cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

بر اساس یک داستان واقعی...

یادداشتهای بابک خطی و جیران مقدم

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
15 153
Suscriptores
-12824 horas
-1 4137 días
+2 97230 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

آن روز سخت، من در کنار توام! "امروز سه نفر را راضی کردم تا در انتخابات شرکت کنند!" این توییت را صبح اتفاقی دیدم و پرتاب شدم به سال ۸۰، اصفهان، دوره دانشجویی و ستاد انتخاباتی شلوغ چهارباغ عباسی و ما به اصطلاح متخصصان قانع کردن که دعوت شده بودیم. ستاد در پیاده‌روی وسط خیابان بود، جایی نزدیک بازار هنر کامیار بود، حمید بود،من بودم، ... با آدم‌های دودل یک به یک بحث می‌کردیم تا قانع‌شان کنیم که با انتخاب دوباره خاتمی شرایط بهتر می‌شود. بعضی‌ها که در شک‌ خود سرسخت‌تر بودند را هم دعوت می‌کردیم به ساختمان روبرویی برای گفتگوی بیشتر که گاهی تا یک ساعت هم طول می‌کشید! بعد یاد قول استعفای دولت خاتمی بعد تحصن مجلس ششم و بدقولی‌اش سپس بازی کودکانه برای انتخابات ۸۴  با سه کاندیدا، برای تقدیم پاستور به معجزه قرن! و ۸۸ که امید بذر هویت ما شد. تجمعات آرامی که فقط پس گرفتن رای‌مان را خواستیم، کتک خوردیم و عزاداری کردیم؛ برای ندا آقا سلطان، سهراب اعرابی ، رامین پور اندرجانی، ... ۹۲ که باز بودیم و انتخابات مجلسین ۹۴ که دوباره با اعتماد به خاتمی تَکرار کردیم.شب آخر تبلیغات بود که فاطمه حسینی کاندیدای رانتی انتخابات را دیدم که بعد ورود به مجلس در دفاع از رسوایی حقوق نجومی پدر اولین بار از عبارت سفره انقلاب رونمایی نمود. ۹۶، هم بودم و علاوه بر یادداشت‌های روزنامه آفتاب یزد، هفته آخر را مرخصی گرفتم و با روزی بیش از سی نفر آشنا و غریبه حرف می‌زدم تا به با روحانی تا ۱۴۰۰ منقادشان کنم، هر شب هم در یک گروه تلگرامی با رفقا، ضمن اعلام تعداد نفرات قانع شده، به امید آینده بهتر، گپ می‌زدیم تابستان ۹۶ در آفتاب یزد یادداشتی به این مضمون نوشتم که ادامه روند فعلی اصلاح‌طلبی مترادف خیانت است! https://t.me/basedonatruestory/156 که البته تنها بخیه بر آب بود که گوشی برای شنیدن نبود و تازه نمی‌دانستم که چه پاییز خونباری در کمین است. شعار "اصلاح‌طلب اصولگرا دیگه تمام ماجرا" را اولین بار از دانشجویان پشت میله‌های دانشگاه تهران شنیدم؛ چه قدر بیشتر از ما و زمان می‌فهمیدند. و باز کشتار و اعتراضات ۹۸ رییس جمهوری که صبح جمعه متوجه مسائل می‌شد وزیری که با وقاحت می‌گفت فقط به سرنزده به پا هم زده‌ایم. تا بالاخره واقعیت را پذیرفتیم که اولویت اصلی اصلاح‌طلبان حضور بر سفره انقلاب و بهره بردن از مواهب قدرت است! قبولش آسان نبود، نگاه به پاهایی که در مسیر اعتمادی بیهوده آبله زده بودند و معصومیتی بر باد رفته پیش‌ پای کسانی که ما مردم عادی عددی برایشان نبودیم. بعد فاجعه‌ی کشته شدن ژینا رخ داد که جامعه را مبهوت کرد و به خروش آورد. خواسته‌های جدید مردم را در قالب شعار و جنبش زن زندگی آزادی و مفهوم گذار  را شکل داد با والدین دادخواهی که تبدیل به رهبران نامنظم آن می‌شدند، چنانکه گوهر عشقی پرچم مادران خاوران را به شایستگی به دوش می‌کشد، مادر سیاوش محمودی که با فریاد کردن نام جگرگوشه‌اش در خیابان‌ها طلایه داری می‌کند، مادر کیان و حضوری که نماد مقاومت است، پدر محمد مهدی کرمی که اجازه نداده معصومیت نگاه چهره مغموم محمد حسینی فراموش گردد، در کنار ده‌ها و ده‌ها دادخواه دیگر که کانون مقاومت مدنی مردم هستند و تشکل‌هایی چون کانون صنفی معلمان، بازنشستگان ، سندیکای شرکت واحد و ...