cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

کانال تهرانی عراقی و فارسی

Publicaciones publicitarias
1 016
Suscriptores
+624 horas
-17 días
-1130 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Photo unavailable
📣❗️😱 من أقـوى القـنوات على التلگرام التي تختـص بتعليم اللغة وتهـتم بمتـابعـة كل مـا يتـعلـق بالترجمة.. تابعونا اضغط و أدعم قناتك👇 ▶️♥️   https://t.me/+TqPlaus9q54Tv6zv 🔊 🔔‼️بهترین کانالهای آموزش زبان را در اینجا جست و جو کنید.. انضموا إلينا 👇🫱 https://t.me/Merydaam
Mostrar todo...
🌴 كتب عربيّة
🌺اصطلاحات کاربردی ترجمه
🌴الگوسازی جمله های عربی
🌺 كتابخانه
🌴 ترجمه آسان متون عربی 🌴
🌺لهجه لبنانی روبا ما یادبگیر
🌴منوعات للترجمة و التعريب
🌺 الفارسیة مع فلورنس
🌴لهجه عربی با ویدیوترجمه وزیرنویس
🌺 نحو کاربردی
🌴یادگیری زبان عربی
🌺 مدرسه عربی
🌴منوعات عربیة
🌺 آموزش عربی اعتصام
🌴گروه ترجمه عربی و فارسی تهرانی
🌺 مطالعات ترجمه
🌴کانال عراقی و فارسی تهرانی
🌺 تست تخصصی مبادی
🌴 عربی رو راحت یاد بگیر
🌺 أكاديمية اللغة العربية
🌴مطالعات ادبیات عرب
🌺 فریاد سکوت
🌴 ترجمه ،صرف ونحو
🌺کانال ترجمه ذكريات الحب
🌴اخبار آزمونهای ارشد و دکتری عربی
🌺قناة الكُنّاشَة العربية
🌴جامعة الشهيد مدني بأذربيجان
🌺 غيرك ما يحلالي
🌴 عطور الحب
🌺 آموزش فصیح وفارسی تهرانی
🌴 منتهای وفاداری
🌺 سماهر أسد
🌍 گروه بزرگ لینکهای آموزش زبان🌍
Photo unavailable
📣❗️😱 من أقـوى القـنوات على التلگرام التي تختـص بتعليم اللغة وتهـتم بمتـابعـة كل مـا يتـعلـق بالترجمة.. تابعونا اضغط و أدعم قناتك👇 ▶️♥️   https://t.me/+TqPlaus9q54Tv6zv 🔊 🔔‼️بهترین کانالهای آموزش زبان را در اینجا جست و جو کنید.. انضموا إلينا 👇🫱 https://t.me/Merydaam
Mostrar todo...
🌴 كتب عربيّة
🌺اصطلاحات کاربردی ترجمه
🌴الگوسازی جمله های عربی
🌺 كتابخانه
🌴 ترجمه آسان متون عربی 🌴
🌺لهجه لبنانی روبا ما یادبگیر
🌴منوعات للترجمة و التعريب
🌺 الفارسیة مع فلورنس
🌴لهجه عربی با ویدیوترجمه وزیرنویس
🌺 نحو کاربردی
🌴یادگیری زبان عربی
🌺 مدرسه عربی
🌴منوعات عربیة
🌺 آموزش عربی اعتصام
🌴گروه ترجمه عربی و فارسی تهرانی
🌺 مطالعات ترجمه
🌴کانال عراقی و فارسی تهرانی
🌺 تست تخصصی مبادی
🌴 عربی رو راحت یاد بگیر
🌺 أكاديمية اللغة العربية
🌴مطالعات ادبیات عرب
🌺 فریاد سکوت
🌴 ترجمه ،صرف ونحو
🌺کانال ترجمه ذكريات الحب
🌴اخبار آزمونهای ارشد و دکتری عربی
🌺قناة الكُنّاشَة العربية
🌴جامعة الشهيد مدني بأذربيجان
🌺 غيرك ما يحلالي
🌴 عطور الحب
🌺 آموزش فصیح وفارسی تهرانی
🌴 منتهای وفاداری
🌺 سماهر أسد
🌍 گروه بزرگ لینکهای آموزش زبان🌍
ماستمع صوتکم
Mostrar todo...
