پاندول
شعرها، یادداشتها و مقالات ادبی محمدعلی حسنلو ارتباط با ادمین: @mhasanloo1365
Mostrar más366
Suscriptores
-124 horas
-37 días
-930 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
دوازده شعر کوتاه از سال ۱۴۰۲
_ _ _ _:_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
به من پناه بده
میانِ سینههایت
آنجا که عقل تمام میشود وُ
چیزی درونم به تپش میافتد
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
ای یقین خفته در تنهایی
تو کیستی؟
تَرَک بر صورتم میزنی وُ
سینهام را ترک میکنی.
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
ما بیارادگان!
ما مردگان!
ما، اهالی مقاوم زمین!
هنوز زندهایم یا فکر میکنیم که زندهایم.
۸ تیر ۱۴۰۲
هجوم رخوت،
تنم؟
نمیدانمی تماشاگر.
۲۳ تیر ۱۴۰۲
روزها میگذرند
پائیز میآید
آبان میگذرد
و در آذری بینام
صدایِ لبانی ناشناس
آزِ رخ داده در درونم را
به آهِ کلمات میسپارد
همچون خوابی تجربه نشده
که میآید وُ نمیآید
که هستی وُ نیستیام را
به فصلهایی ناتمام گره میزند.
۲ آبان ۱۴۰۲
ببار بر عقلم
بارانِ بیامان
ببار و در شورهزارِ لبهایم
مردی بینام را بساز.
۳ آبان ۱۴۰۲
با تو میآیم
با صدای قدمهایت
زیرِ پاهایمان: زمین بهقدرِ خیال تهی
بالایِ سرمان: آسمانی نامطمئن، سقفی آلوده به شرایط
با این حال
با تو میآیم
با تنی که هر از گاه وُ پیوسته
سازِ ویرانیام را مینوازد.
۳ آبان ۱۴۰۲
خوشا زندگی
پرسه زدن در ضلعهای دیگرِ وجودم
وقتی که صداها، صدایم میزنند
بادها، تنم را میربایند وُ
چیزی ناشناس و تازه
دعوتم میکند به بودن.
۱۵ دی ۱۴۰۲
خونم را در رگهایم بِجَهان
ای قلبِ تپندهی پُرسودا
در آغوشم گیر وُ
مرا به گرمای انگشتانت ببر.
۲۰ دی ۱۴۰۲
چیزی کَم است وُ کَم
کوچکترین سهمِ ما
از نوازشهای پریشانِ دنیاست.
۲۰ دی ۱۴۰۲
تنم را صدا بزن
لبم را صدا بزن
چشمانم را که پایانِ روزهایی فرسودهاند صدا بزن
ما به رنگِ صدای هم محتاجیم
به پروانهای که در گلو داریم وُ
تپشهایی که در سینه بیماجرا ماندهاند.
۲ بهمن ۱۴۰۲
بپوشان وُ ببر مرا
با برفی که آستانهی آسمان را شکسته است
با ابری که طاقتش تاب از دست داده است
بپوشان و بپوش مرا
در دانههایی که هنوز
نباریدهاند بر هنوزهایمان
۸ اسفند ۱۴۰۲
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
#محمدعلی_حسنلو
#شعر_امروز
@mali_pendulum
❤ 8🔥 2
📝 آخرین روزهای سال ۱۴۰۲ است. نمنمِ باران شهر را مرطوب و خوشبو کرده است. چیزی از جنبوجوشی که ویژهی روزهای آخرِ سال و شبِ عید نوروز است کم نشده است. بساط خرید و فروش حسابی برپاست. من هم تازه از خیابانها به خانه رسیدهام. ماشین را هرطور که بود از میانِ ترافیک و ازدحام گذراندم. شلوغ بود و سخت اما لذتبخش. از طرفی فکرم مشغول است. بالاخره بعد از پنج شش ماه اصلاحیه کتابِ جدیدم آمد. انتظار چنین اصلاحیهای را داشتم. در دو صفحه ( ۱۶ مورد ) به شعرهایم اصلاحیه و حذفی زدهاند. من هم جز یک مورد همه را بههمراه شعر مربوط حذف کردم و به ناشر سپردم. خیالت تخت و راحت باشد آقای سانسورچی! خوشم میآید که اندک سوادی داشتهای و کاربلد بودهای. دمت گرم کتاب را خوب خواندهای و قیچی بیادبیات بر وجاهت ادبی مثلِ منی بسیار افزوده. ما هردویمان کارمان سازماندهی و مدیریت شعر و ادبیات بیدر و پیکر این مملکت است منتهی هر کس سبکِ خودش را دارد. حتما ملتفت هستی که من هم مسئولیتهایی دارم. کارِ شما بازی با قیچی و شخم زدن کلماتِ شعرهای شاعران است و کارِ من نیز نوشتن و نوشتن و نوشتن و گاهگاهی نیز بعد از کلی کلنجار درونیِ با خود و مشورت با برخی دوستان تن به انتشارِ کاغذی دادن و ننگش را پذیرفتن. ما که ننگ زیاد داریم این یکی هم رویش. فدای سر جفتمان. بنابراین چارهای برایم نمیمانَد که تمام شعرهای قیچی شده را بههمراه شعرهای دیگری که از قبل جدا کرده و در کتاب قرار نداده بودم احتمالا در کتابِ دیگری به شکلِ الکترونیکی منتشر کنم. گفتم که هرکدام از ما مسئولیتِ خاصِ خودش را دارد و تو که اهلِ مسئولیتی قطعا مرا خوب درک میکنی. انگار من و تو هر دو در دایرهی نقشهایی که برایمان ساختهاند سرگردان و گرفتاریم! بگذرم!
هوا خوب است. نمنمِ باران هنوز ادامه دارد. چایی کنار دستم روی میز در حال سرد شدن است و انتظار لبهایم را میکشد. در حالِ خواندنِ شعرهای سانسور شده دلم میخواهد پنج تا از آن کوتاههایش را تهِ یادداشت اضافه کنم. انتشارِ باقیشان بهخصوص آن شعرهای بلندتر و دو سه صفحهای بمانَد برای بعد. نامِ کتاب را هم بهوقتش خواهم گفت.
( ۱ )
سهمِ من
زیستن
در سرزمینی پوک و ملتهب.
( ۲ )
مچاله
در وطنی نامنظم
بی در و پیکر.
( ۳ )
هوا ظالم بود و قلبم
با چشمهای نوجوانِ آنها
هوا خونین بود وُ قلبم
در پیِ آزادیِ آنها.
( ۴ )
به من پناه بده
میانِ سینههایت
آنجا که عقل تمام میشود وُ
چیزی درونم به تپش میافتد.
( ۵ )
خوابیدن
در سرتاسرِ تنت
رویایی دریغ و دور شده از تمامِ تنهایی که با خود داشتهام.
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
#یادداشت
#محمدعلی_حسنلو
#شعر_امروز
@mali_pendulum
❤ 12👍 2👏 2
📝 امروز صبح که از خواب بلند شدم بعد از خوردن صبحانه برعکس روزهای قبل دوست داشتم صبح را در اتاقم باشم و شعری بخوانم. نگاهی به کتابخانهام انداختم و دستهایم ناخودآگاه به سمت (( آنگاه پس از تندر )) مهدی اخوان ثالث رفت. سالها بود این کتاب را ورق نزده بودم. در یکی دو سال آغازینی که شعر میگفتم خواندن شعرهای اخوان یکی از واجباتم بود. اخوان برایم شاعری اندوهگین و شورشی محسوب میشد که قدرتِ کلام برخی شعرهایش آنچنان زیاد بود که ترغیبم میکرد از زبان شعرهایش تقلید کنم. تقلیدهایی که همه سیاه مشقهای شاعری تازهکار بودند. آنروزها شعرهایی مانند آخرشاهنامه، دوزخ اما سرد، خوان هشتم، زمستان، کتیبه، قصهی شهر سنگستان و . . . شعرهایی بودند که سخت مرا میگرفتند هنوز هم سطرهایی از هر یک در حافظهام باقی مانده است. امروز صبح نیز یکی دو تا از آنها را با صدای بلند برای خودم خواندم. آخر شاهنامهی اخوان هنوز هم شعر پُرصلابتیست که وقتی دل به خواندنش میدهی نمیتوانی لب فرو ببندی و باید پُرنفس تا انتها بخوانیاَش. اخوان این قصهگوی اعظم شعر نوی قرن چهاردهم شمسی چنان قصههای موجود در ذهن شاعرش را در خدمت شعر میگیرد و لباس شعر به آنها میپوشانَد که بهعنوان خواننده با غالبِ شعرهای بلندش همراه و همنفس میشوی حتی اگر بدانی که سرانجام به یک کشف خاص و بزرگی نخواهی رسید زیرا که محتوای بسیاری از شعرها صریح و مشخص و روراست است. با اینحال کلمات در خدمت کلام پُرفصاحت شاعر در آمدهاند و همچنان شعرهایی خواندنی هستند.
