کانال رسمی الناز محمدی
هر گونه کپی برداری از مطالب این کانال ممنوع میباشد. الناز محمدی.نویسنده
Mostrar más6 300
Suscriptores
-324 horas
-377 días
-10730 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
بامن، گوش بدید🎼🎧
عمری به هر کوی و گذر
گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کردهم
بنشین تماشایت کنم...
#الناز_محمدی
#آرمان_گرشاسبی
Arman Garshasbi - 02 - Benshin Tamashayat Konam.mp39.31 MB
❤ 14
00:53
Video unavailableShow in Telegram
ممنونم از لیلای عزیز بابت ویدئوی قشنگش برای آشیانه🥺😍❤
#رمان_آشیانه
#الناز_محمدی
#نشر_سخن
17.76 MB
😍 12❤ 5
بامن، گوش بدید🎼🎧
برای خاطرههایی که
بیتو، پرپر شد
بیا و...
کاری کن...
#الناز_محمدی
#مصطفی_عابدینی
Mostafa Abedini - Kari Kon.mp37.30 MB
❤🔥 16❤ 1
بامن، گوش بدید🎼🎧
برای خاطرههایی که یهشبه
پرپر شد
بیا و...
کاری کن
#الناز_محمدی
#مصطفی_عابدینی
Mostafa Abedini - Eshgh.mp37.35 MB
قهرمانی پرسپولیس مبارک❤️
بهیاد آنانکه غمشان هنوز بر شادی دلهایمان پیروز است.💔
بارون اومد و یادم داد
تو زورت بیشتره...
#الناز_محمدی
#علیرضا_طلیسچی
Alireza-Talischi-Ghaf-320.mp37.95 MB
❤ 43💔 17❤🔥 5😢 4🫡 1
بامن، گوش بدید🎼🎧
یهکاری کن
اگر دستات
هنوزم
ناجیه
اییار...
#الناز_محمدی
#فرزاد_فرزین
Farzad-Farzin-Super-Star-256.mp34.31 MB
❤🔥 17❤ 2
دوستان خوبم، جدیدترین کار الهه در حال تایپه که یک رمان خانواده محور و عاشقانه است که قطعا با خوندنش قلبتون به تپش میافته. از دستش ندید که کار تقریبا به میانه رسیده😍🥰
برای عضویت در کانال به آیدی زیر پیام بدید
@eli_mohamadiiii.
❤ 13
سمت امیرطاها که برگشت، دو دستش را روی میز گذاشته بود و سمت او پیش میآورد. دستهایش را روی دست امیرطاها گذاشت و پنجههایش در هم قفل شد. حسش که کرد، چشمهایش را بست و به هم فشار داد. داشت آرامش ذخیره میکرد:
-میاومدم بارون بود. چند روزه قطع نمیشه. جای خالیِ تو رو دیده و دلش نمیاد نباره.
پلکهای امیرطاها که کنار رفت، ادامه داد:
-منتظره بیای بیرون طاها. جات خالیه کنارم اذیتت کنم و بلندبلند بخندم.
لبش تلخ کِش آمد. غمش معلوم بود:
-بلند گریهات نندازه، واسه خندیدن کنارت بهم بدهکار میشه.
دستش را از بین پنجهی امیرطاها درآورد و به پیشانی او اشاره کرد:
-به چی فک کردی شقیقهاتو شکافتی؟ جلوی خاله نخواستم بپرسم.
-داشتم تو خواب با بچهامون بازی میکردم. روی بالکن بودیم. انداختمش بالا یهو تو از روی پلهها پرت شدی. موندم تو رو بگیرم یا بچه رو. با یه دست کمر تو رو گرفتم با یه دستم بچهمونو. هول تنم نزاشت بفهمم سرم به کجا گرفت. افتادم.