که به جای احزاب دکوری، با نمایندگی واقعی بخش‌هایی از مردم، تجربه تحزب واقعی را ممکن می‌کنند. و امروز دیدن دوباره اصلاح طلبان با همان حرف‌ها و قصه‌ها و لمس تلخ جلوه ریاکاری گروه و کاندیدای که در روز واقعه با معترضانی که جز "زندگی معمولی" نمی‌خواستند، در نمایش بیعت با نظام، اعلام تقابل رسمی نمودند، اما امروز همان "برای زندگی معمولی" را شعار انتخاباتی خود کرده‌اند! و الا مگر مردم از امید بدشان می‌آید؟ منی که بدون هرگونه نفع شخصی در اصلاح‌طلبی استخوان خرد کرده‌ام، مگر با آن پدرکشتگی دارم؟! اما چگونه می‌شود به صرف اجازه ورود به جریانی امتحان پس‌داده در توانمندی با قریب سه دهه کارنامه رفتاری تکراری در ایستادن پای حقوق مردم و پرنسیب‌ مداری که پیش‌شرطی جز اطاعت تام از بیت و اجرای برنامه‌های آن ندارد، امید بست! به همین خاطر دیدن این توییت دلم را می‌فشرد، چون می‌دانم از دل و جان و با نیتی ارزشمند نوشته شده است. می‌دانم که کژی‌ها را می‌بیند اما به امید فردایی بهتر با فریب ذهنی این بار فرق دارد،ا نکار می‌کند و چشمانم اشکبار می‌شود برای روزی که او نیز ناگزیر از مواجهه با واقعیت می‌شود که تمام این های و هوی و بازی‌ مشارکت برای بدنه اصلی این جریان-سوای استثناهای فردی- تداوم حضور و گرفتن سهمی بیشتر از سفره انقلاب است. و چه مواجهه صعبی خواهد بود که خودم با پوست و گوشتم تجربه‌اش کرده‌ام. فقط می‌خواهم بدانی که در آن روز سخت همدلانه در کنار توام و دردناکی درک امیدی که هرگز نبوده را با تمام وجود درک می‌کنم. بابک خطی
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
ارزان‌فروشی دیروز در پی بحثی در مورد آقای پزشکیان در قضایای قتل خانم زهرا کاظمی داشتم وقایع آن زمان را در مطبوعات وقت مرور می‌کردم و سخنان آقای پزشکیان وزیر وقت بهداشت و درمان کشور را می‌خواندم در رد گفته‌های مادر خانم کاظمی که گفته بود اثرات شکنجه بر بدن دختر مقتولش وجود دارد و آقای پزشکیان آن را بی‌اساس خوانده با اطمینان گفته بود که جای رگ‌گیری است و نه ضربه اما در کنار این قتل دردناک دو نکته قابل تامل دیگری هم در گزارش به نظرم رسید: یکی طرح سوال در مورد امکان وقوع خطای پزشکی! در قتلی با این وضوح بود که ایشان در حالی که وجود شکنجه را با آن قوت رد کرده بود در مورد قصور پزشکی آن را منتفی ندانست و قول پیگیری داد!! و دیگری تاریخ مصاحبه! -سال ۸۲-که برای جامعه پزشکی یک نسل قبل و خصوصا داوطلبان آزمون دستیاری آن سال یاداور کابوسی نحس و فراموش ناشدنی است. با خودم فکر می‌کنم چرا در عصر گردش اطلاعات که وقایع با جزیی‌ترین شکل ممکن خود ثبت و ضبط می‌شود، بساط بت‌سازی و انتساب مجانی صفاتی چون شفافیت و صداقت همچنان پررونق است. بابک خطی
Mostrar todo...