غیر از شعرهای بلند اخوان شعرهایی با تعداد سطرهای کمتر و کوتاهتر نیز در میان آنها موجود هستند که یکی از آنها شعری با عنوان (( ناژو )) است. در اکثر فرهنگهای لغت معنی ناژو درخت صنوبر و کاج آورده شده است و ضمن اینکه در زبان کردی اسم دختر نیز هست. بروم به سراغ متن شعر:
دور از گزند و تیررسِ رعد و برق و باد،
وز معبرِ قوافلِ ایام رهگذر،
با میوهی همیشگیش، سبزیِ مدام،
ناژوی سالخورد فروهشته بال و پر.
او در جوارِ خویش
دیدهست بارها،
بس مرغهای مختلف الوان نشستهاند
بر بیدهایِ وحشی و اهلی چنارها.
پُر جستوخیز و بیهدهگو طوطیِ بهار،
اندیشناک قمریِ تابستان،
اندوهگین قناریِ پاییز،
خاموش و خسته زاغِ زمستان،
اما
او
با میوهی همیشگیش، سبزیِ مدام،
عمری گرفته خو.
گفتمش برف؟ گفت: بر این بامِ سبزفام
چون مرغِ آرزویِ تو لختی نشست و رفت.
گفتم تگرگ: چتر به سردی تکاند و گفت:
چندی، چو اشکِ شوقِ تو، امّید بست و رفت.
ناژو شعری است که در آن کوتاهی و بلندی سطرها بهخوبی رعایت شده است. آهنگ شعر تا قبل از چهار سطر پایانی یکنواخت پیش میرود و ناگهان در این چهار سطر تند میشود. بهطور کلی شعر را میتوان به سه بخش تقسیم کرد. در هشت سطر اول بهعنوان بخش نخست ما با توضیحاتی مواجهایم که اشاره به مقاومت و پایداری دارند. مقاومتی که بسیار طبیعی جلوه میکند و خوشبختانه رنگ و بوی نمادین و سیاسی نیز نگرفته است. صحبت از درختیست مقاوم که پرندگان رنگارنگ بسیاری بر شاخههایش نشستهاند. این پرندگان در فصلهای مختلف با ویژگیها و صفاتی که شاعر به آنها نسبت داده است و برآمده از باور و فرهنگِ مردمان کشورش هستند با درختِ مذکور روزگار گذرانیدهاند و حتی به او در عالم خیال بال و پر بخشیدهاند: (( ناژوی سالخورد فروهشته بال و پر )) با اینحال بزرگترین ویژگی این درخت که میوهی همیشگیِ اوست سبز بودن در تمامی فصول است. بخش دوم شعر با همان آهنگ یکنواختی که گفتم با خو گرفتن به سبزی مدام به پایان میرسد. گویی این آهنگ یکنواخت از دلِ آرامش درختی رویش کرده است که کار و پیشهاش صبری مُدام و همیشگی است.
بخش پایانی شعر اما ناگهان از این آهنگ یکنواخت خارج میشود و با یک پرسش شعر را از فضای توضیحی به سمت ایجاد گفتوگو میبَرد. تکیه بر وجود عناصر نمایشنامهای و ایجاد دیالوگ بهعنوان یکی از ویژگیهای مهم شعر اخوان که آنرا میتوان از جمله ویژگیهای مهم شعر نوی فارسی دانست که نیما بسیار بر آن تاکید میکرد کاری میکند که راوی درخت خیالپردازی را که بال و پر خود را نهفته است به حرف وا میدارد و او نیز خلاصهی کلامش همین است: همهچیز گذرا و زودگذر است از برفی که بر شاخههای سبزِ او مدتی نشست تا تگرگی که شتابان و تند بارید و رفت. گویی ناژو اکنون دارد رازِ مهمی را که سالها زندگی توام با پایداری و مقاومت به او یاد داده است با راوی در میان میگذارد. اکنون میتوان درک کرد که علت تند شدن آهنگ شعر در چهار سطر پایانی شاید همین تکیه بر گذرا بودن همهچیز است. در پایان باید بگویم که تاریخ نگارش ناژو بهمن ۱۳۳۵ است. در روزهایی مانند این روزها که پایان سال نزدیک بوده است.
#محمدعلی_حسنلو
#یادداشت
#مهدی_اخوان_ثالث
@mali_pendulum
❤ 7👏 3👍 1
📝 چند دلتنگی در بهمن ۱۴۰۲ 📝
تنم را صدا بزن
لبم را صدا بزن
چشمانم را که پایانِ روزهایی فرسودهاند صدا بزن
ما به رنگِ صدای هم محتاجیم
به پروانهای که در گلو داریم وُ
تپشهایی که در سینه بیماجرا ماندهاند.
