بدهد. از کارهای پژوهشی گرفته تا تدریس، از نوشتن برای نشریههای مختلف گرفته تا تسهیلگری کتاب!
من رشتهام ادبیات نبوده اما نان نوشتن را خوردهام. مدتی برای نشریهها مطلب نوشتم، مدتی کارگاه داستان برگزار کردم، مدتی نقد فیلم نوشتم، مدتی بهعنوان ترانهسرا با خوانندهها همکاری کردم، جلسات کتابخوانی برگزار کردم، تدریس کردم، شعر کودک نوشتم و... اگر بابت اینها یک ریال هم نمیگرفتم علاقهام بود و انجامش میدادم، پس وقتی کسی از فوق لیسانس ادبیات حرف میزند میفهمم فقط دارد از یک مدرک صحبت میکند و بس!
درس خواندن هنر نیست، زندگی تک بعدی هنر نیست، این که تو در سالهای درس خواندن حواست نبوده مهارتی یاد بگیری تقصیر کسی نیست. این که در دوران دانشجوییات نرفتهای کار کنی و تجربه به دست بیاوری، این که فکر اقتصادی نداری، این که کارهای مختلف را امتحان نمیکنی، این که برایت سخت است کارآموزی کنی و یاد بگیری، این که به جای استفادهی درست از اینترنت وقتت را با دیدن ویدیوهای چرک تباه کردهای، این که قدر این همه آموزش رایگان که در اینترنت بوده را ندانستهای، این که سالهای عمرت را به امید این که دیگری کاری کند حرام کردهای، این که... هیچکدامش تقصیر دیگران نیست.
من میپذیرم این جا ایران است، اوضاع خوب نیست، هر روز میتوانند غافلگیرت کنند، میتوانند اینترنت را ازت بگیرند، بریزند توی خانهات، صدایت را خفه کنند، در آزمونهای استخدامی حقت را بخورند و چه و چه و چه! اما سهم خودت چه میشود؟
سالهای اول کارشناسی تا حرف کار میشد همه میگفتند باید پارتی داشته باشی، من میفهمیدم این حرف برای ما زود است، میفهمیدم این حرف تکرار حرف دیگران است، این حرف برای این است که بهانهای بتراشی برای ناتوانیهای خودت! میفهمیدم این حرف نباید بهانهی من باشد.
حالا هم اگر کسی ناله سر بدهد و حرفهایی را که همه حفظیم پشت سر هم ردیف کند، من آنی نیستم که شروع میکند به همدلی کردن! حرفهای آدمی که سهم خودش را نمیبیند، قدم از قدم برنمیدارد و منصف نیست، برای من یکی شنیدن ندارد.
به جز این، چه شد که آقای راننده فکر کرد راننده اسنپ بودن چیز شرمآوری است؟ این تفکر از آن جا میآید که انتظار دارد به خاطر چهار کلاس درس خواندنش دیگران روی سر بگذارندش و حلوا حلوایش کنند.
همیشه دلم میخواست آن آدمی باشم که همواره دارد چیز تازهای یاد میگیرد تا اگر امروز همه چیزش را بگیرند فردا بتواند با مهارتی تازه به زندگیاش ادامه بدهد. دلم میخواست کسی باشم که از تجربههای تازه نترسد. از صفر شروع کردن نترسد. از این که برگردد به دوران کارآموز بودن نترسد.
من گاهی به این فکر کردهام که اگر قرار شد در خیابان بخوابم چه کارهایی میتوانم انجام بدهم؟ یعنی واقعا چنین صحنهای را هم تجسم کردهام و لیستی نوشتهام از کارهای خدماتی که میتوانم انجامشان بدهم. مگر از این بدتر و سیاهتر داریم؟... آنوقت چهطور کسی که رانندهی اسنپ است، فکر میکند تقصیر دیگران است که حالا شغلش این است؟
صدیقه حسینی - یادداشتها
https://t.me/abrakaneh
Repost from ماهروز
🌿 در دفاع از نویسنده و نویسندگی!
