cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🍎Energy, انرژی

Energy فقط مطالب ناب ودست اول مرتبط با انرژی دراین کانال منتشر میشود @Ir_ENERGY ارتباط با ادمین اين كانال هيچ ارتباطي با سازمانهای دولتی ندارد @channelENERGY .

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
4 147
Suscriptores
-1524 horas
-1157 días
-57030 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

00:28
Video unavailableShow in Telegram
1.000.000همستر30خرداد
Mostrar todo...
nb12o9oqql5.34 MB
sticker.webp0.45 KB
sticker.webp0.24 KB
00:11
Video unavailableShow in Telegram
Mostrar todo...
8rhwdve6do2.63 MB
01:00
Video unavailableShow in Telegram
شب بخیر خدانگهدار
Mostrar todo...
18.29 MB
#عابر_بی_سایه_148
با دلخوري گفتم: _ كلي کار داره شرکت نباید نگرانش ميكردي. آراز دستم را محکم فشرد و گفت: _گور باباي کار الان این سرم لعنتي تموم شه کولت میکنم میبرمت خونه اینقدر میزنمت که بفهمي با زن من این طوري نكني به این حال بیوفته. صنم خندید و گفت: _ از طرف منم 4 تا مشت و لگد بزن که یادش بیوفته دوست و رفیقم داره یه سر به ما بزنه از بعد تولد من دیگه دور هم جمع نشدیم ۱ماهه. رویم را برگرداندم . _ شماها باهم جمعین منو لازم ندارین . صداي صنم تبدیل به جیغ شد . _به خدا دلسا میکشتت گفت امشب باید بیاید بریم اون رستوران فوق لوکس جدیده که کشف کرده رو امتحان کنیم. _ بگو دیوونه ایم این همه پول یه غذا بدیم؟! صنم بلند بلند خندید و گفت: _گفته خان هم بیاد. صداي خنده هاي آراز روحم را همیشه نوازش میکرد اما این بار وحشت کردم وحشت از صحنه قلب دریده اش توسط سوشا آراز میان خنده گفت: _کارت بانکیمو بدم پس کفایت میکنه؟ صنم که هنوز خنده اش تمام نشده بود در حالي که از اتاق بیرون میرفت گفت: _ نه بیچاره شاید منظورش اين نبوده گفت میخواد آراز هم با دوست جدیدش آشنا شه. _ بگو من زن دارم. اینبار توانست لبخند را به لب هاي منم هدیه کند... با اینکه صورتم بیرنگ و بیروح بود اما توان نقش و نگارهاي زنانه بر صورتم نداشتم و به يك رژ کمرنگ اکتفا کردم آراز در کت و شلوار اسلیم بژ راه دارش مثل هميشه فوق العاده شده بود در حال بستن دستمال گردن مسي گوچي اش بود و در حالي که با وسواس به آینه دقت میکرد گفت: _ خانومم روسري ست دستمال گردن منو سرت کن . بي حوصله گفتم: _ پیداش نمیکنم . چشم هایش را تنگ کرد و بعد اتمام کارش سراغ کمدم رفت و چند ثانیه بعد با همان روسري برگشت شال مشكي ام را برداشت و روسري را با دقت سرم کرد و سمت چپ گردنم يك گره زیبا زد . لبخند زدم و همین لبخندم راضي اش میکرد... تمام طول راه برایم لطیفه تعریف کرد کمي از نگراني هایم کم شده بود اما وقتي که رسیدیم با دیدن فرزاد دوش با دوش خواهرم يك نگراني جدید روي دلم تلنبار شد شري با مانتو و شال فیروزه اي واقعا خودش شده بود! براي دستبند و لاك هاي ستش هم ذوق میکردم در همان ابتداي آشنایی حس کردم فرزاد زیاد به دل آراز ننشسته است دیر جوش و کم حرف بود ولي آراز با نهایت احترام با او رفتار میکرد دلسا مدام به این ماجرا تاکید داشت که فرزاد يك دوست ساده است مثل صنم و شاینا و شري اما میدانستم ته دلش براي این مرد نیمه سکوت لرزیده است... بعد از شام فرزاد پیشنهاد داد براي صرف چاي به خانه اش برویم اما قبل از اینکه کسی جوابی بدهد آراز با يك لبخند شيك و خیلی محترمانه گفت: _ دیر وقته و فردا همه باید بریم سرکار باشه یه وقت دیگه دلسا رو هم باید زود برسونم خونه مادر جان نگران نشن . دست دلسا را که گرفت و سمت خودش کشید همگي تعجب کردیم فرزاد علیرغم میلش خداحافظي کرد و جمع را ترك کرد دلسا که هنوز در شوك بود با صداي معترضانه اي پرسید: _چرا؟! اخم میان ابروانش خانه کرد و با همین فرم خشن صورتش گفت: _باز بي گدار به آب زدي و با يکي زود قاطي شدي؟ دلسا سرش را پایین انداخت و در حالی که پا گوشه ناخن بلندش بازي میکرد گفت: _ اون فقط یه دوست ساده است. آراز پوزخندي زد و گفت: _این جمله رو از سر شب هزار بار تکرار كردي بچه اینو تو سرت فرو کن هیچ گربه اي محض رضاي خدا موش نمیگیره یارو دوست و رفیق نداشته که با تو بخواد فقط یه دوست ساده باشه؟ _ نخیر اون که نمیخواست دوست ساده باشه من رو ندادم. ابروهایش بیشتر در هم گره خورد . _دیگه چي؟ اونوقت متوجه رد عمیق حلقه روي انگشت دست چپ این دوست ساده ات هم شدي؟ حاضرم قسم بخورم حلقه اش رو یه دقیقه قبل رسیدنش اینجا در آورده. دلسا بهت زده سرش را بالا آورد بغض داشت. _ به درك حلقه داشته باشه اصلا صدتا زن داشته باشه مگه من عاشقشم؟ من یبار گوه خوردم با داداش وحشي متاهل تو بودم بسه. تاب نیاوردم و مداخله کردم . _ دلسا! مودب باش چته باز. کیفش را روي دوشش جا به جا کرد و بيني اش را بالا کشید. _ممنون که اومدین شب همگي بخیر. چند قدم که رفت شري دنبالش دوید. _ وایسا دختر! اوا خاك عالم کجا تنها نصف شبي, منم میام باید منم برسوني. بعد در حالي که میدوید برگشت و رو به شاینا گفت: _ با داییت برو خونه منم زود میام. اینقدر ذهنم درگیر گرفتاري هاي خودم بود که وقت و انرژي واکنش نشان دادن براي دلخوري دلسا را نداشتم. تمام مدت مثل يك مجسمه بیجان تسليم رفتار کردم چند دقیقه بیشتر طول نکشید که متوجه وضعیتم شد و او هم منصرف شد کنارم دراز کشید و بغلم کرد سرم را در سینه اش فشردم . _ ببخشید. سرم را نوازش کرد . ادامه دارد...
Mostrar todo...
00:58
Video unavailableShow in Telegram
شب ها آرامشی دارند ازجنس خدا... پروردگارت همواره با تو همراه است... امشب از همان شب هاییست که برایت یک شب بخیر خدایی آرزو کردم.
Mostrar todo...
10.72 MB