-هر شب اینجا کابوس میبینی. نه؟
تنها دست شیدانه که میان دستش بود را دو دستی فشار داد. دستانش سرد بود. نپرسید همان عادت سرمایی بودنش است یا اثر اضطراب:
-بیدار موندنش بیشتر کابوسه شیدا. اینکه مدام با خودم میگم جرم من واقعا قتله؟
از حرفش خواند اضطراب خورهی جانش شده است:
-چرا فعل بد صرف میکنی؟ بکش بیرون ازش.
-تو چی؟ زدی به افعال گذشته؟
-آره. خیلی جاها بودم، بودی، بودو گفتم با خودم و جاتو خالی کردم.
-کجا گفتی آخ، ای کاش برمیگشتم اینجا؟
انگشت امیرطاها را زیر دست انداخت و فشار داد:
-نپرس.
-بگو. چون میدونم تو هیچوقت از کارایی که کردی پشیمون نمیشی. وقتی برگردی به گذشته یعنی خیلی تو عذابی.
-لحظه لحظهی این روزا مخصوصا شبای تنهایی، برگشت به گذشتهاس.
نگاهش در چشمان درشت امیرطاها حل شد؛
-چرا تا وقتی کنارم بودی قدرتو ندونستم؟
-چون همیشه من بیشتر دوستت داشتم.
انگار خواست از شیدانه امتیاز بگیرد. سریع کوتاه آمدن او دلگرمی قشنگی بود:
-آره! چند بار بهت گفتم خودخواهی من تقصير توئه. چون تو واسهم بابا هم بودی.
دستش نوازشگر شد روی دستان شیدانه:
-دلم میخواد اینقد سرت غر بزنم دلم سبک شه. اما مگه میشه به تو که رسید بد شد؟
-وقتی زیاد خوب باشی، بهت تهمت دیونگی میزنن. مثل اون دونفری که يکيشون هر روز به مردم سنگ میزد و دیگه نزد شد آدم خوبه و اون یکی که هر روز به ملت گل میداد و دیگه نداد، شد آدم بده.
قوسی به لبش داد و نرمی کنار شَست شیدانه را زیر دست انداخت:
-مهم اینه خودت بدونی اون آدم خوبه هستی یا بده. مردم که فقط قضاوتت میکنن...
#بیرویا
#الههمحمدی
❤🔥 8❤ 4
عیارسنج بیرویا
الهه محمدی
4_5958448167425938724.pdf14.67 MB
❤🔥 10
توی لحظههایی که فکر میکردم چطوری قراره از یک تونل وحشت بزرگ بگذرم، دقیقا وسط آواری که روی سرم بود، صدای آرومی توی یهشب پربارون توی گوشم پیچید که میگفت:
«چشمات رو ببند... میشنوی؟ صدای بارونه! خدا داره باهات بلندبلند حرف میزنه!»
از همون موقع یاد گرفتم، وسط تیغ تیز آفتاب که بارون پیدا نمیشه و طوفان زده وسط زندگیم و باید ازش رد شم، چشم ببندم و صدای بارون رو تصویرسازی کنم... هرچی اون درد سنگینتر باشه، بارون تندتره... هرچی بارون تندتر باشه، صدای خدا انگار بلندتره... میخواد یادم نره که هست... که هست... که هست! اونجوری که من باورش دارم هست، نه اونجوری که میخواستن توی مغزم زورچپونش کنن! من اینجوری پیداش کردم... وسط لحظههایی که تنهایی رو جوری لمس کردم که شاکی شدم از لحظهای که سوییچ این دنیا رو زدن... خدایی که من برای خودم پیدا کردم، خدای همون بارونه رفیق...
ت.ن: موسیقی بیکلام، شاهکاری بود که دیر پیدا شد ولی به موقع پیدا شد و این معجزهی رشد و نوشتنه❤️
#الناز_محمدی
#بارون
4_5832439114066039350.mp33.95 MB
❤🔥 35❤ 6👌 3😍 3