cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

درک عمومی معماری

مجموعه ای از سوالات و مطالب آموزشی، برای آشنایی با مبانی نظری طراحی معماری

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
773
Suscriptores
Sin datos24 horas
+17 días
+830 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from آسمانه
03:51
Video unavailableShow in Telegram
📢انتشار جلسۀ اول درس‌گفتارهای «مبانی نظری نقد فرمالیستی معماری» 🔸این درس‌گفتارها در قالب پانزده تا بیست جلسۀ شصت تا هشتاد دقیقه‌ای، به‌صورت آفلاین و رایگان، عرضه می‌شود. 🔸جلسات درس‌گفتار «مبانی نظری نقد فرمالیستی معماری» هر چهارشنبه در شبکه‌ی ویدئویی چهارراه منتشر خواهد شد. 🔸برای مشاهدۀ نسخۀ کامل این جلسه به پیوند زیر مراجعه کنید: https://chaharrah.tv/formalism-01-1402-05-04/ #خبر #درس‌_گفتار #مهرداد_قیومی @asmaaneh
Mostrar todo...
compress.mp424.30 MB
Repost from آسمانه
📢معرفی درس‌گفتارهای «مبانی نظری نقد فرمالیستی معماری» از هر نظرگاهی که به معماری بنگریم و در آن بیندیشیم و مطالعه کنیم و سخن بگوییم، آنچه مهم است عمق نظر و دقت و درست‌اندیشی و درستکاری و بلندنظری است. آنچه اندیشه‌ی معماری را سترون می‌کند و آن را از شور و تاب و توان می‌اندازد اختیار کردن این یا آن نظرگاه و فروگذاشتن نظرگاه‌های دیگر نیست؛ بلکه سطحی‌نگری در همان نظرگاه، آسان‌گیری و نابسامانی، و تنگ‌نظری و کم شمردن فایده‌ی کارهای «دیگران» است. معماری هرچه باشد و معماران هرچه کنند، آنچه در نهایتْ مقصود معماری است مکانی است که انسان‌ها در آن زندگی کنند. درست است که اندیشه‌ها و ذوق‌ها و اراده‌ها و میل‌هاست که در قالب مکان‌ها و بناها تجسد می‌یابد؛ اما دست آخر، آنچه مقصود همه‌ی آن اندیشه‌ها و خواست‌هاست همان مکان مصنوع است. ذهن و دست افراد و جمع‌ها، سنت‌ها و فرهنگ‌ها در کار می‌شوند تا در نهایت بِنایی مادی برپا شود. آن بنای مادی ما را به چیزهایی در پس آن، به آنچه بدان انجامیده و آنچه در آن نهفته است و آنچه ذهن و روان ما اقتضا می‌کند، راه می‌برد؛ اما همین راه بردن و دلالت و هدایتِ ما هم بر دوش آن بنای مادی، بر دوش آن هیئت جسمانی‌ای است که بنا و مکان مصنوع و اثر معماری می‌خوانیمش. این واقعیتْ اهمیت فرم را در معماری و مطالعه‌ی آن نشان می‌دهد؛ اما نه حکم می‌کند که از عوامل و نیروهای مؤثر در فرم یا سیاق‌های آن چشم بپوشیم، و نه لازم می‌آورد که در نظر کردن به فرم، بر ظاهر فرم متوقف بمانیم. آیا می‌توان راه‌هایی جست که در خوانش و نقد معماری، به فرم اثر پرداخت و بر آن تمرکز کرد، اما در سطح آن متوقف نماند، گذاشت تا اثر سخن بگوید و به پسِ پشت خود رهنمون شود؟ قصد ما در این درس‌گفتارها غنی کردنِ نظریِ مبحثِ فرمالیسم در معماری و فرارفتن از اندیشه‌های رایج و کلیشه‌های فرمالیستی و پیش نهادنِ رویکرد فرمالیسم ژرف در نقد اثر معماری است؛ رویکردی که از فرم معماری آغاز کند، اما در سطح آن فرونماند و در آن تعمق کند. برای این مقصود، از فرمالیسم روسی در نقد ادبی بهره می‌گیریم. سخن را از سابقه‌ی پرداختن به فرم در معماری آغاز می‌کنیم و به شناختن و معرفی اجمالی نقد فرمالیستی معماری برمی‌آییم. آن‌گاه به سروقت سنت نقد ادبی/ مطالعات ادبی می‌رویم و به جست‌وجوی نظریه‌ها و رویکردهای فرمالیسم ادبی برمی‌آییم. پیش از آنکه از سفر خود به مطالعات ادبی به سوی معماری بازگردیم، به شباهت‌ها و تفاوت‌های زبان و ادبیات با معماری می‌پردازیم و از لازمه‌های سفر و تردد بین این دو حوزه می‌گوییم. آن‌گاه دستاوردهای خود از سفر به مطالعات ادبی را در میدان نقد و نظریه‌ی معماری می‌افکنیم و در نهایت، پیشنهاد خود را عرضه می‌کنیم. این درس‌گفتارها در قالب پانزده تا بیست جلسۀ شصت تا هشتاددقیقه‌ای، به‌صورت آفلاین و رایگان، عرضه می‌شود. 🔸جلسات درس‌گفتار «مبانی نظری نقد فرمالیستی معماری» هر چهارشنبه در شبکه‌ی ویدئویی چهارراه منتشر خواهد شد. 🔸نشانی چهارراه: https://chaharrah.tv/ #خبر #درس‌_گفتار #مهرداد_قیومی @asmaaneh
Mostrar todo...
Repost from آسمانه
03:46
Video unavailableShow in Telegram
🎥 درس‌گفتارهای «مبانی نظری نقد فرمالیستی معماری» #خبر #درس‌_گفتار #مهرداد_قیومی @asmaaneh
Mostrar todo...
14020519- Introduction Clip-mp4.mp425.52 MB
Repost from آسمانه
✏️ کمدی معماری: شرح سفر دلیرانۀ خدای معماران به سرزمین پارس‌ها قسمت یازدهم: گردهمایی در شیز علی طباطبایی روزها و شب‌ها سوار بر اسب‌های تیزرو در دشت‌ها و کوه‌ها تاختند. پریناز، سمانه، انجیب و ایمحوتب کنار بهرام پیش‌تر از بقیه و آنوبیس و جمعی از سپهسالاران دیو و آدمی عقب‌تر به دنبالشان می‌آمدند. با طلوع آفتاب چهلمین روز، به دیوار سرخ و بلند شیز در میان تپه‌های سبز رسیدند. دیوار و دروازه‌ای از سرب ریخته. بهرام رو به همراهانش کرد و گفت: این اولین دیوار شیز است. چهار دیوار و دروازه‌ی دیگر باقی است تا به مرکز شهر برسیم. سپس فریاد بلندی کشید و نگهبانان دروازه را باز کردند. تاختند و تاختند تا به دیوار دوم رسیدند، دیواری سیمین. از آن هم گذشتند و باز تاختند. از میان مزارع و خانه‌های پراکنده در میان تپه‌ها گذشتند و از دو دروازه‌ی دیگر رد شدند. یکی دیوار و دروازه‌ای سراسر از زر و دیگری از تکه‌های یاقوتی به اندازه‌ی یک مشت تا چند متر. هرچه پیش‌تر می‌رفتند فاصله‌ی دیوارها کمتر می‌شد. نزدیکی‌های ظهر به دامنه‌ی کم شیبی رسیدند که آخرین دیوار کمی بالاتر و گرداگرد بخش مسطحی از آن دیده می‌شد. شیب را بالارفتند و مقابل دیوار ایستادند. تصویر خود و جمع همراهشان را در زمینه‌ی دشت‌ها و تپه‌های سبز روی دیوار