کانالرسمیاکرمحسینزاده.ریسک
29 429
Suscriptores
-5124 horas
+9727 días
+25230 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
خوش اومدید💗
📍پارت اول رمان #ریسک
https://t.me/c/1081044645/100987
📍چنل دوم نویسنده (رمان اوتای و عروس بلگراد)
کلمه ورود را لمس کنید
36410
Repost from N/a
_من عاشقت نبودم ، نیستم و نخواهم بود. تمام این مدت حرفای عاشقانه هم تنها برای انتقام از اون داداش کثافتت بود.
برای چند ثانیه انگار قلبم از زدن باز موند، درست می شنیدم؟
او همان حامدی که بود که اگر خار به پایم میرفت ، زمین و آسمان را به یکدیگر میدوخت؟!؟
همان که عشقش به من گوش فلک را کر کرده بود؟ همان؟!؟
با بهت لب زدم:
_چی داری میگی حامد؟!؟ شوخیه دیگه؟ نه؟
از همون شوخی های مسخره که عشقشونو امتحان میکنن؟ آره؟
همچون کودکی نادان سعی در انکار سخنانش داشتم . و او چه ظالم شده بود که اینگونه بی رحمانه مرا از خود و عشقش میراند!!.
انگار او همان مرد عاشق پیشه دیروز و دیروز های قبل تر نبود!!.
سنگ شده بود و تا مرا که شیشه ای بیش نبودم نمیشکست، آرام نمی گرفت.
_شوخی در کار نیست. به خودت بیا همتا من عاشقت نبودم و نیستم. تمام شد و رفت.
من فقط میخواستم انتقام خواهرمو از تو و اون داداش بزدلت بگیرم که گرفتم ، نوش جونم. حالا هم هری!!.
در جواب به سخنان نیزه وارَش، تنها یک جمله گفتم و همچون پرنده ای زخمی بال از خانه ای که قصر رویاهایم بود بیرون زدم.
قصری که امروز تبدیل به ویرانه خانهٔ دلم شده بود.
_بهت قول میدم زودتر از اونی که فکرشو کنی پشیمون میشی....قول میدم....
و من دیدم ترسی کوتاه را در چشمان میشی اش....
https://t.me/+64-oVPOcxgE2NjY0
https://t.me/+64-oVPOcxgE2NjY0
https://t.me/+64-oVPOcxgE2NjY0
و آن مرد واقعاً پشیمان شد....
اما چه دیر... زمانی که دیگر دخترکی در این دنیا تنفس نمی کرد.
زمانی که برای دفن دخترک او را خبر کردند!!!.
زمانی که نامه دخترک به خودش را خواند!!!.
و گاه چه زود دیر می شود....
همتا
رزرو تبلیغات👇
https://t.me/+FpSgW_uO3Ng1YzA0لینک ناشناس👇
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-940117چنل پاسخگویی👇 @bahar67909 کپی حرام است و پیگرد قانونی دارد✖️
15500
Repost from N/a
00:12
Video unavailable
♥️♥️
#عشق_بعداز_جدایی
- قربونت برم، عزیزمی ، درد و بلات به جونم، چی شدی باز؟ چرا نگفتی حالت بد شده؟ خبر مرگم خودمو زودتر میرسوندم!
لعنت به من بیشرف که دوباره با حرفهای نیشدار اذیتش کردم.
صدای نفسهای سنگین و خس خس سینهاش دلم را زیر و رو میکند. موهای پریشانش را از پیشانی و صورتش کنار میدهم.
چطورمرا که تارک دنیا شده بودم و از دخترها بریده بودم، پایبند خودش کرد؟
طوری که حالا نفسم به نفسش بنده، بین شانههایش را نوازش میکنم بلکه نفس کشیدن برایش راحتتر شود.
سر و صورتش را میبوسم، قربان صدقهاش میروم و ملتمسانه میخواهم مرا ببخشد.
دستم را میفشرد. نفس کم میآورد. کلماتش بریده بریده است.
-آقا..غوله..این..بار..واقعنی..دارم..میمیرم..
