حـ؁ـرف زنـ؁ـدگـــے

شبتون زیبا تادرودی دیگربدرود ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─     ❤️ @Harf_zendegi ❤️ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─

رمان #داد_دل          قسمت 99 با ورودمون موجی شادی وهیاهو به سمتون حواله شد شلوغی که پر از عشق بود البته نگاه بعضی از افراد جمع  بخصوص برخی از دختر های فامیل احسان دوستانه نبود وحاکی از حسادت بود چیزی که تعجب آور نبود!! واکثر اوقات وجود داشت!! بعد از احوالپرسی ها وسلام وعلیک رد وبدل کردن کنار احسان نشستم و به دور برم.نگاه کردم که چه کسانی اومدن ونیومدن! اول از همه چشمم به مژگان و عاطی خورد که با خنده دستی برام تکون دادند اشاره ای دادم که پیشم بیام ولی عاطی با لب زدن گفت که بعد میایم! نگاهمو به بقیه دوختم اکثرشون از اقوام احسان بودند واز سمت من فقط دایی و خاله بزرگم به تنهایی مثل غریبه ها گوشه ای بودند! مامانو از دور دیدم که لباش میخندید ولی....غمی در چشماش  پنهان بود!! همون غمی که در دل من پنهان بود همون غمی که در سینه امیر هم پنهان بود!! غم نبود بابا...نبود تکیه گاه بچگیم.... به وضوح نبودش حس میشد... اشک در کمین چشمهای آرایش شده ام بود... نفسی عمیق وآهی  ناخواسته بلند کشیدم که باعث شد احسان با نگرانی بپرسه: -طوری شده خانمی؟؟ انکار کردم: -نه چیزی نیست. سرمو بالا گرفت ومستقیم.نگام کرد: -من میفهمم از چیزی ناراحتی بگو؟ لب ورچیدم: -از نبود بابا ناراحتم!مثل یتیم ها میمونم در حالی که بابامو دارم!¡ با مهربونی به خودش تکیه ام داد: -نمیتونم بگم حالتو میفهمم چون به جای تو در شرایط تو نیستم ولی تا حدودی درکت میکنم اما خوشحال باش از اینکه خیال مادرت از بابتت راحت شد با اینکه پدرت نبود ولی تونست به خوبی تو رو سرو سامون بده قول بده ناراحت نباشی عروس خانم ! حرفاش دل گرم کننده بود!! تماس دستای گرمش پر از عشق وگرمی بود ولی.... آرزوی هر دختریه که پدرش دستشو توی دست مردش بذاره... نه اینجور غریبانه...: -باشه خانمی؟؟ نفسمو  از بینی ام بیرون دادم: -باشه!همین که تو کنارمی خودش جبران همه نداشته هاست! بوسه گرمی روی گونه ام نشوند با لبخند نگآش میکردم که مهنا رو دیدم سمتون میاد: -به به چه دل وقلوه ای به هم میدن آقا احسان غزال مال خودته نترس!! -مال خودمه هر کار میخوام میکنم سرمو پایین گرفتم : -باشه باشه حالا یکم این عروس خانمو قرض بده به ما -جاش کنار خودمِ دستمو گرفت وشکلکی برای احسان در آورد: -عروسو آوردیم وسط با صدای بلند مهنا کمی کنار رفتند و به نوعی وسط دایره دیگران بودیم! با ریتم آهنگ پر انرژی که پخش میشد شروع به رقصیدن کردیم اطرافم رو نجما ومهنا و چندین  دختر دیگه که نمیشناختم گرفته بود نگاه احسان با لذت بهم زوم بود با تموم شدن آهنگ خواستم عقب بکشم و سرجام برگردم که مهنا اجازه نداد: -کجا؟؟پس دل داماد چی؟نرقصه باهات؟ وبه احسان گفت که بلند شه وبیاد ادامه دارد... ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─     ❤️ @Harf_zendegi ❤️ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─

شبتون زیبا تادرودی دیگربدرود ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─     ❤️ @Harf_zendegi ❤️ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─

ادامه بده بهت قول میدم اینجوری نمیمونه ‌🕊️⁩💜 شبتون آروم ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─     ❤️ @Harf_zendegi ❤️ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─

دراین شب زیبــا واین سکوت که خدا را به دلها دعوت میکند برایتان یک دل بی کینه یک دوستی دیرینه یک قلب آرام،یک تن سالم ودنیا دنیا محبت آرزو دارم... شبتون سرشـار از آرامـش ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─     ❤️ @Harf_zendegi ❤️ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─

خدای خوبم به حق نامهای زیبایت به حق مهربانی‌ات به حق بزرگی وجلالت غم و غصه را از دل دوستان و عزیزانم دور کن "لبشون رو خندون" دردهاشون رو درمون و دلشون رو آروم ترین کن.. " شبتون پر از معجزه الهی " ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─     ❤️ @Harf_zendegi ❤️ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─

نیایش خدایا ✨🤲 امشب تمنا دارم به همه زندگی آرام دور از غم و اندوه دور از مشکل و گرفتاری عطا فرمایی✨🤲 خدای مهربانم✨♥️ شب ما را با یادت زیبا و نورانی گردان ✨♥️ چراغ امیدتون همیشہ روشن🔥 و دل‌هاتون میزبان گرماے عشق به خدا باد✨♥️ ✨✨✨شبتون منور به نور خدا ✨ ✨ ✨ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─     ❤️ @Harf_zendegi ❤️ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─

آقای گوگل مپ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─     ❤️ @Harf_zendegi ❤️ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─

چرا تو روضه ها و ختم ها دنبال عروسن مامانا؟؟..😂🤦🏻‍♂️ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─     ❤️ @Harf_zendegi ❤️ ─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─