cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

Publicaciones publicitarias
197
Suscriptores
-124 horas
-17 días
-430 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

سر نخل
Mostrar todo...
بعضی پنجشنبه ها ،به جای سَرِخاک، به مزار بلوطهای سوخته برویم !! پنجشنبه ها رسم است که مردم سر خاک میروند ویادی از گذشتگان خویش می کنند ! اما امروز جا دارد ما مردم گیلانغرب که خداوند تقدیرمان را با رنج وآتش و درد و غصه نوشته است ، به مزار برادران وخواهران سوخته ی بلوطمان برویم ! سوگواری کنیم برای بلوطهایی که فامیل مشترک همه ی ما هستند ! گریه کنیم برای درختان پیرِ وَن ! برای نهالهایِ نورسِ یتیم ِبلوط، که همین پارسال پدرانشان در آتش سوخت ! وامسال خودشان !! برویم همدردی کنیم با شغالها ! گرگها ، خرگوشها ، با کبکها ، با مارها ،! برویم تسلیت بگوییم به آنها! برای فرزندهای در آتش سوخته شان ! برای بی پناهیشان ! مجلس ترحیمی بگیریم ! پرسانه بگیریم ! پرسانه بدهیم !  شاید باپولش بالگردی بخریم ! برای خاموش کردن دردهای دلمان ! بنری بنویسم ! به وسعت زاگرس! امضایش کنیم ! برویم پیداکنیم جنازه بلوطی که سال گذشته سیزده بدر مهمانش بودیم ! به خودم می گویم بس است ! دیگر وقت آن است که جای عکس مادرم ، عکسی از بلوط مهربان سوخته ی ملیه نی بگذارم ! در ورودی مزار گیلان غرب هر کدام عکس بلوطی می گذاریم ! وقبل از مردگانمان برایشان فاتحه ای می فرستیم براستی که انسانها به یکباره نمی میرند !! هربار که عزیزی می میمرد تکه ای از ماست که می میرد ! پدر !مادر !دوست ! همسایه ! هرکدام خاطره های ما هستند! وقتی کسی از ما می میرد خاطره هایمان می میرد !خاطره ها که بمیرند ، انسانها مرده اند !! اکنون جنگل بلوطستان سرکش سوخته است واین یعنی تمام خاطره های ما نیز سوخته است . هر درخت خاطره ایست ! خاطره هایمان غریبانه می سوزند هر بلوط سربازیست ، سربازهایمان مظلومانه شهید می شوند ! درد آنجاست که نمی دانیم چرا ؟! درد آنجاست که نمی دانیم به چه جرمی ؟! من شاعرم ! بلوطها زلف خیال شاعران هستند ، ما شاعران هم مرده ایم ! برایمان فاتحه ای بفرستید !! به فرزندم خواهم گفت :بجای عکس من بلوطی در قاب بگذارید وبنویسید او را سوزاندیم زنده زنده در آتش !!!! یادمان باشد! آخر سال هم  که شد !جمعه ی غریبان را به مزار بلوطهای غریب برویم ، مگر غریب تر ومظلوم تر ازآنها هم هست؟ ! جمعه ی غریبان یادمان نرود ! جمعه ی غریبان یادمان نرود! ✍رضا موزونی
Mostrar todo...
🌱 نقش_قلم #محمد_امجدیان #خاطرات_کوه 🌱 1365 چهار راه ولیعصر، سوار اتوبوس می شوم. سرایستگاه منیریه پیاده می شوم.از «کوچه حسرت» ،خود را به خانه می رسانم. کتاب هایی را که روبروی دانشگاه تهران تهیه کرده ام توی طاقچه می چینم ، در میان کتاب ها ، کتاب نانگاه پارابات نویسنده « دکتر کارل هرلیخ کوفر » ترجمه احد سالکی چاپ اول ۱۳۵۱ مدت هاست ذهنم را به خود مشغول کرده است. این کتاب تاریخچه صعود و حماسه ی کوهنوردانی ست که به قله نانگاه پارابات صعودی جانانه و افتخار آمیزی داشته اند. دوباره کتاب را می گشایم صفحه نخست نوشته : عشق به طبیعت عشق به زندگیست... صفحات