اخم میکنم. حتی تصور نبودنش هم فاجعه است. به سینهام نزدیکش میکنم میلیمتری بینمان فاصله نیست. با زاری زیر گوشش زمزمه میکنم:
- آتیش پاره چنان غول بودنم رو بهت نشون بدم که غول گفتن یادت بره!
پلکهایش روی هم میافتد. در آستانهی جان دادنم... عقلمفرمان میدهد و...
https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0
https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0
متفاوت و جذاب پنجمین رمان نویسنده♥️
9.94 KB
32300
Repost from N/a
-همیشه دلم میخواست بدونم هیچ نیازی به من نداشت تو این رابطه کوفتی؟!
بغض ریشه میکند در گلویم و چانهام می لرزد.
-آخه ناز و نوازش نمی کرد...!محبت نداشت...قربون صدقه رفتن بلد نبود! همه زندگیش فقط کارش بود و و مادرش. من نبودم اصلا. نگهم میداشت چون برای نگهداری از اینا بهم نیاز داشت.
ملافه را روی تنم کشیدم و ادامه داد:
-ولی تو اون قدر قشنگ هوای منو داری و من رو به خواستههام می رسونی که مدام مقایسه...
صدایم می زند.جوری که حس می کنم تنها مردیست که در تمام دنیا این قدر قشنگ صدایم میکند و میگوید:
-تموم شد و رفت ! هرچند گیرش بیارم اون قدر کتکش می زنم بابت دردهایی که تو جسم و روحت زده که دلت آروم بگیره !
لبخند بی جانی میزنم.خوب است که حواسش به من است.سیگار گوشهی لبش می گذارد و کسب اجازه میکند :
-اذیت نمیشی؟!
لبم را زیر دندانم فشار می دهم و حرف دلم را می گویم :
-یه زمانی از مردای سیگاری بدم می اومد اما تو اون قدر قشنگ سیگار می کشی آدم دلش میخواد فقط تماشات کنه...!
خنده مردانهای می کند و شیطنت میکند:
-فقط سیگار !من کارای دیگهاممم قشنگهها...!
بی قرار به موهایش دست میکشد
-اوم میتونی بگی قَشنگ می بوسم !قَشنگ بغلت میکنم یا حتی...!
با ناز سر تکان میدهم که تَبدار و مُلتهب نگاهم می کند.صدایش پُر از خواستنی عاشقانه گوشم را پُر می کند.
-من زنهایی زیادی تو زندگیم بودن...چه موقت و چه دائم ولی تو با همهشون فرق داری...!اوُن قدر می خوامت که گاهی اوقات از این خواستن کوفتی زیاد می ترسم !
خاکستر سیگارش را می تکاند و دلم را باز با حرف هایش تکان میدهد.
-هربار با خودم میگم تو معجزه کدوم کار خوبمی که خدا دیر داد ولی باز هم ارزش داره !
دستهایش دور تنم پیچیده می شود و سرش را در گودی گردنم فرو می برد و خَسدار و خُمارگونه پچ میزند :
-بگم سیر نشدم ازت...!میگی همه حرفا رو زد تا به این دوباره برسه!
خنده پُرنازم در میان بُوسه هایش گم میشود.
و او قرار بود تمام زخم هایم را ببوسد و مرهم شود اما غافل از گذشتهایی که دست برنمیداشت...
❌❌❌
https://t.me/+Q2TTMgr7zdowZDU0
https://t.me/+Q2TTMgr7zdowZDU0
❌روایتی تازه و نو از نخواستن و پس زده شدن ؛چه کسی گفته بود زندگی زناشویی و عقد مِهر زن و مرد را به دل هم میندازد کاش دهانش را گِل می گرفت و میدانست من با بدنیا آمدن بچههایم هم نتوانستم مِهرم را به دلش بندازم...❌
رمانی با ۴۳۰ پارت آماده
👍 1
17700
Repost from N/a
جدیدترین اثر #آزیتا_خیری
عاشقانهای جذاب و متفاوت
نازخانوم به شجاعالدین نگاهی انداخت و به سردی گفت:
-به سلامتی... فردا راهی هستین؟
سیدشجاع شماتتبار نگاهش کرد و طعنه زد:
_سوالی که جوابش رو پیشکی میدونی، نپرسیدنش بهتره دخترخانوم!
