cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

قصه و لالایی مادرانه

﷽ کانال های دیگر ما 👇 تربیت کودک @BehtarinMadareDonya آشپزی کودکانه @babymenu کانالهای درسی @cllass1_ir @cllass2_ir @cllass3_ir @cllass4_ir @cllass5_ir @cllass6_ir @cllass7_ir @cllass8_ir @cllass9_ir 🥀🥀🥀 ادمین تبلیغ @momes_ad @momes_ad

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
56 400
Suscriptores
-7724 horas
-8757 días
-2 34830 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب ساعت 20:30 در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃 @MER30TV 👈💯
Mostrar todo...
1
💕💕 قصه چهار خرگوش کوچولو روزی و روزگاری، در جنگلی پر از درختهای سوزنی، چهار بچه خرگوش همراه مادرشان در حفره ای شنی زیر ریشه های یک درخت زندگی می کردند. اسمهای آنها ، فلاپسی ، ماپسی ، دم پنبه ای و پیتر بود. یک روز صبح مامان خرگوشه گفت: عزیزان من ، حالا شما می توانید بیرون بروید و در مزرعه ها بگردید ولی یادتان نرود که وارد باغ آقای مک نشوید. پدرتان هم در آن باغ دچار مشکل شده بود. بروید و بگردید ولی شیطونی نکنید. من هم می خواهم برای خرید بیرون بروم. سپس خانم خرگوشه سبد و چترش را برداشت و به جنگل رفت او می خواست از نانوائی،کمی نان و پنج عدد کلوچه کشمشی بخرد. فلاپسی و ماپسی و دم پنبه ای که کوچکتر بودند با هم پایین رفتند و به یک بوته توت جنگلی رسیدند. اما پیتر که شیطون و حرف گوش نکن بود بسمت باغ آقای مک دوید و از زیر در به داخل خزید. اول کمی کاهو خورد و بعد سراغ لوبیا و تربچه رفت کمی احساس ناراحتی و دل درد کرد او تصمیم گرفت، چیز دیگری برای خوردن پیدا کند. اما در انتهای مزرعه خیار، آقای مک را دید. آقای مک که مشغول کاشتن بوته های خیار بود با دیدن پیتر از جا پرید و در حالیکه شن کشش را در هوا تکان می داد ، فریاد می زد: بایست ای دزد پیتر بدجوری ترسیده بود، او با سرعت به هر طرف می دوید ولی در ورودی را پیدا نمی کرد. یک لنگه کفشش در میان بوته های کلم از پایش در آمد و لنگه دیگر هم در میان گل ها گیر کرد . وقتی کفشهایش گم شدند او توقف نکرد و با سرعت بیشتری دوید. او می توانست فرار کند اگر بدشانسی نمی آورد و دکمه های لباسش به خارهای توتهای فرنگی گیر نمی کرد. آقای مک با یک الک در دستش، بالای سر خرگوش آمد. اما پیتر با یک حرکت ناگهانی از جا جنبید در حالیکه کتش همانجا در بوته ها ماند خودش را رها کرد و دوید او داخل یک آبپاش پرید البته جای خوبی برای قایم شدن بود به شرط اینکه داخلش آبی نبود. آقای مک مطمئن بود که پیتر جایی در همان اطراف قایم شده است . او فکر کرد، شاید خرگوشک زیر گلدانها قایم شده باشد . او با دقت شروع به گشتن کرد و زیر همه آنها را یک به یک گشت . ناگهان پیتر عطسه ای کرد و آقای مک بدون اتلاف وقت به سراغش رفت. او سعی کرد پایش را روی پیتر بگذارد که پیتر از پنجره بیرون پرید و روی گلدانها افتاد. پنجره خیلی کوچک بود و آقای مک نمی توانست از آن رد شود. پیتر کمی نشست تا استراحت کند. او به سختی نفس می کشید و از ترس می لرزید. چون توی آبپاش پریده بود تنش خیس بود. بعد از مدتی او آهسته به راه افتاد ، سلانه سلانه می رفت و اطرافش را نگاه می کرد تا ببیندد چکار می تواند بکند. دری را دید که قفل بود و جایی هم برای عبور یک خرگوش چاق نبود . موش پیری که دانه ای را حمل می کرد به کنار در دوید . پیتر در مورد راه خروج سوال کرد ولی دانه ای که دهان موش بود اینقدر بزرگ بود که نمی توانست حرفی بزند و فقط سرش را تکان داد پیتر گریه اش گرفت. او به راه افتاد و سعی کرد راهی پیدا کند ولی هر چه می رفت بیشتر و بیشتر گیج می شد. او برگشت آرام و بی صدا حرکت می کرد. ناگهان صدای خراشیده شدن زمین توسط یک بیل را شنید . او زیر بوته ای خزید ولی هیچ اتفاقی نیفتاد . کم کم از جایش بیرون آمد و روی یک چرخ دستی که آن نزدیک بود پرید و همه چیز برایش قابل دیدن شد. اولین چیزی که دید آقای مک بود که خم شده بود و پیاز ها را از زمین بیرون می اورد. پشت او بطرف پیتر بود و آنطرفش هم در باغ بود. پیتر از روی چرخ دستی پایین پرید و تا آنجا که توان داشت با سرعت به طرف در دوید. و از زیر در به بیرون از باغ رفت. پیتر توقف نکرد و بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند به سمت خانه اش دوید. او اینقدر خسته بود که وقتی به خانه اش رسید روی کف نرم اتاق دراز کشید و چشمهایش را بست. مادرش مشغول پخت و پز بود. وقتی او را دید تعجب کرد که دوباره پیتر چه بلائی سر کت و کفشش آورده است . این دومین کت و کفشی بود که در طی دو هفته گذشته گمشان کرده بود. متاسفانه آن روز عصر حال پیتر خوب نبود . مادر او را به تختخوابش برد و برایش چای بابونه درست کرد و تا زمان خواب هر بار یک قاشق چای بابونه به او داد . اما فلاپسی، ماسی و دم پنبه ای برای شام نان تازه و شیر و توت جنگلی خوردند. @ghesse_lalaii
Mostrar todo...
👍 14 6
00:45
Video unavailableShow in Telegram
Buğday etkinliğimiz 🫶🏻🫶🏻🫶🏻 🤖 دریافت شده توسط @iDownloadersBot
Mostrar todo...
👍 5
Photo unavailableShow in Telegram
🔔 شروع ثبت نام کلاسهای تخصصی زبان کودک و نوجوان اسمارتیز @smartizenglish مدیریت آکادمی: خانم دکتر دشتبان| دکترای آموزش زبان انگلیسی و استاد دانشگاه 🔹در هر جای ایران و جهان هستید میتونید با سیلابس اختصاصی و برنامه ی ویژه ی کلاسهای اسمارتیز زبان انگلیسی رو متفاوت یاد بگیرید 💬 آدرس کانال تلگرام اسمارتیز که هر روز کلی مطالب زبانی گذاشته میشه @smartizenglish 🔷جهت کسب اطلاعات و مشاوره کودک تون به آی دی زیر پیام بدید 👇👇👇 @smartizsupport 🔴 |آکادمی زبان اسمارتیز تا ۱۵ خرداد، بر روی همه ی کلاسها، ۱۵ درصد تخفیف داره، از دستش ندید|
Mostrar todo...
👍 4
💕💕 قصه سنگ کوچولو یک سنگ کوچولو وسط کوچه ای افتاده بود. هرکسی از کوچه رد میشد، لگدی به سنگ میزد و پرتش میکرد یک گوشه ی دیگر. سنگ کوچولو خیلی غمگین بود. تمام بدنش درد میکرد. هرروز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده میشد. سنگ کوچولو اصلا حوصله نداشت. دلش می خواست از سر راه مردم کنار برود و در گوشه ای مخفی شود تا کسی او را نبیند و به او لگد نزند. یک روز مردی با یک وانت پر از هندوانه از راه رسید. وانت را کنار کوچه گذاشت و توی بلندگوی دستیش داد زد: « هندونه ی قرمز و شیرین دارم. هندونه به شرط کارد. ببین و ببر.» مردم هم آمدند و هندوانه ها راخریدند و بردند. مرد تمام هندوانه ها را فروخت. فقط یک هندوانه کوچک برای خود باقی ماند. مرد نگاهی به روی زمین و زیر پایش انداخت. چشمش به سنگ کوچولو افتاد. آنرا برداشت و طوری کنار هندوانه گذاشت که موقع حرکت، هندوانه حرکت نکند و قل نخورد. بعد هم با ماشین بسوی رودخانه ای بیرون شهر رفت. کنار رودخانه ایستاد، سنگ کوچولو را برداشت و درون آب رودخانه انداخت. بعد هم هندوانه را پاره کرد و کنار رودخانه نشست و آنرا خورد و سوار وانت شد و حرکت کرد و رفت. سنگ کوچولوی قصه ی ما توی