بعد ی همراه با تصاویر عشق به نانگاه پارابات را در وجودم دو چندان می کند. پاسی از شب گذشته است ،درخت کهنسال توی حیاط در سکوت عجیبی فرو رفته است و در میان شاخه و برگ هایش پرندگان خوابیده اند ، چه آرامشی، فقط در این میان جیک جیک و ناله ی پرنده ای است به گوش می رس. شب است، خوابم نمی برد، اما فردا جمعه است ،طبق معمول وسایل مورد نیاز صعود به قله ی توچال را داخل کوله می چینم و نیمه شب به دل «کوچه حسرت» می زنم. سر خیابان منیریه سوار ماشین می شوم وبعد از ساعتی پای تندیس کوهنوردی در بند پیاده می شوم. آهسته و پیوسته با نور چراغ قوه همراه با عوعو سگ ها ، کوچه پس کوچه‌ها ی پس قلعه را به طرف قهوه خانه ی محمد تهرانی طی می کنم،از دور چراغ های قهوه خانه طبق معمول از دور سو سو می زند. در آستانه درب چوبی سلام می کنم ، محمد تهرانی مثل همیشه می گوید : سلام، خوش اومدی جوان. روی تخت چوبی ای که فرش خوشرنگی پهن است می نشینم ،بخار سماور روی پنجره را گرفته است، بخار غم را پاک می کنم و از دریچه به بیرون می نگرم، ستاره ها هنوز محو نشده اند گویا ارتفاعات توچال عاشقانه منتظر ظهور خورشید هستند. نیم رویی می خورم و چایی دبشی می زنم ، از محمد آقای تهرانی اجازه می خواهم و به طرف «پناهگاه شیر پلا» ادامه می دهم. به نزدیکی های آبشار دوقلو می رسم و به مسیر امده یعنی پشت سرم نگاه می کنم ، تهران در خواب فرو رفته، و در پایین دست نور چراغ پیشانی کوه پیمایانی که درحال صعودند از دور سوسو می زند و مسیر ستاره باران است. کمی مانده به "آبشار دو قلو" سو سوی چراغ های پناهگاه شیر پلا دیده می شوند و من حالی خوشتر پیدا می کنم و امید دارم که امروز بر فراز قله ی توچال عاشقانه زیستن را دوباره تجربه کنم. 1365تهران (تکرار) #ادبیات_کوهنوردی #حضرت_دوست #کوهنوردی #صعود_قلم #سنگنوردی #قلم_قدم #کوه_نویسان #نانگاه_پارابات #دکترهرلیخ_کوفر
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
نرگس نوایی عضو باشگاه فراز و عضو کارگروه سنگنوردی هیات کوهنوردی بروجرد @kohegarin
Mostrar todo...
برنامه اجرا شده توسط کارگروه سنگنوردی بروجرد سرپرست برنامه : فرشاد اسماعیل زاده مسیر اجرای برنامه : صعود تنوره دیواره لجور و فرود از مسیر متداول تاریخ اجرای برنامه: 7و 1403/4/8 حرکت از پای کار 09:10 پناهگاه 11:10 اغاز صعود دیواره 14:45 قله 22:30 نوع صعود: طبیعی 8 طول طناب جنس سنگ :اهکی مسیره تنوره روی قسمت شمالی دیواره گشایش شده و در ابتدای مسیر تابلو راهنما و سیر صعود مسیر مشخص شده است. تمام کارگاه های این مسیر کارگاه های زنجیر دو نقطه هستند و سیر صعود این مسیر به صورت مستقیم میباشد در طول های اخر به سمت چپ دیواره مایل میشود. که طول اخر بدون رول کوبی و از چند میخ قدیمی و ابزارهای غیرکوبشی مثل فرند و کیل میتوانید استفاده کنید تدوین گزارش توسط نرگس نوایی از باشگاه کوهنوردی فراز بروجرد کمیته   روابط عمومی باشگاه کوهنوردی فراز بروجرد https://t.me/kohegarin اینستاگرام باشگاه فراز: https://instagram.com/faraz.bashgah?igshid=sd0wrcm5achg ارتباط با اَدمین.   👈              @Eblaghian_m.
Mostrar todo...
