آنها هم با بزرگواری آمدند و با ما عکس گرفتند و دل دو دختربچه شاد و خوشحال را نشکستند.
هر سه سردبیر سروش نوجوان به طرزی غریب با هم همراه و هماهنگ بودند. این را کلهر میگوید و اضافه میکند: آقای امینپور، آقای ملکی و آقای عموزاده خلیلی انگار یک روح در سه بدن بودند. من هرگز ندیدم از دست همدیگر ناراحت بشوند یا دعوایی پیش بیاد چون همه چیز با احترام پیش میرفت.
او تاکید میکند: آقای امینپور مرکز ثقل سروش نوجوان بودند، کارهای اجرایی و اداری را بیشتر آقای خلیلی و آقای ملکی انجام میدادند اما بدون حضور آقای امینپور یا بدون همفکری ایشان و بدون رضایت ایشان هیچ کس کاری انجام نمی داد. انگار اگر قیصر امینپور نبود چرخ مجله نمیچرخید. همه به راستی ایشان را دوست داشتند و همیشه هالهای از عشق، احترام و رفاقت اطرافیان در اطراف ایشان وجود داشت. بعدها که آقای خلیلی از سروش نوجوان جدا شدند، تاثیر آقای امینپور حتی پررنگتر شد. و آقای ملکی همچنان در کنار ایشان با مشکلات میجنگیدند تا مجله سرپا بماند ولی حیف که سروش نوجوان تمام شد؛ تعطیلی سروش نوجوان باعث شد آقای امینپور خیلی زود از میان ما بروند.
قیصر مطبوعاتی
مژگان کلهر درباره روحیه قیصر امینپور در کار مطبوعاتی میگوید: روحیه بسیار طنزی داشتند و با بچهها شوخی میکردند. شوخیهای ایشان از جنس بازی با کلمات بود و طراوت خاصی داشت. مطالب را با دقت میخواندند، به تک تک سوالات نوجوانان جواب میدادند، تلفنی با آنها صحبت میکردند، خیلیها از شهرستان میآمدند و ایشان را ملاقات میکردند. آن وقتها من به این فکر میکردم که این نوجوانها از کجا آقای امینپور را میشناسند که این همه راه تا تهران میآیند و به ایشان سر میزنند. به نظرم نوعی رابطه مرید و مراد، بین آقای امینپور و افرادی که به دیدن ایشان می آمدند وجود داشت. بدون اغراق میگویم که برخی میآمدند تا فقط کمی کنار قیصر امینضور نفس بکشند و کنارش باشند. در آن سالها خیلیها به عشق قیصر امینپور به دفتر مجله آمدند و آقای امینپور هم از هر لحظه استفاده میکردند تا چیزی به نوجوانها یاد بدهند. کلام ایشان پر از درس بود و حتی شوخیهای ایشان هم پر از نکات ادبی بود؛ امکان نداشت هر روز چیزی از ایشان یاد نگیرید. یک بار دلخوری کوچکی پیش آمده بود، وقتی از ایشان عذرخواهی کردیم، گفتند: من رشته محبت تو پاره میکنم / شاید گره خورد به تو نزدیکتر شدم. حیف که ما را تنها گذاشتند.
آذر مهاجر