08:35
Video unavailableShow in Telegram
آیا امکان تغییر با شرکت در انتخابات وجود دارد؟
Mostrar todo...
34.08 MB
08:35
Video unavailableShow in Telegram
آیا امکان تغییر با شرکت در انتخابات وجود دارد؟
Mostrar todo...
34.08 MB
Photo unavailableShow in Telegram
دزدی و وقیح‌تر از دزدی "برای یک زندگی معمولی "؛ شعار آشنای جنبش زن زندگی آزادی! که برای پیشبردش مردم معترض با صدها کشته، اعدامی، زندانی و نقص عضو هزینه کردند تا خواسته ملت در گذار را ابراز نمایند، حالا در سرقتی آشکار در پوستر انتخاباتی پزشکیان است. البته "دزدی" شعار میان اصلاح طلبان مسبوق به سابقه است، چنانکه در انتخابات ۸۸ ترانه "آفتابکاران جنگل" -یه جنگل ستاره- و در انتخابات ۸۴ شعار "دوباره می‌سازمت وطن" را هم سرقت کرده بودند. اما اینجا مساله‌ای وقیحانه تر از دزدی هم هست؛ اینکه اصلاح‌طلبان در جریان جنبش زن زندگی آزادی، حمایت از جنبش یا همدلی با معترضین و آسیب‌دیدگان که بماند، حتی در حد دلجویی از خانواده‌های داغدار هم به خود زحمت ندادند ولی در مقابل برای نشان دادن وفاداری خود به نظام در تضمین ماندن بر سفره انقلاب به طور رسمی و توسط رئیس وقت ائتلاف گروههای چندگانه خود این‌گونه در مورد این جنبش نظر دادند: بحث محافظه کاری نیست ، ما آن را قبول نداریم و با آنها مخالف هستیم ... آری! وقاحت بدتر از دزدی اینجا است که آنها شعار جنبشی را دزدیده‌اند که رسما با آن اعلام دشمنی کرده‌‌ بودند. بابک خطی
Mostrar todo...
آزادی حمید نوری؛ تمسخر حقوق بشر و منافع ملی ! اینکه دولتها و سیاستمداران در درجه اول به فکر منافع ملی خود باشند امری بدیهی است. مردم کشور بلاگرفته‌ی ایران نیز از هیچ سیاستمدار و دولتی در دنیا اننتظار ندارند که به خاطر آنها از منافع ملی خود بگذرند. اما "حقوق بشر" و "منافع ملی" در بسیاری موارد تنها حربه‌ای برای زد و بندهای سیاسی آلوده است. به خاطر همین هم هست که شاهد رها شدن حمید نوری توسط دولت سوئد هستیم. جلادی که جنایت‌هایش در معاونت قتل هزاران نفر، در دادگاه نفس‌گیر و شل و ول سوئد هم اثبات و به عنوان جنایت علیه بشریت شناخته شده، حبس ابد-بالاترین حکم ممکن- گرفت. کسی که داشتن نقش مستقیم در قتل و شکنجه هزاران انسان را پذیرفته به انجام بالیده بود. کسی که کمبود چای در دوره محکومیتش مصداق شکنجه عنوان شد و پس از رسیدن به ایران هم عربده مستانه کشید و با حمید عباسی خواندن خود بار دیگر وقیحانه به جنایاتش افتخار کرد. هر چند فقط در حال تکرار شرم‌بار تاریخ هستیم؛ چنانکه سال ۱۳۸۹ نیز دولت فرانسه علی وکیلی‌راد قاتل شاپور بختیار با حکم حبس ابد را در کنار یک اشانتیون -یک تاجر مجرم و محکوم- به ایران بازگرداند تا در ازایش یک شهروند عادی فرانسوی گروگان گرفته شده را پس بگیرد یا سه سال قبلش که کاظم دارابی از عاملین قتل عام میکونوس و کشتار اعضای حزب دمکرات کردستان که علیرغم داشتن حکم حبس ابد به ایران بازگردانده شد یا آزادی اسدالله اسدی محکوم به اقدامات تروریستی علیرغم حکم زندان ۲۰ ساله و ...