دیدند. دیوار به کلی از آبگینه‌ بود و هیچ دروازه‌ و برج و بارویی در آن پیدا نبود. بهرام فریادی کشید و قسمتی از دیوار آبگینه شکاف باریکی از زمین تا بالاترین نقطه ایجاد شد. شکاف به آرامی بزرگ و بزرگ‌تر شد و مدخلی پدید آمد. پشت دروازه ایوانی مرتفع، مجموعه‌ای از تالارها و ساختمان‌های گنبددار در نقش‌ها و رنگ‌های مختلف قرار داشت. همه‌ی ساختمان‌ها و ایوان بلند، دورتادور دریاچه‌ای کوچک و اسرارآمیز در مرکز ساخته شده بود. ایمحوتب و انجیب که تا آن روز یکپارچه‌ترین پیوند میان طبیعت و معماری را در آخرین طرح ایمحوتب یعنی مقبره‌ی زوسر دیده بودند با بالا آمدن از این کوه و دیدن دیوار آبگینه و ساختمان‌های رنگارنگ و دریاچه و آفتابی که عمود بر همگیشان می‌تابید، خشکشان زد و زبانشان بند آمد. هرچند مدت زیادی نگذشت که انجیب طاقتش تمام شد و خودش را از اسب به زمین انداخت و شروع کرد به گریستن و خواندن چیزهای نامفهومی زیرلب. سمانه گفت: پس شیز همان تخت سلیمان است؟ چقدر فرق می‌کند با آن‌چه ما از آن دیده بودیم. بهرام گفت: من این نامی را که می‌گویید نشنیده‌ام. در افسانه‌های ما آمده است که این شهر را ابتدا سیاوش بر سر دیوان و روی هوا بنا کرد و پس از او کیخسرو آن را روی زمین و در این نقطه نشاند. پریناز گفت: یعنی واقعاً روی سر دیوها؟ یا منظورتان این است که سیاوش طراحی کرد و کیخسرو مجری بود؟ بهرام گفت: ما این‌جا چند نوع دیو پرنده هم داریم و ممکن است واقعاً بر سر دیوان ساخته باشد، کسی نمی‌داند. ولی شاید به زبان سرزمین شما بشود این‌طور گفت. وارد مجموعه شدند. از اسب‌هایشان پایین آمدند و جایی نزدیک دریاچه گرد هم ایستادند. بهرام گفت چند روزی فرصت داریم تا لشکریان از نقاط مختلف سرزمین به این‌جا برسند. من هنگام حرکتمان پیک‌هایی به دیوان مازندران و چابکسواران ترکمان و خنجرداران هرات و شمشیرزنان کرد و تیراندازان فارس و نیزه‌داران ترک و فلاخن‌اندازان لر فرستادم. پنج هزار نفری خواهند شد و برای شکست دادن شیاطین جهنم تعدادی کافی است. توان رزم ما بسیار بیش از آنان است و با مهارت تازه‌ای هم که جنیان در نرم کردن فلز پیدا کرده‌اند زره‌هایی ساخته‌ایم که ضربات آن‌ها را بسیار کم اثر می‌کند. البته با همه‌ی این‌ها که گفتم شیاطین جهنم هنگام جنگ از بی‌رحم‌ترین و خونخوارترین موجوداتند، تا امروز سفیران بسیاری را زندانی کرده‌اند و مهمانان زیادی را سال‌ها شکنجه کرده‌ و کشته‌اند. هرکدام از شما هم که بخواهد همراه ما بیاید باید در این چند روز کمی از آداب جنگ بیاموزد. من می‌خواهم انتقام قرن‌ها خونریزی را از آن‌ها بگیرم و به شما قول می‌دهم تمام تلاشم را بکنم تا قیومه‌ی طبیب را نجات دهم. اما شما مختارید، هرکدام که می‌خواهد می‌تواند این‌جا بماند و با ما همراه نشود.🔻 #یادداشت #علی_طباطبایی @asmaaneh
Mostrar todo...