صدا نیست
Mostrar todo...
تفضلوا قراءة القرآن في مجموعة زبان فارسی سورة الحج
Mostrar todo...
سلام 🌺🌹 في رحاب کلام النبي صل الله عليه و آله وسلَّم 🌺🌹 قال النبيّ (ص): النظر إلى عليّ بن أبي طالب (عليه السلام) عبادة،🌺 والنظر إلى الوالدين برأفة ورحمة عبادة 🌺والنظر في المصحف عبادة 🌺والنظر إلى الكعبة عبادة 🌺🌹 پیامبر اکرم فرمود :نگاه کردن به علي ابن ابی طالب عبادت است 🌹و نگاه کردن بامهر و محبت به پدر و مادر عبادت است 🌹و نگاه کردن به قرآن کریم عبادت است 🌹و نگاه کردن به کعبه عبادت است 🌺🌹 أسعد الله صباحكم بكل خير وسعادة و سرور و دُمتُم في رعاية الرحمن وحفظه 🌺🌹
Mostrar todo...
خانم تهرانی سلام، یه سری ساعت ۴ تو گروه زبان فارسی (قرائت قرآن) بزنید
Mostrar todo...
سلام 🌺🌹 روي عن الإمام عليّ بن موسى الرضا عليه آلاف التحیة الثناء أنه قال :🌹 لا يستكمل عبد حقيقة الإيمان حتى تكونَ فيه خصالٌ ثلاث : التفقه في الدين ، وحسن التقدير في المعيشة ،والصبر على الرزايا 🌺🌹 از امام رضا ع روایت شده که فرمودند :حقیقت ایمان بنده (انسان) کامل نیست مگر اینکه سه ویژگی در او باشد،١_ فقیه شدن و ژرف نگریستن دین🌺٢_ و مدیریت خوب در زندگی🌺 ٣_و صبر کردن بر مصیبت ها و گرفتاری ها 🌺🌹 أسعد الله صباحكم بكل خير وسعادة و سرور و دُمتُم في رعاية الرحمن وحفظه 🌺🌹
Mostrar todo...
👏 1
چشم زدن
Mostrar todo...
 𝑵𝒆𝒈𝒂𝒓: بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 《 اثر مظفر سالاری 》 🔹قسمت هفتم(بخش اول) ........ من در یکی از اتاق های طبقه دوم خانه مان می خوابیدم. آن شب نیز، همچون شب های قبل، آرام و قرار نداشتم. تا دیر وقت خواب به چشمانم نیامد. از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل در زیر مهتاب چشم دوختم و تا سحرگاه نقشه کشیدم؛ اما هیچ فایده ای نداشت. بین من و ریحانه دیواری قرار داشت که هیچ دریچه در آن باز نمی شد. بارها صحنه ی آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم. می خواستم بدانم چه چیزِ ریحانه مرا تحت تاثیر قرار داده بود. شبحی از چهره اش؟ نگاهمان‌که لحظه ای با هم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ در آن لحظات، همه چیز بود و هیچ چیز نبود. امیدوار بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی در این راه ذره ای موفق نشده بودم. مانند صیدی بودم که هرچه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر گرفتار حلقه های دام می شدم. آن شب تصمیم گرفتم صبح فردا سراغ ریحانه و مادرش بروم و هر آنچه در دل داشتم به آنها بگویم. ساعتی بعد مصمم شدم نزد ابوراجح بروم و با فریاد بگویم: آن مشتری که علاوه بر گوشواره، دل مرا هم با خود برد، دختر توست. به خواب التماس می کردم که بیاید و مرا با خود به سرزمین رویاها ببرد؛ اما خواب مانند خرگوشی گریزپا از من می گریخت. دلم می خواست لااقل او را در خواب ببینم و بگویم: تمام خاطره های گذشته ما با یک نگاه تو، در ذهن و دلم به رقص درآمده اند. آرزو داشتم در خواب با او کنار پل فرات قدم بزنم و درد دل کنم. اما حیف که درخواب نیز آرامش نداشتم. او را می دیدم که همراه با مسرور از من دور