✍️ روزنامهٔ اطلاعات، امروز پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، در صفحهٔ ۲، ستون «مکتوب هفته»، نوشتهای را با عنوان «آمادگی برای جملات قصار بعدی» به قلم علیاکبر فیاضبخش منتشر کرده است؛ در انتقاد از بنرهایی که این روزها با متنی از نوشتههای برخی از نویسندگان سرشناس غربی دربارهٔ حجاب(!) بر در و دیوارها نصب شده است. نویسنده در متن خود بهمناسبت، یادی هم از نویسنده سرشناس روزگار ما، مرحوم ذبیحالله منصوری (۱۲۸۵-۱۳۶۵ ش)، کرده و توهینی بزرگ در حق او روا داشته است. بخوانید:
✍️ «سالها گذشت تا معلوم شد نامهٔ منتسب به چارلی چاپلین خطاب به دخترش در ارشادِ وی به نوعی حجاب، یا اقرارنامهٔ اینشتاین درمورد اسلامآوردن وی و بلکه تشرف به تشیّع مجعول است، همانگونه که ترجمههای مرحوم ذبیحالله منصوری درمورد امام صادق علیهالسلام، با عنوان مغز متفکر جهان تشیع(!) ساخته و پرداختهٔ ذهن او و برخاسته از ناچاریِ وی در ارتزاق از راه نوشتن بوده که البته بسی تأسف».
✍️ به حرمت اهل قلم میگویم:
مرحوم ذبیحالله منصوری که نویسندهای بسیار پرکار و مشهور به «مرد هزارکتاب» بود. در نوشتن، سبکی ویژه داشت، او مورّخ نبود و هیچگاه چنین ادعایی نکرد؛ منصوری داستانهای تاریخی مینوشت – و این شیوهای است شناخته شده در شرق و غرب عالم از سدهها پیش تاکنون - و یا بهگونهای ترجمه میکرد و آن ترجمهها را هم خود بالوپر میداد. او در واقع نویسنده تمامیِ آن کتابهای مشهور بود؛ خواجهٔ تاجدار، عایشه بعد از پیامبر، خداوند الموت، منم تیمور جهانگشا و…، ولی بر روی جلد آنها، بهجای نام خود، نام نویسندهای خارجی را میگذاشت و مینوشت: «ترجمه/ ترجمه و اقتباسِ ذبیحالله منصوری». به این دلیل که گویا اهل حواشی نبود و حوصلهٔ درگیرشدن با حبوبغضهای همکاران و خوانندگان و دیگران را نداشت. اگرچه شاید خوانندگان معمولیِ آثار او، کتابهایش را متونی تاریخی تلقی میکردند ولی اهل قلم و خوانندگانی که تحصیلات و دقتی بیشتر داشتند، اصل ماجرا را میدانستند.
✍️ دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، منصوری را «شاهتیر خیمهٔ مطبوعات ایران» خوانده است، زیرا او همزمان برای چند روزنامه و مجله پاورقی مینوشت!. این پاورقیها پس از خاتمه در قالب کتاب منتشر میشد؛ بارها و بارها و بارها و مردم با علاقهمندیِ تمام میخریدند و میخواندند و اینچنین کتابخوان میشدند. منصوری هرچه نوشته، این هنر را داشته که چند نسل از مردم ما را کتابخوان کند (دربارهٔ او و کار و شخصیّت و ارتزاقش مقاله دکتر باستانی پاریزی با عنوان «مرد هزارکتاب» را در کتاب هزارستان بخوانید).
✍️ اما اینکه منصوری ناچار از راه قلم نان میخورده و این جای تأسف است، توهینی است بزرگ؛ نهتنها به ایشان بلکه به بسیاری از نویسندگان سرشناس عالم که از راه نوشتن کتاب یا مقاله و انتشار آنها نان خورده و میخورند. در این کره خاکی، هرکس از راه تواناییهای خود نان میخورد، پس چرا باید ارتزاق از راه قلم «بسی تأسف» داشته باشد؟ این نویسنده را نمیدانم، ولی مگر نویسندگان، اعضای تحریریه، سردبیر و دیگر کسان در روزنامه اطلاعات، خود جز از راه قلم ارتزاق میکنند؟!
