مجتبی تقویزاد
گاهی اینجا مینویسم و گاهی آنچه را میپسندم، همخوان میکنم.
Mostrar más140
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
.
کافکا در جایی مینویسد: «راستش لازم نیست که یکراست به میانهی خورشید پرواز کرد، ولی لازم است به یک نقطهی کوچک و پاکیزه بر روی زمین خزید، جایی که خورشید گاهی میتابد و آدم میتواند خودش را قدری گرم کند.»
چقدر سردم است.
همینگوی داستانی دارد به نام «یک گوشهی پاک و پرنور»؛ ماجرای پیرمردی تنها و ناشنوا، شاید خسته و فرسوده، که شبها به کافهای پناه میبرد، خلوتی میگزیند، نوشیدنی پشتِ نوشیدنی و دیگر هیچ. ساعتِ کار کافه تمام میشود ولی او دلش نمیخواهد به خانهاش برگردد. انگار همان گوشهی دنجِ گمِ مهجور، زیر تیر چراغ برق در سایهروشن برگهای درختها، برایش کافی است.
چقدر خستهام.
به گمانم همینگوی و کافکا در این فقره، همداستانند. نیاز به یک نقطهی کوچک و پاکیزه، یک گوشهی پاک و پرنور، برای پناهیدن، رمیدن از خلق، از خود، آرمیدن، فراموش کردن. به قول بورخس: «هم خاطره و هم فراموشی، میتوانند مخترع وقایعی تازه باشند.» پس میشود بدان افزود: یک گوشهی پاک و پرنور برای فراموش کردن و به یاد آوردن، برای ساختنِ وقایعی تازه و باز مأیوس شدن.
.
.
@alyscamps | زنِ گورستان آلیس کمپ
.
فیسبوک میگوید، هفت سال پیش این یادداشت را نوشتهام و من ...
____
پدرم بوی خاک میدهد. مدام دستش توی جعبهی ابزارش است و باید بوی روغن و گریس بدهد اما همیشه بوی خاک میدهد. بوی آرمان. پدرم آرمانگراست. هنوز که هنوز است خیلی از چیزها را باور نمیکند. دوست ندارد آرمانهایش را از دست رفته ببیند ، آرمانگراها را مضمحل شده! پدرم نه توان با من ایستادن را دارد ، نه توان بی من ایستادن را. دوست دارد همیشه کنارش باشم ، مشورت بدهم ، مدل ریاضی برای مشکلات زندگی بسازم. میگوید قبولم دارد. اما شاید فقط در مواردی که از من نظر میخواهد قبولم دارد. آن موقع که سرخود نظر میدهم ، بهتر است در دهانم را ببندم!
پدرم هیچوقت صدای هایده را گوش نمیکند! اصلا نمیتوانی در مورد جادوی صدای هایده با او حرف بزنی. حوصلهی شجریان را ندارد. فقط افتخاری. حالا هزاری هم بگویی افتخاری فالش میخواند ، گوشش بدهکار نیست!
پدرم هنر را قرتیبازی میداند و هنرمند را قرتی! اول مجموعه شعرم نوشتم :« به پدرم که شعرم را جدی نمیگیرد!» کتاب را باز کرد. صفحهی اولش را خواند. اصلا مجموعه را نگاه نکرد. کتاب را بست و داد دستم. به هیچکس نگفته :« پسرم شاعر است.» هر جا مینشیند از مهندس مجتبی حرف میزند. اول مجموعه داستانم نوشتهام :« به پدرم که هنوز بوی خاک و خون و ایثار میدهد.» آرمان را ننوشتم ، گفتم باز هم کتاب را نمیخواند آنوقت. فکر میکند آن تکهی آرمان یعنی که شعارزده است. حسرت به دلم ماند که یکی از شعرها را بخواند ، یکی از داستانها. اما از نظر پدرم این کارها جلافت است! صدا هم فقط صدای علیرضا افتخاری!
پدرم بوی خاک میدهد. دلش نمیکشد برای عیادت کسی ، برای مراقبت شب جراحی و هر کوفتی به بیمارستان برود. گاهی فکر میکنم از خون میترسد. یکبار گفتم :« بابا از خون میترسی؟» براق شد. نگاهم نکرد ، جلوتر رفت و گفت :« خون ندیدی پسر ، خون ندیدی.» همیشه همینطور صدایم میکند :« آره پسر؟ نه پسر؟چطور پسر؟» هیچوقت نگفته آن سالها چه دیده. اصلا نمیگوید. دوست ندارد که بگوید.
دوست دارم روزی که مجموعه داستانم درآمد ، سنگی ، کلوخی چیزی به سر داوران یک جشنواره بخورد و من را ببرند بالای یک سن تا جایزه بگیرم. بعد من اجازه بگیرم تا پشت میکروفن بروم و دربارهی پدرم حرف بزنم. میدانم آن روز هم پدرم به سالن نمیآید. اصلا حوصلهی این قرتیبازیها را ندارد. اما من میتوانم پشت آن تریبون از پدرم بگویم. از اینکه چرا هنوز که هنوز است پشت تلفن کاملا رسمی با او حرف میزنم. از اینکه چرا کمتر با او شوخی میکنم. از اینکه چرا همه چیز زندگیام را بر اساس آرزوهای او بنا کردم. از اینکه چرا مهندس شدم. از اینکه چرا اینگونه دوستش دارم حتی اگر در یک اقلیم نگنجیم.
پدرم را دوست دارم ، چون آرمانگراست. شاید نگاه و روش و منشش با من زمین تا آسمان متفاوت باشد اما به آرمانش پابند است. صاف است مثل تمام لحظههای عصبانیتش.
من هنوز هم وقتی تلفنش را جواب میدهم ، میگویم : « سلام حاج آقا» هزاری هم بگویند چرا کمی مهربانتر حرف نمیزنی؟ هزاری هم بگویند تو که به پدر همسرت میگویی :« بابا جان». من اما میگویم: «سلام حاج آقا.» حاجیتر از پدرم ندیدم. پس بگذارید من با دلم «حاجی» صدایش کنم.
یه دفعه ازش پرسیدم چرا آتشنشان شدی؟ گفت: «چون یه تیکه از دریا تو قلبمن. خیسی و رطوبت سی خاموش کردن آتیش، به قدر کفایت.»
#آمیخته_به_بوی_ادویهها
#مریم_منوچهری
#عالیجناب_سعدی
#جیره_شعر
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند..mp33.49 MB
شُوان (شبها)
شعر: اباذر غلامی
آهنگ و اجرا: جوما
ضبط: اردیبهشت ۱۴۰۰
@JUMAMUSIC
Juma. shovan.mp313.19 MB
تو
شبنمی
بر ساقهی خمیدهی یک شمعدانی سفیدی
در صبحی اردیبهشتی
و من
تنها کسی
که میداند
شبنم عطر دارد!
اندوهگینم
چونان گنجشکی
که زنی را هر صبح
با شعرآوازهایش بیدار میکند
اما از آغوشش
یک پنجره فاصله دارد.
#مجتبی_تقوی_زاد
باصدای بلند به خودم گفتم:«بله، خوب است»
و بعد خطاب به او درآمدم که: «من از مه بیزارم. از مه میترسم.»
«این یعنی عاشق مهی. ازش میترسی چون از تو قویتر است، متنفری چون میترسی،عاشقش هستی چون نمیتوانی بر آن چیره بشوی. آخر فقط میشود به شکستناپذیرها عشق ورزید.»
#ما
#یوگنی_زامیاتین
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.