cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

داستان های جالب

سعی میکنیم روزانه داستان های کوتاه و آموزنده حکایات و بریده هایی از کتاب ها و سخنان ناب و ارزشمند را برای شما عزیزان ارسال کنیم تبلیغات 👇 https://t.me/+Is7sShwFmA9lZjJk

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
49 694
Suscriptores
-6524 horas
-5107 días
-2 52530 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

پرونده بسیار عجیب و حل نشده Ani96 این پرونده بدون تردید از عجیب ترین پرونده ها در کشور انگلستان میباشد که تا به حال حل نشده ؛ در سال 2003 که تازه چت روم ها تأسيس شده بودند و زیاد طرفدار داشت یك پسر به اسم ماریان ویلشر تو چت روم با یك دختر به اسم Ani آشنا میشه نیمه شب شروع به چت کردن میکنن پسر متوجه میشعه که دختر تنها بوده و داخل چت مهربون برخورد میکنه ساعت حدود 3 شب که اواسط چتشون بوده دختره میره دم پنجره و به پسره میگه برام جالبه من دارم تورو تو حیاطمون میبینم پسره میگه تو دیوونه شدی من خونمونم و یه عکس براش ارسال میکنه دختره میگه اما من همین دیدم به من لبخند زدی و پسره میگه اون من نیستم سریع فرار کن دختر تو کمد قایم میشه و میگه که پسره وارد اتاقم شده من از ترس دارم سکته میکنم بعد از چند دقیقه همه چیز به حالت نرمال برمیگرده و دختره میگه اون رفت پسره هم خیالش راحت میشه اما بعد چند دقیقه ادامه داستان اینجا سرچ کنید چت روم
Mostrar todo...
حقایق ترسناك جهان

به ترسناک ترین کانال تلگرام خوش آمدید رزرو تبلیغات با قیمت مناسب @Admln_Admn

👍 4
متاسفانه این داستان واقعی هست 🔻آزار شیطانی رومینا جلوی چشمان مادر پسر پلید!  🔸️ دختر جوان سی ساله ای با مراجعه به کلانتری نواب شکایت خود را از یک پسر به اتهام تجاوز جنسی مطرح کرد.رسیدگی به این پرونده آغاز و متهم دستگیر شد پسر جوان جلوی چشم مادرش به من تجاوز کرد دختر جوان به نام رومینا در طرح شکایت خود گفت:«مدتی قبل زمانی که در حال برگشت از محل کارم بودم، دیروقت بود و ماشین پیدا نمی شد.همان موقع این پسر (خطاب به متهم در دادگاه) به نام شهاب، سر راهم سبز شد و من سوار ماشینش شدم. به من گفت مسافرکش نیستم اما تو را به مقصد می رسانم.بعد در طی مسیر با حرف هایش من را فریب داد ادامه داستان سرچ کنید رومینا
Mostrar todo...
رادیو اقتصاد💯

قیمت های واقعی را ازما بخواهید

👍 10
📚 #حکایتی‌بسیارزیباوخواندنی ﺭﻭﺯﯼ پادشاهی ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمانش ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩستﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ.ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ، که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده‌اند ﺑﺨﻮﺍبد! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد،ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه‌ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخوﺍﺏ ﺭﻓﺖ. ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ.ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ:ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ‏) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ.ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷﺖ؟ چرا ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ؟چرا با ترکه به او می‌زدی؟ و ... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید.ﺻﺒﺢ که از خواب بیدار شد مردم ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ آمدند ﺗﺎ او را ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ.ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ کردند، ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ گذاشت!گفتند چرا فرار می‌کنی؟ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ در حال فرار جواب داد:  ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ! ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ... من این پادشاهی چند روزه نمیخواهم، تا عمری در عذاب باشم!!! @daanestaanii
Mostrar todo...
👍 21
#طنز 💎 زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد ... موقعی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟! شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت: هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟!زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه...شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟! زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...! مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم. @daanestaanii
Mostrar todo...
😁 32👍 3
00:03
Video unavailableShow in Telegram
گریه کردن برای مُرده چه بر سر او در قبر می آورد⁉️ مشاهده فیلم به شدت تاثیرگذار  ➡️                    باورتون نمیشه 😱
Mostrar todo...
9.54 KB
👍 3
00:03
Video unavailableShow in Telegram
وقتایی ک 《حضرت عزرائیل》 به تو نگاه میکنه که مطمئنا نمیدونستی 👋 مشاهده فیلم بشدت تاثیر گذار   😳🤯
Mostrar todo...
9.58 KB
02:49
Video unavailableShow in Telegram
💿ڪلیپ دیدنی 🍂چاهی که حضرت یوسف علیه السلام در آن انداخته شد❣ @daanestaanii ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Mostrar todo...
2.37 MB
👍 3 2
📚«ریشه ی ضرب المثل های ایرانی» ضرب المثل ؛"پایش را اندازه ی گلیمش دراز کرده"  روزی شاه عباس از راهی می گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه ی گلیم خود درآمده. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند. درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود که به فکر افتاد او هم از انعام شاه نصیبی ببرد، پس سر راه شاه پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست. وقتی که مرکب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابید و برای اینکه نظر شاه را جلب کند هریک از دست ها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد بطوریکه نصف بدنش روی زمین بود. در این حال شاه به او رسید و او را دید و فرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند. شخصی سوال کرد که : شما در راه رفتن درویشی را در یک مکان خفته دیدید و به او انعام دادید. اما در بازگشت درویش دیگری را خفته دیدید سیاست فرمودید، چه سری در این کار هست ؟ شاه فرمود: درویش اولی پایش را به اندازه ی گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی پایش را از گلیمش بیشتر دراز کرده بود. @daanestaanii
Mostrar todo...
👍 26
چرا مردان به دنبال رابطه از پشت هستند؟.زن برای آرام کردن شوهر و پایان دادن به این رابطه دردناک چکار باید کنه.. مشاهده راهکار
Mostrar todo...
روانشناسی / سکسولوژی

آموزش سکس 💦😈

📚 #حکایتی‌بسیارزیباوخواندنی گویند! درعصر سليمان نبى،پرنده اى براى نوشيدن اب بسمت بركه اى پرواز كرد،اما چند كودك را بر سر بركه ديد،پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از ان بركه متفرق شدند. همينكه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به ان بركه مراجعه نمود . پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او ازارى بمن متصور نيست. پس نزديك شد ولی ان مرد سنگى بسويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد. شكايت نزد سليمان برد. پیامبر ان مرد را احضار، کرد محاكمه و به قصاص محكوم نمود ودستور به كور كردن چشم داد. ان پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت؛"چشم اين مرد هيچ آزارى بمن نرساند،بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد! و گمان بردم كه ازسوى او ايمنم پس به عدالت نزديكتراست اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند @daanestaanii
Mostrar todo...
👍 53👏 2😁 2👎 1
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.