Repost from آسمانه
✏️ کمدی معماری: شرح سفر دلیرانۀ خدای معماران به سرزمین پارس‌ها قسمت یازدهم: گردهمایی در شیز  [ص ۳ از ۳] اما هیچ کس از جایش تکان نخورد. بهرام باز فریاد کشید: جنگجویان من، بپرید! اما باز هم کسی تکان نخورد. بهرام خشمگین فریاد زد: ترسوهای بزدل این تازه اولین قدم است. هیچ اتفاقی برایتان نمی‌افتد، امشب ماه کامل است و کف زندان را آب گرفته است. به عمق چاه که برسید درون آب می‌روید و از آن‌جا وارد دنیای زیرین می‌شوید. آرام آرام صدای پچ پچ‌ها و شایعات بالا گرفت، بسیاری می‌گفتند کف این چاه را دیده‌اند و می‌دانند که بسته است. بعضی می‌گفتند حالا اگر منجمان اشتباه کرده باشند و امشب آب نداشته باشد در دم می‌میرند. همهمه بلند و بلندتر می‌شد که ناگهان، صدای جیغ بلندی گوشخراش و کرکننده، ممتد و بسیار طولانی از اعماق حفره برخاست. جیغ چنان سهمگین بود که سنگ‌های لبه‌ی حفره را به لرزه انداخت. سنگ‌های زیر پای ایمحوتب که نزدیک دهانه ایستاده بود لغزید و ایمحوتب با فریادی که به مرور محو شد، به عمق تاریک و نامعلوم چاه افتاد. آشوبی در لشکریان افتاد، همه از دهانه فاصله گرفتند و بسیاری به سمت دشت‌های اطراف گریختند. ادامه دارد ... 🔸قسمت‌های قبلی این داستان: - قسمت اول: فرمان اوسیریس: در جستجوی کانسپتِ کانسپت‌ها - قسمت دوم: در پروژۀ عظیم غول‌ها - قسمت سوم: ساختن سر آفرودیت در زعفرانیه - قسمت چهارم: با دانشگاهی‌ها قاطی می‌شود - قسمت پنجم: با دانشگاهی‌ها قاطی و قاطی‌تر می‌شود - قسمت ششم: قیومهٔ طبیب و داروی معجزه‌گر - قسمت هفتم: گوشمالی در خدمت تاج‌السلطنه - قسمت هشتم: مهمانی در دنیای مردگان - قسمت نهم: مسابقه‌ٔ معماری در جهنم - قسمت دهم: شهر هفت گنبد رنگی #یادداشت #علی_طباطبایی @asmaaneh
Mostrar todo...
Repost from آسمانه
✏️ کمدی معماری: شرح سفر دلیرانۀ خدای معماران به سرزمین پارس‌ها قسمت یازدهم: گردهمایی در شیز  [ص ۲ از ۳] 🔺گروه مسافران مدتی به فکر فرو رفت. پیش از همه سمانه بود که گفت: من می‌آیم. من استاد را تنها نمی‌گذارم. پس از او پریناز گفت: من هم می‌آیم. من خیلی قیومه‌ی طبیب را نمی‌شناسم ولی در این سال‌ها که در دفاتر معماری کار کردم، یک چیز را به خوبی یاد گرفتم، آدمی به جمع زنده است و من وقتی کاری را با یک جمع شروع می‌کنم هرچه هم بشود نیمه کاره رها نمی‌کنم و دوستانم را تنها نمی‌گذارم. بعد دستش را روی دست سمانه گذاشت. پس از او انجیب بی معطلی گفت: حالا که پریناز می‌آید من هم هستم. و دستش را روی دست آن‌ها گذاشت. کمی بعد آنوبیس گفت: من هم که باکی از جهنم ندارم، بیشتر عمرم در آن‌جا گذشته و خیلی دلم می‌خواهد یک حال اساسی از شیطان و اوسیریس بگیرم. من هم هستم. و بعد پنجه‌اش را روی بقیه‌ی دست‌ها گذاشت. همه‌ی چشم‌ها به ایمحوتب بود. ایمحوتب کمی مکث کرد و با من من و لرزشی که نمی‌توانست در صدایش پنهان کند گفت: آخر من یک معمار پیر و فرتوتم. در این جنگ چه کمکی از دست من بر می‌آید؟ من الان نمی‌توانم تصمیم بگیرم. بگذارید تا وقتی لشکریان می‌رسند فکر کنم. در چند روز بعد لشکریان از اقصی نقاط سرزمین بهرام به پشت دیوار آبگینه رسیدند و همان‌جا اطراق کردند. انجیب و سمانه و پریناز هم از چند دیو جنگجو کمی شمشیرزنی و تیراندازی آموختند. ایمحوتب هنوز مطمئن نبود می‌خواهد برود یا نه اما وقتی عظمت حضور چند هزار نفر از لشکریان را در دشت دید و البته شایعاتی که از آن‌ها راجع به ثروت و هنر شیاطین شنید، باعث شد بیشتر وسوسه‌ شود تا با جنگجویان همراه شود. غروب روز هفتم بود که صدای بوق جنگ در دشت پیچید. لشکریان بسیار سواره و پیاده، جن و دیو و آدمی،  پایین شیب تپه در صف‌هایی مرتب آرایش گرفتند. سواری پرچم به دست مقابل اولین صف می‌تاخت و دسته‌ها را به خط می‌کرد. تا چشم کار می‌کرد جنگجو بود. بهرام بالای تپه و مقابل دیوار آبگینه ایستاد و فریاد کشید: جنگجویان دلیرم! مشعل‌ها را روشن کنید. مهتاب که بالا بیاید، از زندان دیو به جهنم می‌رویم. به سوی زندان دیو! هوا دیگر کاملاً تاریک شده بود. لشکریان با مشعل‌هایی در دست در صف‌ها و دسته‌هایی مرتب گام می‌زدند و می‌تاختند. خطوط آتش هماهنگ با صدای آهنگین کوبیدن پاهایشان در دشت، کوهستان را به لرزه انداخته بود. کمتر از ساعتی رفتند تا همه دور تا دور کوه کوتاهی به ارتفاع حدود صد متر جمع شدند. بهرام پایین کوه ایستاد و گفت: زندان دیو، دروازه‌ی ورود ما به جهنم است. بالای کوه می‌رویم، درون حفره‌ی آن می‌پریم و به دنیای زیرین می‌رسیم. لشکریان دسته دسته روی کوه با خطی از آتش در دستشان، مانند اژدهاهایی آتشین پیچ و تاب می‌خوردند. مهتاب بالا آمده بود و کوه زیر پرتوهای نقره‌ای آن می‌درخشید. دامنه‌ی کوه پر از جنگجویان بود و تعداد زیادی هم به مدخل بالای آن رسیده بودند. ایمحوتب راهش را از میان جمعیت باز کرد و خود را به بالاترین نقطه رساند. دهانه‌ی کوه نزدیک به شصت متر قطر داشت، همین که پایین و درون حفره را نگاه کرد سر جایش میخکوب شد. حفره‌ای بود تاریک و بی‌انتها، به عمق حدوداً نود متر. این ترس فقط برای ایمحوتب نبود، می‌شد در همان نور کم مهتاب هم رنگ پریدگی و وحشت بسیاری از جنگجویان دیگر را تشخیص داد. بهرام فریاد کشید: به فرمان من، دسته‌ی اول از دیوان، بپرییید!🔻 #یادداشت #علی_طباطبایی @asmaaneh
Mostrar todo...
Repost from آسمانه
✏️ کمدی معماری: شرح سفر دلیرانۀ خدای معماران به سرزمین پارس‌ها قسمت یازدهم: گردهمایی در شیز  [ص ۲ از ۳] 🔺گروه مسافران مدتی به فکر فرو رفت. پیش از همه سمانه بود که گفت: من می‌آیم. من استاد را تنها نمی‌گذارم. پس از او پریناز گفت: من هم می‌آیم. من خیلی قیومه‌ی طبیب را نمی‌شناسم ولی در این سال‌ها که در دفاتر معماری کار کردم، یک چیز را به خوبی یاد گرفتم، آدمی به جمع زنده است و من وقتی کاری را با یک جمع شروع می‌کنم هرچه هم بشود نیمه کاره رها نمی‌کنم و دوستانم