باشگاه کوهنوردی فراز بروجرد

ذات کوهستان مانند انسانها نیست. آنها با شما صادق هستند. ارتباط با اَدمین @Eblaghian_m

🔹🦋🔹 برای دست یافتن به معشوق گفت من شما را می شناسم،  آدم خوبی هستی، قبلا کتابخانه خدمت رسیدم، همیشه برخوردت با دانشجویان خوب بود ،گفتم  خواهش  می کنم وظیفه ام بوده، عشق است ، حالا چه خدمتی از دست من بر می آید؟ گفت:  من شاغلم ،می خواهم ازدواج کنم، گفتم  به سلامتی، ولی مگر کسی در این شرایط سخت اقتصادی ازدواج می کند؟ آری می خواهم تشکیل زندگی مشترک بدهم از مجردی خسته شده ام، این جا کسی را سراغ نداری که قصد ازدواج داشته باشه؟ نگاهی به سر و وضعش کردم و یک لحضه زدم زیر خنده، برای اینکه قضیه راجمع وجور کنم گفتم: چرا از محل کار خودت زن نمی گیری، چون آنجا شناخت داری، گفت: هست، خوشم نمی آید، گفتم حق با شماست ،به هر حال در انتخاب باید یکی را دوست داشته باشی، او هم تو را دوست داشته باشد، چون عشق دو طرفه است، این منطقی تره، گفت: بله، دقیقآ همین طوره. گفتم می توانم رُک با شما حرف بزنم ؟ گفت بفرما، گفتم من دو پیشنهاد برایت دارم، از همین امروز برو برنامه ریزی کن و یک روز در میان آهسته،آهسته یک ساعت بدو تا عرق از سر و رویت بریزد و این بدن چاق و پر از چربی را آب کنی، بعد از مدت می بینی اندامت شکیل شد و با فعالیت، عرق و سموم واسترس از بدنت نیز خارج می شود، و تخلیه روحی می شوی، پیشنهاد دوم اینکه: سعی کن هرروز به خودت برسی، لباس های شیک بپوش، و یک برنامه غذایی، تغذیه خوب و مطالعه داشته باش. البته نا گفته نماند، حداقل دو سال باید ورزشت را ادامه بدهی، که بدنت فرم بگیرد و جذاب بشود، زورکی خنده ای کرد و با عجله از روی صندلی بلند شد و گفت خدا حافظ، گفتم کجا؟ می خواهی این طوری زن بگیری؟!، گفت، منصرف شدم من زن نمی گیرم. او که رفت،  پیش خودم گفتم این چه نوع برخوردی بود که من با این بنده خدا کردم، من باید کمکش می کردم ، با توجه به اینکه حدود سی و پنج سالی داشت اما رفتار و اخلاقش بچه گانه و توام با صداقت وسادگی بود، ولی ترس واسترس او را به سمت افسردگی برده بود،و من به این دلیل پیشنهاد اتی را برای دست یافتن به معشوق به او دادم. 🌺✍ #محمد_امجدیان
Mostrar todo...
🔹🦋🔹 برای دست یافتن به معشوق گفت من شما را می شناسم، آدم خوبی هستی، قبلا کتابخانه خدمت رسیدم، همیشه برخوردت با دانشجویان خوب بود ،گفتم  خواهش  می کنم وظیفه ام بوده، عشق است ، حالا چه خدمتی از دست من بر می آید؟ گفت:  من شاغلم ،می خواهم ازدواج کنم، گفتم به سلامتی، ولی مگر کسی در این شرایط سخت اقتصادی ازدواج می کند؟ آری می خواهم تشکیل زندگی مشترک بدهم از مجردی خسته شده ام، این جا کسی را سراغ نداری که قصد ازدواج داشته باشه؟ نگاهی به سر و وضعش کردم و یک لحضه زدم خنده، برای اینکه قضیه راجمع وجور کنم گفتم: هست اما چرا از محل کار خودت زن نمی گیری، چون بلااخره آنجا شناخت داری، گفت: هست، خوشم نمی آید، گفتم حق با شماست ،به هر حال در انتخاب باید یکی را دوست داشته باشی، او هم تو را دوست داشته باشد، چون عشق دو طرفه است، این منطقی تره، گفت: بله، دقیقآ همین طوره. گفتم می توانم رُک با شما حرف بزنم ؟ گفت بفرما، گفتم من دو پیشنهاد برایت دارم، از همین امروز برو برنامه ریزی کن و یک روز در میان آهسته،آهسته یک ساعت بدو تا عرق از سر و رویت بریزد و این بدن چاق و پر از چربی را آب کنی، بعد از مدت می بینی اندامت شکیل شد و از فعالیت طریق، عرق و سموم واسترس از بدنت نیز خارج می شود، و تخلیه روحی می شوی، پیشنهاد دوم اینکه: سعی کن هرروز به خودت برسی، لباس های شیک بپوش، و یک برنامه غذایی، تغذیه خوب و مطالعه داشته باش. البته نا گفته نماند، حداقل دو سال باید ورزشت را ادامه بدهی، که بدنت فرم بگیرد و جذاب بشود، زورکی خنده ای کرد و با عجله از روی صندلی بلند شد و گفت خدا حافظ، گفتم کجا به همین راحتی!؟ می خواهی این طوری زن بگیری؟!، گفت، منصرف شدم من زن نمی گیرم. او که رفت یک پیش خودم گفتم این چه نوع برخوردی بود که من با این بنده خدا کردم، من باید کمکش می کردم ، با توجه به اینکه حدود سی و پنج سالی داشت اما رفتار و اخلاقش بچه گانه و توام با صداقت وسادگی بود، ولی ترس واسترس او را به سمت افسردگی برده بود،و من به این دلیل پیشنهاد اتی را برای دست یافتن به معشوق به او دادم. 🌺✍ #محمد_امجدیان
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.