cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

la bàrpuisle

— عاشق. رهایی. برگِ در باد. غم و ویرانی. مرز باریک. جاری. دانس‌. مالیخولیا. جوانه‌ی زخم‌زده. رویش. پوست‌ و تن. انسان‌ها. پیچشِ برهنگی. جوهر. بودن، بودن، همیشه بودن، بودن تا سر حد امکان، پُر از رد زندگی بودن. More: t.me/vernte/5320

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
670
Suscriptores
-124 horas
-67 días
-630 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

01:11
Video unavailableShow in Telegram
گویند کسان بهشت با حور خوش است من می‌گویم که آب انگور خوش است — باد ما را خواهد برد، عباس کیارستمی (۱۳۷۸)
Mostrar todo...
12.94 MB
Photo unavailableShow in Telegram
🌳
Mostrar todo...
تاریکه. راه چاره‌ای نمی‌بینی. سرت رو روی میز قرار می‌دی و به خونی که از جای‌جای تنت می‌‌چکه نگاه می‌کنی. گریه می‌کنی.
Mostrar todo...
چیزی که افعی تهران با ۱۴ قسمتش بهم داد و این‌قدر دوستش دارم که می‌تونم بابت همین یک آهنگ ازش ممنون باشم.
Mostrar todo...
How Can I Do - Anwar.flac53.80 MB
Photo unavailableShow in Telegram
ژان پیر لئو امروز هشتاد‌ساله شد. اگر بخوام از چندنفر اسم ببرم که در ذهنم نماد سینمان، لئو به‌قطع جزو پنج‌نفر ابتداییه. خوش‌حالم که انتخاب کرده زندگی کنه؛ که انتخاب کرده وارد سینما بشه؛ و روزی در نقش پل فرو بره و در همین صحنه از این حرف بزنه که عشق برای اون مرکز جهانه. و باعث شه با همه‌ی وجودم بگم: برای من هم! برای من هم!
Mostrar todo...
DESPITE DESPITE DESPITE DESPITE DESPITE DESPITE
Mostrar todo...
"let me stay tender-hearted, despite despite despite."
Mostrar todo...
الان پوران فرخزاد راجع به پدرش گفت: «پدر من اصلا یه مرد عشق‌بازی بود. من اصلا بد نمی‌دونم. خوب این‌جوری بود دیگه. چی‌کارش کنم. در تمام عمرش عاشق بود. این گناهش نیست، ژنش این‌جوری بود‌.»
Mostrar todo...
Repost from la bàrpuisle
آنقدر به تو بسته‌ام و از تو هستم که انگار اصلا در تن تو به دنیا آمده‌ام و در رگ‌های تو زندگی کرده‌ام و از دست‌های تو سرازیر شده‌ام و شکل گرفته‌ام و از صبح تا شب در دایره‌ای که مرکزش یادها و خاطرات توست دارم دور می‌زنم، دور می‌زنم و هیچ‌چیز راحتم نمی‌کند. نه دریا، نه آفتاب، نه درخت‌ها، نه آدم‌ها، نه فیلم‌ها، نه لباس‌هایی که تازه خریده‌ام. نمی‌دانم چه کار کنم. بروم و سرم را به درخت‌ها بکوبم. داد بزنم. گریه کنم. نمی‌دانم. فقط می‌خواهمت. مثل این دریا که یک حالت فروکشنده‌ی وحشتناک دارد می‌خواهمت. و این همه خواستن قابل تحمل نیست. مثل سیل از قلبم پایین می‌ریزد و تنم را خرد می‌کند. می‌خواهم بیدار شوم و ببینم که پهلویم هستی. چقدر می‌توانم بیدار شوم و ببینم که پهلویم نیستی و زندگی‌ام یخ کرده و منجمد است؟ چه‌قدر؟ تا کی؟ تا کجا؟ مگر فاصله‌ی میان به‌دنیا آمدن و پوسیدن و طعمه‌ی کرم‌ها شدن چقدر است؟ دلم می‌خواهد بیدار شوم و همین‌طور بیدار بمانم و نگاه کنم. وقتی که هوا توی سینه‌ات می‌چرخد نگاهت کنم. وقتی که جریان نبضت زیر پوست گلویت پخش می‌شود نگاهت کنم. وقتی که رنگ بنفش توی مردمک چشمت موج می‌زند نگاهت کنم. همین‌طور نگاهت کنم. خط‌های پیشانی‌ات را بشمارم. موهای سفید اطراف شقیقه‌هایت را بشمارم. سرم را بگذارم میان گودی گردن و شانه‌هایت و همان‌ جا بمیرم. بمیرم تا دیگر از تو دور و جدا نشوم. نمی‌دانم برای چه باید رعایت کنم. چه چیزی را باید رعایت کنم. برای چه باید بگذارم که زندگی خودم و آن کسی که دوستش می‌دارم مفهومی جز حسرت نداشته باشد. کاش در جنگل به دنیا آمده بودم و با طبیعت جفت می‌شدم و آزاد بودم. معتاد شدن به این عادت‌های مضحک زندگی و تسلیم شدن به این حد‌ها و دیوارها کاری برخلاف جهت طبیعت است. عزیزم. قربانت بروم. قربان بودنت بروم. دلم دارد می‌ترکد. هیچ‌وقت این طوری نشده بودم. این‌قدر تلخ و بیهوده. یک چیزی را از من گرفته‌اند. نمی‌دانم چه‌کسی و کجا و چرا. شاید اصلا پیش از تولدم آن را از من گرفته باشند. شاید که من اصلا بی‌سامان به دنیا آمده باشم. و همه‌ی عشق من به تو چیزی جز جست‌وجوی قرارگاهی بر روی خاک نباشد. — از نامه‌های فروغ به ابراهیم گلستان
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.