را تنها نمی‌گذارم. بعد دستش را روی دست سمانه گذاشت. پس از او انجیب بی معطلی گفت: حالا که پریناز می‌آید من هم هستم. و دستش را روی دست آن‌ها گذاشت. کمی بعد آنوبیس گفت: من هم که باکی از جهنم ندارم، بیشتر عمرم در آن‌جا گذشته و خیلی دلم می‌خواهد یک حال اساسی از شیطان و اوسیریس بگیرم. من هم هستم. و بعد پنجه‌اش را روی بقیه‌ی دست‌ها گذاشت. همه‌ی چشم‌ها به ایمحوتب بود. ایمحوتب کمی مکث کرد و با من من و لرزشی که نمی‌توانست در صدایش پنهان کند گفت: آخر من یک معمار پیر و فرتوتم. در این جنگ چه کمکی از دست من بر می‌آید؟ من الان نمی‌توانم تصمیم بگیرم. بگذارید تا وقتی لشکریان می‌رسند فکر کنم. در چند روز بعد لشکریان از اقصی نقاط سرزمین بهرام به پشت دیوار آبگینه رسیدند و همان‌جا اطراق کردند. انجیب و سمانه و پریناز هم از چند دیو جنگجو کمی شمشیرزنی و تیراندازی آموختند. ایمحوتب هنوز مطمئن نبود می‌خواهد برود یا نه اما وقتی عظمت حضور چند هزار نفر از لشکریان را در دشت دید و البته شایعاتی که از آن‌ها راجع به ثروت و هنر شیاطین شنید، باعث شد بیشتر وسوسه‌ شود تا با جنگجویان همراه شود. غروب روز هفتم بود که صدای بوق جنگ در دشت پیچید. لشکریان بسیار سواره و پیاده، جن و دیو و آدمی،  پایین شیب تپه در صف‌هایی مرتب آرایش گرفتند. سواری پرچم به دست مقابل اولین صف می‌تاخت و دسته‌ها را به خط می‌کرد. تا چشم کار می‌کرد جنگجو بود. بهرام بالای تپه و مقابل دیوار آبگینه ایستاد و فریاد کشید: جنگجویان دلیرم! مشعل‌ها را روشن کنید. مهتاب که بالا بیاید، از زندان دیو به جهنم می‌رویم. به سوی زندان دیو! هوا دیگر کاملاً تاریک شده بود. لشکریان با مشعل‌هایی در دست در صف‌ها و دسته‌هایی مرتب گام می‌زدند و می‌تاختند. خطوط آتش هماهنگ با صدای آهنگین کوبیدن پاهایشان در دشت، کوهستان را به لرزه انداخته بود. کمتر از ساعتی رفتند تا همه دور تا دور کوه کوتاهی به ارتفاع حدود صد متر جمع شدند. بهرام پایین کوه ایستاد و گفت: زندان دیو، دروازه‌ی ورود ما به جهنم است. بالای کوه می‌رویم، درون حفره‌ی آن می‌پریم و به دنیای زیرین می‌رسیم. لشکریان دسته دسته روی کوه با خطی از آتش در دستشان، مانند اژدهاهایی آتشین پیچ و تاب می‌خوردند. مهتاب بالا آمده بود و کوه زیر پرتوهای نقره‌ای آن می‌درخشید. دامنه‌ی کوه پر از جنگجویان بود و تعداد زیادی هم به مدخل بالای آن رسیده بودند. ایمحوتب راهش را از میان جمعیت باز کرد و خود را به بالاترین نقطه رساند. دهانه‌ی کوه نزدیک به شصت متر قطر داشت، همین که پایین و درون حفره را نگاه کرد سر جایش میخکوب شد. حفره‌ای بود تاریک و بی‌انتها، به عمق حدوداً نود متر. این ترس فقط برای ایمحوتب نبود، می‌شد در همان نور کم مهتاب هم رنگ پریدگی و وحشت بسیاری از جنگجویان دیگر را تشخیص داد. بهرام فریاد کشید: به فرمان من، دسته‌ی اول از دیوان، بپرییید!🔻 #یادداشت #علی_طباطبایی @asmaaneh
Mostrar todo...