او لبخند زد. بیهدف دستی به دامنش کشید و گفت:
_شما هیچوقت از حرّافی و حاشیهبافی خوشتون نیومده.
-پس الآنم حاشیه نرو و بگو حرفی رو که آخر میخوای بگی!
_ من هم با شما میآم سیدشجاع!
_ ما قبلا دربارهی این مسئله مبسوط گفتوگو کردیم نازخانوم!
او بیتابانه گفت:
_ شما گفتید، اما من قبول نکردم!
سیدشجاعالدین با دو سه کراوات از کمد دور شد. آنها را روی تخت گذاشت و از همان فاصله به نازخانوم نگاه کرد. لحنش بیحالت بود. گفت:
_ حرفم همونه که گفتم و البته... تمکینِ تو باعث میشه راحتتر با این مسئله کنار بیای... دخترخانوم!
https://t.me/joinchat/AAAAAEJ3vnJsR9XlPiTdCg
نازخانوم ابرویی بالا انداخت. دستهایش را پشت دامن کرمرنگش در هم قلاب کرد و جواب داد:
_باشه سیدشجاع! به شما زحمت نمیدم!
این را گفت و روی پاشنهی پا به عقب چرخید، اما شجاع با تردید پرسید:
_ منظورت چیه؟
نازخانوم بدون اینکه به عقب برگردد با لحنی بهظاهر خونسرد جواب داد:
_ با شما نمیرم، تنها میرم!
میخواست از اتاق خارج شود، اما سیدشجاع به او مهلت نداد. بازویش را گرفت و به سوی خودش کشید. دخترک اخمآلود مقابلش ایستاد و تقلا کرد خود را عقب بکشد، اما شجاع رهایش نکرد. با نگاهی اخمآلود گفت:
https://t.me/joinchat/AAAAAEJ3vnJsR9XlPiTdCg
_ در این وضعیت ابدا نمیخوام بابت خونه و خونوادهم نگرانی داشته باشم. متوجهای نازخانوم؟
_بارها قصد رفتن کردم و شما و ماهطلعت مانعم شدین.
شجاع به تندی گفت:
_خیرت در این کار بود.
_خیر من یا خودخواهی شما شجاعخان؟!
نگاه شجاعالدین رنگی از حیرت و ناباوری به خود گرفت.
نازخانوم با خشم نگاه از شجاعالدین گرفت و به عقب برگشت. نرسیده به راهپله صدای سیدشجاعالدین میخکوبش کرد:
_به قاعدهی سرمای پایتخت لباس بردار!
https://t.me/joinchat/AAAAAEJ3vnJsR9XlPiTdCg
https://t.me/joinchat/AAAAAEJ3vnJsR9XlPiTdCg
❤️عاشقانهای جذاب و متفاوت از آزیتاخیری نویسنده ۱۶ عنوان کتاب چاپی❤️
کانال رسمی آزیتا خیری
نویسنده چه ساده شکستم.دختر ماه منیر.در میان مه.خانه امن.بوی درختان کاج.شاخه نبات.فصل میوه های نارنجی.کوچه دلگشا.عاشق شدم.بیگناهان.من غلام قمرم.هفت سنگ .ماهی زلال پرست.دختر آبان.روی نقطه هیچ.عنکبوت.نشسته در نظر. آنلاین رایگان#راهچمان ادمین: @Asimehsar90
28220
آدینه تون بخیر عزیزان🌸
لیستی از بهترین و خاص ترین رمان های آنلاین و چاپی تقدیم شما همراهان همیشگی کانال❤️
لینک زیر را لمس کنید 👇
https://t.me/addlist/WqxoLnd5hhU4ZTRk
📌این لیست تنها در تاریخ ۱۴۰۳/۰۴/۱۵ اعتبار دارد
👍 1
29400
آدینه تون بخیر عزیزان🌸
لیستی از بهترین و خاص ترین رمان های آنلاین و چاپی تقدیم شما همراهان همیشگی کانال❤️
لینک زیر را لمس کنید 👇
https://t.me/addlist/WqxoLnd5hhU4ZTRk
📌این لیست تنها در تاریخ ۱۴۰۳/۰۴/۱۵ اعتبار دارد
19000
Repost from N/a
#پارت_264
_من اون روز نزدیک بود بهت تجاوز کنم یاسمین. همون روز توی هتل... یادته؟!
