𝐆𝐑𝐀𝐘|کات شد
Mostrar más
121
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
حرفاتونو میشنوم🙂❤️
آوا
https://t.me/BChatBot?start=sc-144243-meLE6hE
برنامه ناشناس
برنامه چت ناشناس ، چت ناشناس در گروه ها . گپ ناشناس با افراد مختلف
3500
تصمیم گرفتم رمانو دوباره شروع کنم اما با پارت گذاری منظم🙂😂Anonymous voting
- شروع کن
- شروع نکن
3500
دختره برای این ثابت کنه دست نخوردس مجبور میشه....🔞🔞
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
_تو اگه دختر بودی هیچ وقت توی اون هتل با برسام، تنهایی نمیپلکیدی!
نمیدونم چی شد که دستم بلند شد و روی گونش فرود اومد.
_خجالت بکش آزاد، این جواب عشقی که بهت دارم نیست، این من با برسام تنها توی هتل بودم دلیلش فقط...
حرفم نصفه موند و دهنم بسته موند، چی میگفتم؟
پوزخندی زد و تنم رو چفت دیوار کرد، دست زیر چونم گذاشت و سرم رو بالا داد.
_دختر تک و تنها، زندگی مجردی...انتظار داری باور کنم که هیچ کاری نکردی؟
اشک به چشم هام هجوم اورد، اون که میدونست من چی کشیده بودم.
_آزاد توکه میدونی!...
عقب رفت و فریاد زد.
_نه نمیدونم، دیگه نمیدونم...با برسام تنهایی توی هتل شب تا صبح چه غلطی میکردی؟
اشک ریزون بازوش رو گرفتم.
_نمیتونم بگم، لطفا مجبورم نکن، این یک رازه، چیکار کنم که بهت ثابت شه من کار بدی نکردم؟
نگاهش روی تنم بالا پایین شد.
_بنظرت باید چیکار کنی؟
تنم لرزید که محکم من رو قفل خودش کرد و....
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
من #دختری بودم که بخاطر اتفاق شومی، از خونوادم فاصله گرفتم...
با تنها زندگی کردن #خو گرفتم تا این که دوتا مرد که زندگیم #دستشون بود وارد زندگیم شدن و...
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
"سازی که صدایش تویی"|به قلم هنگامه امیدی
"سازی که صدایش تویی(فصل اول)" آنلاین "هیل می"حق عضویتی "انتخاب" آفلاین "مجنون باران" در حال تایپ پارت گذاری:روزهای زوج تمامی رمان ها بعد از اتمام به چاپ میرسند،کپی اکیدا ممنوع Instagram.com/hengameh__omidi آیدی ارتباط با نویسنده: @Hengamehomidi
600
بخاطر لرزش دستام #رژم پایینتر از لبهام مالیده شد بود. اخمی کردم و ناامید گفتم:
- کاش میتونستم یه بار مثل آدم آرایش کنم و خرابش نکنم.
دستمال مرطوب را برداشتم که صدای زنگ آمد. نگاهی به آینه انداختم و به سمت آیفون رفتم.
در کمال ناباوری آزاد را با لباسهای اسپرت و موهای بالازدهاش که جوانتر و #جذابترش میکرد، دیدم.
- سلام. خوبی؟ حاضری عزیزم؟
عزیزم؟ اولین بار بود مرا اینگونه خطاب میکرد. #سرخ_شده تعارف کردم:
- سلام ممنون. بله تقریبا حاضرم. بفرمایین تو تا لباس عوض میکنم سرپا نمونین.
لبخندی زد و در را پشت سرش بست. سر به زیر به طرف مبل راهنماییاش کردم و گفتم:
- بفرمایین بشینین. میوه و شیرینی روی میز هست از خودتون پذیرایی کنید.
هنوز قدم از قدم برنداشته بودم که مچ دستم را چسبید. با تعجب به انگشتهای کشیده و #مردانهاش نگاه کردم.
- چی... چیزی شده؟
لبخندی زد و سرش را جلوتر آورد.
- نه چی مثلا؟
با تته پته گفتم:
- این کارا... چه... چه معنی میده؟
با دست دیگرش کمرم را چنگ زد و بدنم را به خودش چسباند. ترسیده به حرکاتش نگاه میکردم که دستش را بالا آورد و زیر لبم کشید.
- رژت رو از خط بیرون زده بودی. برات درست کردم.
با چشمهای گرد شده سرم را کمی عقب بردم.
- ممنون حالا میتونم برم؟
چشمهایش روی #لبهایم نشست و سیبک گلویش بالا و پایین شد.
- نه. خودت گفتی از خودم پذیرایی کنم تو هم سر تا پا لبو شدی...شیرین و خوردنی
بعد من فرصت قورت دادن این لبوی خوشمزه رو از خودم دریغ کنم؟
آب دهنم را قورت دادم. قلبم از هیجان میتپید و سرش را هر لحظه جلوتر میآورد.
- من دخترای زیادی دور و برم بودن اما فقط به بوسیدن و گاز گرفتن تو عادت دارم... ❌
و در یک حرکت لبهای نرمش مالکانه دهانم را برای کامی عمیق باز و شروع به بوسیدنم کرد...💜💜
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
⚠️ آزاد #موزیسین جذابی ۳۶ ساله که تازه به ایران برگشته و توی کنسرت با خزان دختری تنها و #زیبایی آشنا میشه که هیچ پسری رو بخاطر بیماریش به #حریمخصوصیش راه نمیده اما آزاد یواشکی #همسایهش میشه و با ورودش #رازهای زندگی خزان رو برملا میکنه...