✍️ روزنامه اطلاعات محاسنی داشته و دارد. من از سالهای دبیرستان خواننده این روزنامه هستم. نویسندگان بزرگی در آن نوشتهاند و مینویسند، اما یکی از مشکلات آن، اینکه گاه در میان نویسندگانش، شماری انشاءنویس و یا سارق ادبی هم پیدا میشوند که بهجای فراتر بردنِ جایگاهش، از شأن آن میکاهند.
امیدوارم مدیرمسئول آگاه و فرهنگیِ آن، جناب دکتر صالحی، چارهای بیندیشند.
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
| عبدالرحیم قنوات، دانشگاه فردوسی مشهد |
🆔 @mahrooz87
📎
Repost from ماهروز
🌿 شاگردان شریعتی
✍️ دکتر علیاکبر سرجمعی (ح ۱۳۱۰-۱۴۰۲ ش) پزشک خوشنام و خدمتگزار مشهدی درگذشت. سرجمعی پزشک متخصص اطفال بود. او در دبیرستان و «کانون نشر حقایق اسلامیِ» مشهد، شاگرد استاد محمدتقی شریعتی بود.
✍️ از حدود هفتاد- هشتاد سال پیش تا به امروز در شهر مشهد گروهی هستند که شاگردان و دستپروردگان استاد شریعتی قلمداد میشوند. بسیاری از ایشان انسانهایی برجسته بوده و هستند؛ پزشک بودهاند، استاد دانشگاه بودهاند، معلم بودهاند، کاسبان مشهوری بودهاند، صنعتگرانی بودهاند و… از آن جمله میتوان به کسانی مانند: دلآسایی، سامی، صفویه، رزمجو، خواجویان، رحیمیان، احمدزاده، سرجمعی و… اشاره کرد.
✍️ من خود در گذر سالها، برخی را دیده و با آنان همسخن شدهام و دربارهٔ برخی دیگر نیز شنیدهام. آنچه درباره این گروه که اکنون یا از دنیا رفته و یا سالهای کهولت خود را میگذرانند، میتوان گفت، دو چیز است:
۱. همگی متدینانی خالص هستند که حتی در گذر زمان و گرفتارشدن به نوائب و ناملایماتِ پیش و پس از انقلاب، دست از دینداری خود نکشیدند. پایبندی به دین، گویی با جانشان عجین شده است. من نمیدانم محمدتقی شریعتی چگونه به آنان دین و دینداری آموخته بود که آنان هیچگاه دست از ایمان خود برنداشتند! یکی از دوستانم که خود در کودکی در سرخس بیمار دکتر سرجمعی بود و بعدها در مشهد، فرزندانش را هنگام بیماری نزد او میبرد، میگفت: «روی میز او قرآنی هست که در فاصلهٔ رفتنِ یک بیمار تا آمدن بیماری دیگر، آن را برمیدارد و همان پشت میز پزشکیاش قرآن میخواند».
۲. شاگردان شریعتی به صفت دیگری نیز موصوفند و آن سلامت اخلاقی است. ما انسانها معصوم نیستیم و کم یا زیاد خطا میکنیم، اما من در محیط مشهد نشنیدهام که دربارهٔ آنان، از انجام خیانتی، خوردن مال کسی، گرفتن رشوه یا دستدرازی به اموال عمومی، بیاخلاقیهای رایج و متداول و… سخنی بهمیان آمده باشد. آنان اخلاق را در مکتب شریعتی – باز هم نمیدانم چگونه؟ - آموخته و در گذر عمر همواره به آن وفادار ماندهاند؛ سهل است که بسیاری از آنان به نیکنفسی، مردمدوستی، دستگیری از نیازمندان و خدمت به خلق خدا شهرهاند.