می شد. شبی در خواب دیدم که مسرور گوشواره های ریحانه را کند و از بالای پل، میان رود فرات پرتاب کرد. من که در کنار رودخانه، دزدانه مراقبشان بودم به زیر آب رفتم تا گوشواره ها را پیدا کنم. گوشواره ها را پیدا کردم؛ ولی هر کدام به قدری بزرگ شده بودند که با زحمت توانستم آنها را از جا بکنم و به سطح آب بیاورم. به بالای پل که نگاه کردم. هیچ کس آنجا نبود و سنگینی گوشواره ها مرا به زیر آب می کشید. آن شب نیز آنها را در قایقی پر از انگور دیدم. هرچه در آب دست و پا می زدم و شنا می کردم، قایق از من دورتر و دورتر می شد. صبح، موقع رفتن به مغازه، از پله ها به کندی پایین رفتم. پدر بزرگ روی تخت چوبی حیاط منتظرم نشسته بود. به او نزدیک شدم، ایستاد. شانه هایم را گرفت و خیره نگاهم کرد. --- چه شده هاشم؟ چرا رنگ پریده و بی حالی؟  چرا نیامدی صبحانه بخوری؟ گیج بودم و نمی توانستم روی پا بایستم. روی تخت نشستم. --- نمی دانم. دیشب بی خوابی به سرم زده بود. وقتی هم به خواب رفتم، مثل شب های دیگر، خواب های پریشان دیدم. دیگر وقتی شب می شود، وحشت می کنم. --- بهتر است امروز در خانه بمانی و استراحت کنی. فردا باید به دارالحکومه بروی. با این حال و قیافه که نمی توانی بروی. پدر بزرگ، خدمتکارمان را که پیرزن مهربانی بود صدا زد. --- ام حباب! ام حباب! ام حباب از آن سوی حیاط، سرش را از اتاقی بیرون آورد. --- بله آقا. --- این بچه مریض احوال است. امروز در خانه می ماند. باید حسابی تیمارش ( رسیدگی و مداوا )کنی. ظهر که آمدم، باید او را صحیح و سالم تحویلم بدهی. --- مطمئن باشید آقا. پدر بزرگ رو کرد به من و گفت: این حالت ها برایم آشناست. نگران کننده است. به ریحانه علاقه پیدا کرده ای. حدس زده بودم. حالا چه باید کرد؟ هیچ را حلی برای ازدواج تو با او به ذهنم نمی رسد. از طرف دیگر از رفتار دیروز قنواء این طور نتیجه گرفتم که شوهر آینده اش را پیدا کرده است. نتوانستم جلوی تعجبم را بگیرم. --- چه می گویید پدربزرگ؟ --- تو آن قدر خامی و آن قدر ریحانه، ذهن و دلت را پر کرده که متوجه آنچه در اطرافت می گذرد، نیستی. ایستادم. --- اگر این طور است هرگز به دارالحکومه نخواهم رفت. پدربزرگ مرا سرجایم نشاند. --- زود تصمیم نگیر. در مجموع، فکر میکنم به نفع توست که قنواء را به ریحانه ترجیح بدهی. مرجان صغیر ناصبی است و با شیعیان رابطه ی خوبی ندارد، اما وصلت با او افتخار بزرگی است. اگر پایت به دارالحکومه باز شود، خیلی زود ریحانه را فراموش خواهی کرد. سرم را میان دست هایم گرفتم. --- نه پدربزرگ، نه. آرام باش! --- شما مرا دوست دارید و از ثروتمندان این شهرید. به فکر آینده ام هستید؛ ولی نمی توانید آنچه را می خواهم به من بدهید. خستگی و بی حالی باعث شد که زود اشکم جاری شود و چند قطره از آن روی پیرهنم بچکد. پدربزرگ کنارم نشست و مرا در آغوش گرفت. --- جوانک دیوانه! اصلا" نمی دانستم که این قدر به آن دخترک فتنه انگیز علاقه پیدا کرده ای. تقصیر من است که تو را از کارگاهت بیرون کشیدم. اگر همان جا مانده بودی، این همه گرفتاری پیش نیامده بود. بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Mostrar todo...