رودخانه بود و از اینکه دیگر توی آن کوچه ی پرسروصدا نیست و کسی لگدش نمی زند، شادمان بود و خدا را شکر میکرد . روزها گذشت. فصل تابستان رفت و پائیز و بعد هم زمستان آمدند و رفتند. سنگ کوچولو همان جا کف رودخانه افتاده بود. گاهی جریان آب وی را اندکی جا به جا میکرد و این جابجایی تن کوچک وی را به حرکت وامی داشت. او روی سنگ های دیگر می غلتید و ناهمواری های روی بدنش از بین میرفتند . وی آرام آرام به یک سنگ صاف و صیقلی تبدیل شد. یک روز تعدادی پسر بچه همراه معلمشان به کنار رودخانه آمدند تا سنگها را ببینند. آن ها می خواستند بدانند به چه دلیل سنگ های کف رودخانه صاف هستند. یکی از آن ها سنگ کوچولوی قصه ی ما را مشاهده کرد. آنرا برداشت و به منزل برد. آنرا رنگ زد و برایش صورت و زلف و لباس کشید. سنگ کوچولو به صورت یک آدمک بامزه در آمد. پسرک سنگ را که اکنون شکل جدیدی  پیدا کرده بود به مادرش نشان داد. مامان از آن خوشش آمد. یک تکه روبان قرمز به سنگ کوچولو بست و آنرا به دیوار اتاق خواب پسرک آویزان کرد. اکنون سنگ کوچولوی داستان ی ما روی دیوار اتاق پسرک آویزان است و دیگر نگران لگد خوردن و پرتاب شدن به بین کوچه نیست. پسری هم که او را به صورت عروسک درآورده، هرروز نگاهش میکند و او را خیلی دوست دارد. @ghesse_lalaii
Mostrar todo...
16👍 4🤩 1
Photo unavailableShow in Telegram
حامی فرزندان شما در مسیر موفقیت! می‌دانید چرا دوران متوسطه اول برای فرزندان شما "دوران طلایی" محسوب می‌شود؟ می‌خواهید بدانید چه نقشی می‌توانید در ساختار شخصیتی فرزندتان در این دوران حساس داشته باشید؟ مدرسه چه مسئولیتی در تربیت و پرورش فرزندان در این مقطع دارد؟ اگر به دنبال پاسخ این سوالات هستید، وبینار رایگان "گذر از دبستان به متوسطه اول" را از دست ندهید! در این وبینار که توسط خانم دکتر خدیجه سیفی، مدیر محترم متوسطه اول سلام دریای‌نور، برگزار می‌شود. این وبینار به طور خاص برای والدین دختران 10 تا 13 سال مناسب است. زمان برگزاری: 2 خرداد، ساعت 18 📍لینک ثبت نام: http://zaya.io/8yfsn با شرکت در این وبینار، گامی مهم در جهت موفقیت و شادکامی فرزندانتان در دوران متوسطه اول بردارید! #وبینار #متوسطه_اول_سلام_دریای_نور
Mostrar todo...
👍 3 1
00:08
Video unavailableShow in Telegram
Разверни🔻Такое простое упражнение поможет развитию логики вашего ребенка и станет отличным тренажером на внимание и пространственное представление 👌Фигуры могут быть разными - на ваше усмотрение! 🤖 دریافت شده توسط @iDownloadersBot
Mostrar todo...
👍 4👎 1
00:18
Video unavailableShow in Telegram
. 🎯 با یــه تیـــر دو نـــشون بــزن 🎯 منبع بازی های شاد مخصوص دورهمی ها 🥳 کلی بازی های جذاب تک نفره 😍 💟 هم سرگرمی هم تقویت مهارت ها 💟 از ۳ سال تا ۹۹ سال پرفروشترین و محبوبترین بازی هامون سنجاق شده بیا ببین 👇👇 https://t.me/+-JcvW21uPbplMzg0تخصصی ترین کانال بازی فکری 👆 .
Mostrar todo...
👍 1
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب ساعت 20:30 در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃 @MER30TV 👈💯
Mostrar todo...
👍 9 4😁 1
Photo unavailableShow in Telegram
☝️شیک ترین مانتوهای بهاره ۱۴۰۳ رسید😍👌 نصف قیمت مغازه 👌😎 😱فقط 100،000 تا 200،000 تومان😱 پرداخت درب منزل 😍 🎀 عرضه مستقیم تولیدی📢 👇👇👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEG8xCt8p5jKDvstjg
Mostrar todo...
👍 2 2🎉 2🤩 1