همان دستی را که توی گچ بود بالا آورد و نشانش داد:
_روز اول و چی؟ مچ دستتو شکوندم و یه تیغ گذاشتم رو شاهرگت...
پشت پلک های یاسمین سوخت. ارسلان انگشتش را آرام روی رد کمرنگ گردن او کشید و سرش نزدیک تر شد.
_من یه قاتلم... آدم میکشم. بین یه مشت جانی بزرگ شدم، خون و خونریزی برام عادی ترین کاره. چطوری میخوای کنارم دووم بیاری؟
یاسمین حس کرد کسی زیر پوست تن و صورتش چاقو انداخت. زانوهایش میلرزید و زمین زیر پایش سست شده بود.
_همونطوری که همه میگن من یه آدم روانیم یاسمین. چجوری میخوای بیای تو تختم؟
یاسمین اینبار با وحشت نگاهش کرد و ارسلان لبخند زد واز حال خرابش سوء استفاده کرد.
_چجوری میخوای شب به شب کنار این مرد باشی؟
یاسمین به آنی قالب تهی کرد و اگر ارسلان محکم نگهش نداشته بود با سر سقوط میکرد.
_تو... تو دیوونه شـــدی؟
ارسلان میان جدیت لبخند زد. صدایش خشک بود و ترسناک:
_مگه قرار نیست زن من بشی؟ ازدواج برات بچه بازیه؟
دل یاسمین داشت کنده میشد:
مگه این ازدواج صوری نیست لعنتی؟
ابروهای ارسلان با مکث و نگاهی طولانی جمع شد:
_صوری؟!
یاسمین با ترس آب دهانش را قورت داد:
_آره مگه...
_کی همچین غلطی کرده؟ یعنی من زنمو مثل عروسک کنار خودم نگه میدارم و بهش نگاهم نمیکنم؟
ارسلان انگشت به سینه ی خودش کوباند و محکم گفت:
_زنِ من ، زن منه... هیچ تعریف دیگه ایی برام وجود نداره.
یاسمین تکان بدی خورد و ارسلان اینبار انگشتش را به قفسه ی سینه ی لرزان او چسباند.
_حواست باشه تو دیگه زندانی من نیستی دختر کوچولو. اگه زنم بشی یه سانت نمیذارم از کنارم جم بخوری. نگاهت بهم نباشه چشاتو درمیارم. شب نفسات نخوره به بهم، نفست و قطع میکنم.
چشم های یاسمین به اشک نشست:
_میشم اسباب بازیت که جور دیگه ایی عذابم بدی؟
ارسلان حرفش را روی هوا زد:
_زن من شدن برات عذابه؟
عصبی تر با او اتمام حجت کرد:
_من از زنم توقع دارم، تمکین میخوام... حالا بازم حاضری زنم بشی؟
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
این بنر پارت واقعی رمانه و به راحتی میتونید با سرچ پارت_264 به صحتش پی ببرید.☺️
با بیش از 700 پارت آماده در کانال ❤️
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
ارسلان یه تبهکار فوق حرفه ایی و مردی جذاب که از بچگی توی سیاهی غرق شده و هیچ راه برگشتی نداره.
مردی که مهم ترین مهره ی سازمان سیاهه و جرایم امنیتیش قابل شمردن نیست...
یاسمین دختر بی گناهی که بعد از سال ها از خارج برمیگرده و مجبور میشه تو خونه ی ناپدریش زندگی کنه و هیچی از گذشته ی سیاه پدر واقعیش نمیدونه...
اما یه شب برای فرار از دست ناپدریش خیلی اتفاقی قایم میشه تو ماشین ارسلان خانی که ارتباط مهمی با پدر یاسمین و گذشته اش داشته!
حقایقی که ذره ذره برملا میشن و دختری که برای فرار از دست پلیس، گیر خشن ترین مهره ی باند میفته و سرنوشتی که ذره ذره یک عشق خالص و رقم میزنه اما بعد با حقایق #وحشتناکی که برملا میشه...🫢
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
👍 1
19900
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.