✍️ دکتر علیاکبر سرجمعی یکی از ایشان بود که پس از عمری دینداری، اخلاقگرایی و خدمتگزاری دیده از جهان فروبست، ولی ما را با این پرسش مهم روبهرو کرد که بهراستی کجایند معلمان و استادانی بزرگ همچون محمدتقی شریعتی و کو نشانی از شاگردانی همچون شاگردان او؛ چنان متدین و اخلاقی؟
دِی شیخ با چراغ همی گشت گِرد شهر
کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند که یافت مینشود، گشتهایم ما
گفت آن که یافت مینشود، آنم آرزوست
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
| عبدالرحیم قنوات، دانشگاه فردوسی مشهد |
🆔 @mahrooz87
📎
Repost from ماهروز
آخر شاهنامه
دکتر باستانی پاریزی کتاب مفصلی دارد به نام " شاهنامه آخرش خوش است ".
نظر عجیبی که او در این کتاب به طور مستند مطرح کرده، این است که تقریبا تمام کسانی که به نحوی در باره فردوسی و شاهنامه کاری کرده اند، چه خاورشناسان، چه فارسی زبانان، چه اعراب، چه نویسندگان و چه شاعران و چه رؤسا و مدیران و ... در گذر زندگی لطماتی خورده اند و روزگار بر آنان سخت گرفته است. یا بلاعقب مانده اند یا جوانمرگ شده اند یا پست و مقام خود را از دست داده و مورد عتاب قرار گرفته و به زندان افتاده اند و حتی به قتل رسیده اند.
دکتر باستانی در جزو نام این افراد به آیت الله خلخالی و ماجرای او در دانشگاه فردوسی مشهد اشاره کرده است. وی خبر جالبی را از روزنامه اطلاعات(1 دی ماه 1358) آورده است که برگی از تاریخ دانشگاه فردوسی است. ببینید:
یک حرف از آیت الله خلخالی در دانشگاه فردوسی مشهد ایراد شد که گفت:
" فردوسی از رستم خیالی و پادشاهان تعریف کرده، در حالی که در کتاب خود یک کلمه هم از انسان و انسانیت و یا خراسانی رنجدیده نامی نبرده است...
شاهنامه فردوسی، شاهنامه نیرنگ و دروغ و سرگرم کننده مردم بدبخت ماست". (ص 200).
دکتر باستانی این حمله را بی پاسخ نگذاشته و در پاورقی آورده است:
" مهم این است که شاهنامه در روزگار ما در دانشگاه فردوسی زیر سؤال قرار گرفته است. تنها دلخوشی مخلص این است که این اعتراض در محوطه چمن دانشکده دکتر شریعتی صورت وقوع یافت. نه در سالن فردوسی. و همه می دانند که از صحن چمن تا سالن سخنرانی فرسنگ ها فاصله است ".
البته ایشان در همان صفحه آگهی فوت آقای خلخالی را آورده و به برکنار شدن او و مشکلاتی که در اواخر عمر داشت نیز اشارتی ظریف کرده است.
" شاهنامه آخرش خوش است " کتابی است بسیار خواندنی و از این نمونه ها در آن بسیار. سری به آن بزنید.
----------------------------
ماهروز / عبدالرحیم قنوات- دانشگاه فردوسی مشهد
https://t.me/mahrooz87
ماهروز
ارتباط با من: @A_ghanavat
نشست چهارم "تاریخ در ترازوی قرآن" برگزار می شود، برای کسب اطلاعات بیشتر به کانال جدید انجمن مراجعه فرمایید:
🆔️ @HcmnSSC
قسمت تازه ای از وراقان برگزار می شود، برای کسب اطلاعات بیشتر به کانال جدید انجمن مراجعه فرمایید:
🆔️ @HcmnSSC
Photo unavailableShow in Telegram
کمیتهٔ دانشجویی انجمن ایرانی تاریخ اسلام شعبهٔ خراسان به مناسبت نیمه شوال برگزار میکند:
حمزة بن عبدالمطّلب پس از شهادت
دکتر مهدی مجتهدی
عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی و مولف مدخل «حمزة بن عبدالمطلب» در دانشنامهٔ جهان اسلام
⏰شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ . ساعت ۱۰ الی ۱۱:۳۰
دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد، سالن دکتر مشائی
▶️ لینک پخش زنده
🔗دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد
🔗انجمن ایرانی تاریخ اسلام، شعبه خراسان رضوی