Repost from آسمانه
✏️ کمدی معماری: شرح سفر دلیرانۀ خدای معماران به سرزمین پارس‌ها قسمت یازدهم: گردهمایی در شیز علی طباطبایی روزها و شب‌ها سوار بر اسب‌های تیزرو در دشت‌ها و کوه‌ها تاختند. پریناز، سمانه، انجیب و ایمحوتب کنار بهرام پیش‌تر از بقیه و آنوبیس و جمعی از سپهسالاران دیو و آدمی عقب‌تر به دنبالشان می‌آمدند. با طلوع آفتاب چهلمین روز، به دیوار سرخ و بلند شیز در میان تپه‌های سبز رسیدند. دیوار و دروازه‌ای از سرب ریخته. بهرام رو به همراهانش کرد و گفت: این اولین دیوار شیز است. چهار دیوار و دروازه‌ی دیگر باقی است تا به مرکز شهر برسیم. سپس فریاد بلندی کشید و نگهبانان دروازه را باز کردند. تاختند و تاختند تا به دیوار دوم رسیدند، دیواری سیمین. از آن هم گذشتند و باز تاختند. از میان مزارع و خانه‌های پراکنده در میان تپه‌ها گذشتند و از دو دروازه‌ی دیگر رد شدند. یکی دیوار و دروازه‌ای سراسر از زر و دیگری از تکه‌های یاقوتی به اندازه‌ی یک مشت تا چند متر. هرچه پیش‌تر می‌رفتند فاصله‌ی دیوارها کمتر می‌شد. نزدیکی‌های ظهر به دامنه‌ی کم شیبی رسیدند که آخرین دیوار کمی بالاتر و گرداگرد بخش مسطحی از آن دیده می‌شد. شیب را بالارفتند و مقابل دیوار ایستادند. تصویر خود و جمع همراهشان را در زمینه‌ی دشت‌ها و تپه‌های سبز روی دیوار دیدند. دیوار به کلی از آبگینه‌ بود و هیچ دروازه‌ و برج و بارویی در آن پیدا نبود. بهرام فریادی کشید و قسمتی از دیوار آبگینه شکاف باریکی از زمین تا بالاترین نقطه ایجاد شد. شکاف به آرامی بزرگ و بزرگ‌تر شد و مدخلی پدید آمد. پشت دروازه ایوانی مرتفع، مجموعه‌ای از تالارها و ساختمان‌های گنبددار در نقش‌ها و رنگ‌های مختلف قرار داشت. همه‌ی ساختمان‌ها و ایوان بلند، دورتادور دریاچه‌ای کوچک و اسرارآمیز در مرکز ساخته شده بود. ایمحوتب و انجیب که تا آن روز یکپارچه‌ترین پیوند میان طبیعت و معماری را در آخرین طرح ایمحوتب یعنی مقبره‌ی زوسر دیده بودند با بالا آمدن از این کوه و دیدن دیوار آبگینه و ساختمان‌های رنگارنگ و دریاچه و آفتابی که عمود بر همگیشان می‌تابید، خشکشان زد و زبانشان بند آمد. هرچند مدت زیادی نگذشت که انجیب طاقتش تمام شد و خودش را از اسب به زمین انداخت و شروع کرد به گریستن و خواندن چیزهای نامفهومی زیرلب. سمانه گفت: پس شیز همان تخت سلیمان است؟ چقدر فرق می‌کند با آن‌چه ما از آن دیده بودیم. بهرام گفت: من این نامی را که می‌گویید نشنیده‌ام. در افسانه‌های ما آمده است که این شهر را ابتدا سیاوش بر سر دیوان و روی هوا بنا کرد و پس از او کیخسرو آن را روی زمین و در این نقطه نشاند. پریناز گفت: یعنی واقعاً روی سر دیوها؟ یا منظورتان این است که سیاوش طراحی کرد و کیخسرو مجری بود؟ بهرام گفت: ما این‌جا چند نوع دیو پرنده هم داریم و ممکن است واقعاً بر سر دیوان ساخته باشد، کسی نمی‌داند. ولی شاید به زبان سرزمین شما بشود این‌طور گفت. وارد مجموعه شدند. از اسب‌هایشان پایین آمدند و جایی نزدیک دریاچه گرد هم ایستادند. بهرام گفت چند روزی فرصت داریم تا لشکریان از نقاط مختلف سرزمین به این‌جا برسند. من هنگام حرکتمان پیک‌هایی به دیوان مازندران و چابکسواران ترکمان و خنجرداران هرات و شمشیرزنان کرد و تیراندازان فارس و نیزه‌داران ترک و فلاخن‌اندازان لر فرستادم. پنج هزار نفری خواهند شد و برای شکست دادن شیاطین جهنم تعدادی کافی است. توان رزم ما بسیار بیش از آنان است و با مهارت تازه‌ای هم که جنیان در نرم کردن فلز پیدا کرده‌اند زره‌هایی ساخته‌ایم که ضربات آن‌ها را بسیار کم اثر می‌کند. البته با همه‌ی این‌ها که گفتم شیاطین جهنم هنگام جنگ از بی‌رحم‌ترین و خونخوارترین موجوداتند، تا امروز سفیران بسیاری را زندانی کرده‌اند و مهمانان زیادی را سال‌ها شکنجه کرده‌ و کشته‌اند. هرکدام از شما هم که بخواهد همراه ما بیاید باید در این چند روز کمی از آداب جنگ بیاموزد. من می‌خواهم انتقام قرن‌ها خونریزی را از آن‌ها بگیرم و به شما قول می‌دهم تمام تلاشم را بکنم تا قیومه‌ی طبیب را نجات دهم. اما شما مختارید، هرکدام که می‌خواهد می‌تواند این‌جا بماند و با ما همراه نشود.🔻 #یادداشت #علی_طباطبایی @asmaaneh
Mostrar todo...