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
1400
داستان راجب دو دوست هست که #عاشق یه دختر شدن.
ولی ماجرا از اونجا #شروع میشه که یکی از اونها میتونه دل دختر و ببره اما #دختره مجبور میشه با اون یکی پسر #ازدواج کنه!
جنگ دو دوست بر سر یه #دلبر پایان خوبی داره؟
https://t.me/joinchat/SAKsZUc18SwpGPTz
510
با #استرس بطری و چرخوندم.
افتاد روی من و برایان.
لبخندی زد و گفت: #جرأت یا حقیقت؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:جرأت.
پوزخندی زد و گفت: با من #ازدواج کن راشل.
با #بهت داد زدم: چی؟!حتی فکرشم نکن!
پوزخند #عمیق تری زد و گفت: حق انتخاب بهت ندادم..این یه #جرأته!!
دیان #محکم زد رو میز و گفت: به چه حقی بهه همچین چیزی میگی؟!
https://t.me/joinchat/SAKsZUc18SwpGPTz
500
_یه رابطهی داغ الا میتونه استرست رو کامل بخوابونه، منم کاملا آمادم.
با استرس سرش رو بین دست هاش گرفت، ناله ای کرد.
_خزان این برنامه برای من خیلی مهمه، نمیتونم به چیزی فکر کنم، اگه خرابش کنم تمام آیندم...زندگیم و کارم خراب میشه.
با قدم های آروم به طرفش رفتم و مقابلش ایستادم، دست هام رو روی پاهاش گذاشتم و نوازش گونه، تا بالای شکمش کشیدم.
_بذار آرومت کنم، میدونی که کارمو بلدم آزاد...
دستم روی کمربندش نشست.
_اجازه بد...
هنوز حرفم کامل نشده، کمرم رو گرفت و من رو روی میز خوابوند، روم خیمه زد و لب هاش رو محکم به لب هام کوبید، دستش مالکانه روی تنم بالا پایین میشد.
_میدونی که فقط تو آرومم میکنی؟
درحالی که زیر وزنش نفس نفس میزدم آره ای کردم که بی طاقت دوباره من رو بوسید.
_میدونم...حالا اونقدر من رو محکم ببوس که لب هام رو حس نکنم..
جوونی گفت و لب هاش رو دوباره کوبید بهم، دستش روی بالاتنم نشست که در با شدت باز شد.
_ازاد نوبت شما...
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
خزان، دختری که به دلیل اتفاقی توی گذشتش، از پدرش متنفره...
با ورود آراز نوازنده ی معروف و جذاب به زندگیش...
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
1200
با سنگینی نگاهش روی #لبهایم، لبخندم را پنهان کردم و پرسیدم:
- چرا اینجوری نگام میکنی؟
دستانش را به کمر زد و به طرفم خم شد.
- چجوری نگات میکنم مگه؟
- نمیدونم یه جور عجیبی...
خندید و طرهای از موهام را پشت گوشم زد.
- اگه خندههات رو میدیدی مثل من عاشق خودت میشدی.
شوکه از اعتراف یکهوییاش قلبم از هیجان توی سینهام میکوبید.
جلوتر آمد و دستش را کنار سرم گذاشت و عملا مرا بین بازو و سینهاش زندانی کرد.
سرش را خم کرد و لبهایم را اول آرام و #ملایم بعد با حرص و #خشونت شروع به #بوسیدن و گاز گرفتن کرد.
نفس که کم آورد سرش را توی گودی گردنم فرو برد و زیر گوشم خمار لب زد:
- اگه میشد با بوسه شارژت کنم اینقدر میبوسیدمت تا همیشه فول شارژ باشی... 💋♨️
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
📛🍒 آزاد #موزیسین جذابی که توی کنسرت دلش رو به دختری با چهره #شرقی و زیبا میبازه اما خزان بخاطر بیماریش نمیتونه با کسی #رابطه داشته باشه چون...
1500
"پارتی از اینده"
"Amir"
با دیدن #نواربهداشتی تو کمد رهام ابرویی بالا انداختم و رو به رهام گفتم:
- رهام یه لحظه میکشی #پایین؟
رهام چشم هاش بیش از حد گرد شد و گفت:
- چی؟#بکشم پایین؟یعنی چی؟
سرم رو خاروندم و کنجکاو گفتم:
- میخوام ببینم واقعا #پسری یا نه!
رهام که حرف هام براش گنگ بود سر تا پام رو برانداز کرد ومتعجب گفت:
- #دوجنسم؟ چه مرگته؟
نوار بهداشتی رو بهش نشون دادم و بالحن حرصی که خنده توش موج میزد گفتم:
- اینو نگاه، این برای #دختراست جان من بکش پایین #چک کنم...
رهام لبش رو گزید و گفت:
- نه اون برای #مامانمه!
سری از رو تایید تکون دادم و گفتم:
- مامانت با تو زندگی میکنه؟ بعد اینم توی کمد تو میزاره؟ اها چقدر جالب ولی نکشیدی پایین مطمئن بشم...
https://t.me/joinchat/AAAAAEqk87Z4FDschHsyUA
300
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.