خط مجلس هنر و ادب Khat of Art and Culture
ادمین محمدعلی شکیبایی مسعود سعدالدین
Mostrar más156
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
چندین سال پیش فکر کنم اواخر سپتامبر ۱۹۹۴ بود که زندهیاد دکتر اسماعیل خویی را برای یک شعرخوانی در دانشگاه بن دعوت کردم. یادم هست که پروازش به فرانکفورت بود، و شب را پیش سعید یوسف اقامت داشت. فردای آن روز سعید به من زنگ زد و زمان رسیدن زندهیاد خویی را به شهر بن به من داد و گفت: خوب ازش مراقبت کنم. همینطور که من به تو تحویلش میدهم، تو هم سعی کن همینطور به من سالم تحویلش دهی. آنچه که در خاطر دارم، من آوردم.
شعرخوانیاش را در شهر بن به دو زبان برگزار کرد. آن شب من در آغاز جلسه، غزلی برای خوش آمدگویی خواندم که با شما عزیزان هم درمیان میگذارم.
خویی جان همیشه در قلب ما هستی
یادت جاوید شاد 🌷
ز بوی عشق سرشارم، بهارم میتوان گفتن
سراپا اشکِ شوقم، جویبارم میتوان گفتن
به گیسویت که بر شانه پریشان کردهای سوگند
اگر جان خواهی از من، جاننثارم میتوان گفتن
الا ای سروِ آزادی، تو را من چشم در راهم
به سویت پرکشان در انتظارم میتوان گفتن
هزاران شکوه بر لب دارم از بیدادِ تنهایی
به دشتستانِ غم، پُر برگ وُ بارم میتوان گفتن
بنازم پرنیان کلکِ تو را ای بیتو من خاموش
که شور افکنده در جانم، شرارم میتوان گفتن
طنینِ تندرِ خشمٓم، درین شبهای توفانی
عزیزا نبضِ عشقم، لالهزارم میتوان گفتن
سراپا آتشِ شعرم، به دلها میدهم گرمی
دلی را میکنم عاشق، هزارم میتوان گفتن
شکوفا چهرهی دردم، بروی گونهی پاییز
غریوِ کوی جانانم، ستارم میتوان گفتن
بخوان ای مرغِ جان، افسانهی گلگون سواران را
که مستِ لحظهی دیدارِ یارم میتوان گفتن.
محمدعلی شکیبایی
#اسماعیل_خویی
#درگذشت
#بیدرکجا
#صبا_خویی
#خط_مجلس_هنر_و_ادب
https://t.me/khatartculture
attach 📎
چگونه در بیاورم
از چشمهای تو
سیاهی را
و بگذارم
روی یال اَسبی
که جنونِ پلکت
باد را سر کیف میآورد!
میبینی
از درههای تنت بالا میرود
با شیههی در گلو مانده
پوزهاش را روی علفهای سُرخ میکشد!
نگاه کن
این صخرههای سربهزیر را
که چگونه کنار علفها
کوتاه افتادهاند
زیر سُم اَسبها
اَسبها
از جادههای مرگ
با تازیانه برگشتهاند
با شلاقهایی که روی کمرشان تیر میکشد
و آب در دهانشان به راه اُفتاده!
به راه اُفتادهای
در سینهام
چون آتش تیر میکشی
فریادم از گلوی باد میآید
چه آرام بر آب میدوی!
به من بگو
چگونه برگردم
به پریشانیِ درخت
وقتی تبر در جنگل به رشد طبیعی خود
ادامه میدهد
وشاخهها سرخم میکنند
در تختخوابی
که خیال هیچ آدمیزادی را
تخت نمیکند
وقتی اَسبهای پیر
در پوستِ کبود
از شلاقِ شب بر میگردند
به پتوهای پلنگی پناه میبرند!
نگاه کن
سینهام پر از دشتِ مُغان است
برگرد
و سیاهی را
از چشمهای این اَسب در بیاور
آنچنان زیر پوستم میتازد
که یالش را
باد دیوانه
تا درههای مرگ میبرد!!
نرگس دوست
سودابه که تن نبود
نشر هرمز
گزینه اشعار
نشر نارنج
#نرگس_دوست
#نشر_هرمز
#نشر_نارنج
#خط_مجلس_هنر_و_ادب
https://t.me/khatartculture
attach 📎
دوست شاعرمان دکتر اسماعیل خویی در بیمارستان بستری شده است.
برای شاعرمان آرزوی سلامتی هرچه زودتر داریم.
چه چشمهایی دارد؟
ستارگانِ کدامین شبِ شکفتهی شاد
در آن دو برکهی خاموش ته نشین شدهاند؟
اسماعیل خویی
#اسماعیل_خویی
#صبا_خویی
#کانون_نویسندگان_ایران
#خط_مجلس_هنر_و_ادب
@khatartculture
attach 📎
نگرانش نباش
یا با خزههایی که دورِ پایش پیچیدهاند
یا با موجهای تلوتلو خورده-نخورده کنارِ اسکله پیدایش میشود
پلاکِ درِ خانهای را میکوبد وُ در جیبش میگذارد به رسمِ یادگاری
چاقویش را سالها پیش از این زیر تلٌ خاکٔ ارهها دفن کرد
گفت سیب در آغاز برای گاز زدن بود/ بوده
آنگاه به زنی اشاره کرد که از سنگی سفید / بیرون تراویده بوده
و بعد چشمهایش را بست / بسته بود:
اینبار ممکن است با نامهی نیم سوختهای برسم از راه
که بقیهی عمرت را صرفِ خواندنِ کلماتی کنی که در آتش تنور
هنوز نسوختهاند
گفتم اگر؟ / سنگی شد و به رودخانهای افتاد
و کمی بعدتر از ساحلی سردرآوردم که قدری غریبه بود:
تاری کپک زده / خودکاری پوک
-نه اینطورها نباید باشد / نیست!
این صحنه؟ نه نباید باشد!
علی باباچاهی
خرداده ماه ۱۳۸۵
#علی_باباچاهی
#پیکاسودرآبهایخلیجفارس
#خط_مجلس_هنر_و_ادب
@khatartculture
attach 📎
4_5859609807324974277.pdf
گسل های هویتی
نوشته ی : کاوه بهبهانی
4_5859609807324974277.pdf2.53 KB
فراسپید ۵۰
سطرها میجودٓم، فشارم بالا پایین... نقطهای وسطِ اتاق دلیل است. از مُردنام سلفی میگیرم...سایهام غش میکند. باورِ این که زمین ذوزنقه است، بمانٓد. فیثاغورث هم حساباش را حساب شده تزریق کرده بود. نه؟ تمامِ این علامتها... اتفاق شدن را از اتفاق میگیرد. کسی که به قلبِ پروانه شلیک...نه فلسفه میداند، نه جغرافیای ذهناش به خوابِ شتر بالغ. حالا وقتی ندانم چه بگویمهای شاعر اتفاق را پوست انداخته، و تن به کاخِ سلطان خم نیاورده...کجای کلمه شیارِ منجمدِ این باور را شُخم! عدالت از ندانم کجاهای شاعر سبقت گرفته...که نه پای رفتن به جلو عقبام میگیرد...نه زیگزاگ رفتنِ خدا پشتِ حدسام را سوراخ!!! حالا بیا کمی باران برداریم، و خیالِ رودخانه را راحت کنیم. منطق اعصاباش خط خطی است.
محمدعلی شکیبایی
#محمدعلی_شکیبایی
#فراسپیدی
#خط_مجلس_هنر_و_ادب
@Khatartculture
attach 📎
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.