Repost from آسمانه
✏️ کمدی معماری: شرح سفر دلیرانۀ خدای معماران به سرزمین پارس‌ها قسمت یازدهم: گردهمایی در شیز  [ص ۳ از ۳] اما هیچ کس از جایش تکان نخورد. بهرام باز فریاد کشید: جنگجویان من، بپرید! اما باز هم کسی تکان نخورد. بهرام خشمگین فریاد زد: ترسوهای بزدل این تازه اولین قدم است. هیچ اتفاقی برایتان نمی‌افتد، امشب ماه کامل است و کف زندان را آب گرفته است. به عمق چاه که برسید درون آب می‌روید و از آن‌جا وارد دنیای زیرین می‌شوید. آرام آرام صدای پچ پچ‌ها و شایعات بالا گرفت، بسیاری می‌گفتند کف این چاه را دیده‌اند و می‌دانند که بسته است. بعضی می‌گفتند حالا اگر منجمان اشتباه کرده باشند و امشب آب نداشته باشد در دم می‌میرند. همهمه بلند و بلندتر می‌شد که ناگهان، صدای جیغ بلندی گوشخراش و کرکننده، ممتد و بسیار طولانی از اعماق حفره برخواست. جیغ چنان سهمگین بود که سنگ‌های لبه‌ی حفره را به لرزه انداخت. سنگ‌های زیر پای ایمحوتب که نزدیک دهانه ایستاده بود لغزید و ایمحوتب با فریادی که به مرور محو شد، به عمق تاریک و نامعلوم چاه افتاد. آشوبی در لشکریان افتاد، همه از دهانه فاصله گرفتند و بسیاری به سمت دشت‌های اطراف گریختند. ادامه دارد ... 🔸قسمت‌های قبلی این داستان: - قسمت اول: فرمان اوسیریس: در جستجوی کانسپتِ کانسپت‌ها - قسمت دوم: در پروژۀ عظیم غول‌ها - قسمت سوم: ساختن سر آفرودیت در زعفرانیه - قسمت چهارم: با دانشگاهی‌ها قاطی می‌شود - قسمت پنجم: با دانشگاهی‌ها قاطی و قاطی‌تر می‌شود - قسمت ششم: قیومهٔ طبیب و داروی معجزه‌گر - قسمت هفتم: گوشمالی در خدمت تاج‌السلطنه - قسمت هشتم: مهمانی در دنیای مردگان - قسمت نهم: مسابقه‌ٔ معماری در جهنم - قسمت دهم: شهر هفت گنبد رنگی #یادداشت #علی_طباطبایی @asmaaneh
Mostrar todo...
Repost from آسمانه
00:06
Video unavailableShow in Telegram
📢گشایش پایگاه «نوروزگان» «نوروزگان» پایگاه فرهنگ سرزمین نوروز است؛ یعنی همۀ سرزمین‌هایی که مردمِ آنجاها نوروز را جشن می‌گیرند و آن را پاس می‌دارند. نوروزگان پایگاه میراث فرهنگی مشترک سرزمین‌های بین فرات و سند، بین باب‌الابواب و خلیج فارس، بین سیحون و اقیانوس هند، از روزگار باستان تا امروز است. نوروزگان به همۀ مظاهر فرهنگی سرزمین نوروز خواهد پرداخت؛ اما ناگزیر این کار را به تدریج و گام‌به‌گام پیش خواهد برد. نوروزگان پروژه‌ای ناسودبر است. 🔸نشانی پایگاه نوروزگان: www.nowruzgan.com 🔸نشانی صفحهٔ اینستاگرام نوروزگان: instagram.com/nowruzgan #خبر @asmaaneh
Mostrar todo...
لوگو موشن.mp41.35 MB
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.