۲ بهمن ۱۴۰۲
باران بیصدا بر گلویم میبارد و هر قطره کلمهی بینشانیست در جستوجوی تو. ببرم با خود ای آسمانِ بیمرز که در آبیترین مرزهای وجودم سرت را بلند کردهای و میپرورانیام. با من آواز بخوان. با من کلمهها را مشتاقل زیستن کن. هستیام آنجاست که تمنای تو در من زبانه میکشد. مرا ببر.
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
صدای تو مانده بود
در جایی که نمیشناختم
جایی دووور
که عاقبت خود را در آن یافتم.
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
یاد تو
چون ابری تکهتکه شده
پراکندهام میکند.
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
آه! رافت شاعرانه. بازگرد و مرا ببر. به ناکجا.به دور. دووورتر از دور. جایی که من باشم و تو. شعر حرفِ آخر را میانمان بزند. کلمه هر دوی ما را ستایش کند. کلمه باشد و کلمه و کلمه.
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
#محمدعلی_حسنلو
#یادداشت
@mali_pendulum
❤ 7👏 3
📝 مدتی است که کمتر فرصت کردهام کتابِ جدیدی بخوانم یا یادداشت خاصی بنویسم. تنها آنهم هر از گاهی در حد یک یا دو خط چیزی در دفتر یادداشتهای روزانهام نوشتهام تا شاید در واپسین ثانیههای روزی که سپری کردهام قبل از خوابیدن به خودم یادآوری کنم شاعر و نویسندهام. یک علتش شاید این است که کمی حجم بعضی کارهایم زیاد شده است. علت اساسیتر البته چالش و تغییری بود که از تابستان خودم را وارد آن کردم. در گذشته علاقهای نداشتم که رانندگی یاد بگیرم شاید چون نه امکاناتش در خانواده فراهم بود و نه جزو الویتهایم بود. همین باعث شده بود کمتر به آن فکر کنم. اواسط مرداد بود که تصمیم گرفتم در کلاسهای آموزشی رانندگی ثبتنام کنم. دقیقا نمیدانم چه شد که آن طرز فکر گذشته در من تغییر کرد. یکی دیگر از عمده علتهایش میتواند عمل چشمهایم باشد. بعد از عملِ موفقیتآمیز چشمهایم در مرداد ماه تابستان ۱۴۰۱ پیوسته به این فکر میکردم که به سراغ یادگیری رانندگی بروم اما واقعیتش شش ماه دوم سال ۱۴۰۱ و بهار ۱۴۰۲ تمرکز کافی نداشتم و همین باعث شد دوباره این تصمیم عقب بیفتد. هر چه بود این تصمیم را سرانجام عملی کردم و ۱۵ دی ماه توانستم بعد از دو بار افتادن در آزمون عملی قبول شوم. دو هفتهای هم هست که یک تیبای صندوقدار خریدهام و اینروزها در خیابانها تمرین رانندگی میکنم. میدانم زمان لازم است تا این تغییر جدید جزیی از زندگیام شود و با هم یکی شویم. احتمالا ماههای آینده و نوروز امسال زمان مناسبی است تا من خودم را با این تغییر بیشتر سازش بدهم و بیش از اینها بخواهمش و دوستش بدارم.
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
#محمدعلی_حسنلو
#یادداشت
@mali_pendulum
❤ 7👍 2👏 2
سه شعر کوتاه از کتاب #تعمیر_با_جراحتهای_اضافه
( ۱ )
ساکت و آرام
چشمها هیچ شده بودند
دستها نمیتوانستند، نمیتوانستند راوی باشند
قصه را دوست دارم تمام کنم
گذشته را چمدان
تو اما، مُشتی باز نشده در منی
هر بار که تصویرت میگذرد
محکمتر میکوبی.
( ۲ )
برفِ سینهام را تکاندهام
همین که شبها
بیتو پلکها بسته میشوند
میفهمم، میشنوم قلهای را
که از بهمن بازگشته است.
( ۳ )
تنی که در پوستم بزرگ میشوی
وطن باش
برای تمام کلمات
_ _ _ _ _ _ _ _ _
پانوشت: مجموعه شعر تعمیر با جراحتهای اضافه در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات نصیرا منتشر شده است.
#محمدعلی_حسنلو
#شعر_امروز
@mali_pendulum
❤ 7🔥 2👏 1
شعر دوم در هیچ کتاب کاغذی یا الکترونیکی از من منتشر نشده است. تاریخ نوشتن این شعر فکر میکنم به دی ماه سال ۱۳۹۶ بازمیگردد.
شعر سوم نیز در آذر یا دی ماه سال ۱۳۹۸ نوشته شده است که تقریبا یکسال بعد یعنی مهر ۱۳۹۹ در کتاب الکترونیکی (( تیرنامه )) منتشر شد.
❤ 7👍 4👎 1
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.