یا درست در زمانی که "جواد روحی" در زندان‌های حکومت ایران زیر شکنجه کشته شده اخبار آن در صدر رسانه‌ها بود، بایدن با دولتش مشغول مغازله و عشق‌بازی با حکومت ایران بوده، برای آنها کارت آفرین چند میلیارد دلاری صادر می‌کرد. اما به سراغ بحث منافع ملی برویم. اول اینکه خاک باید ریخت بر سر آن منافع ملی که قرار است با شراکت در جنایت، آدمکشی و شکنجه انسان‌ها تامین شود. اما مساله این است که در این موارد اساسا بحث منافع ملی اولویتی نداشته، چرا که سیاست باج دادن به حکومت جنایتکاری که با حربه گروگان‌گیریِ شهروندان معمولی یک کشور -آن هم به عنوان یک سیاست رسمی- دستیاران جنایت پیشه خود را آزاد می‌کند یا مبالغ میلیارد دلاری به جیب می‌زند، هرچه باشد، در جهت منافع ملی نیست.چرا که اتخاذ آن عملا ارسال پیامی آشکار به طرف گروگاتگیر است که هر وقت بخواهد می‌تواند با گروگانگیری آدم ربایانه و قلدری سیاسی تلکه‌تان کند و برخلاف تمام قواعد بین‌المللی برای مرتکبین جنایت علیه بشریت، بلیط برگشت و آزادی بخرد و در پیش گرفتن سیاست باج دادن به لات خفت‌گیر منطقه تنها به معنی تایید و عادی سازی آن می‌تواند باشد، در حالی‌که در ازای آزادی یک یا چند شهروند، تعداد بیشتری از شهروندان خود را در معرض خطر آدم‌ربایی قرار می‌دهید. طبعا اینقدر هم در امور سیاسی ناپخته نیستید که فکر کنید با صرف ممنوعیت سفر شهروندان‌تان به ایران، راه تکرار بر خطر را بسته‌اید که جمهوری اسلامی چشته‌خور و شرطی شده، هر وقت که بخواهد شهروندان شما را هر جا که باشند می‌رباید و دوباره همان بازی باجگیری را که چم و خم آن را هم خوب بلد شده راه می‌اندازد. کافی است سابقه جمهوری اسلامی آدم‌ربایی‌ها و بمب‌گذاری‌های پرشمار در کشورهای مختلف را مروری کنید، تا دستتان بیاید که اتخاذ این سیاست در راستای منافع ملی چه خبط بزرگی بوده است. هرچند در دنیای سیاست و اطلاعات امروز خیلی بعید است که سیاستمداران ارشد و دولت‌ها از چنین فکت‌های واضحی بی‌خبر باشند و واقعیت اصلی معنی‌دارتر این است که آنان در ذیل عنوان "حمایت از منافع ملی" در پی آن هستند که سیاست حمایت از ماندگاری یک کشور پربحران و بحران‌ساز دیکتاتوری در خاورمیانه را توجیه کنند. اول برای تضمین وجود ایرانی ضعیف و پربحران که همیشه درگیر اقتصادی به گل نشسته باشد و دوم تحمیل ایرانی بحران ساز برای منطقه با گروه‌های نیابتی و سیاست‌های خصمانه‌اش بر همسایگانی که از ترس این مار به افعی‌هایی چون آنان برای غارت هر چه بیشتر سرمایه‌های ملی‌شان دخیل ببندند و پناه ببرند. پس با پیش انداختن عبارت منافع ملی به شعور مردم خود، منطقه و خصوصا ایران توهین نکنید و بدانید که دستیاران و شریکان رسمی حکومت ایران در تخریب اقتصاد ملی، بستن فضای سیاسی و، قتل، شکنجه و آزار مردم ایران با دست‌هایی آغشته به خون هستید. هر چند آنچه عصمت وطن‌پرست مادر و خواهر دادخواه توامان اعدام‌های دهه شصت با آن چهره درد کشیده و لهجه شیرین چه پس از اعلام حکم دادگاه، چه امروز که از شنیدن خبر آزادی جلاد دلش شکست و لرزید گفت فراموش ناشدنی است: که مهم نتیجه این دادگاه و روشن شدن جنایت‌هایی بوده که جمهوری اسلامی انجام داده است نه اینکه تفاله‌ای مثل حمید نوری کجا باشد. بابک خطی
Mostrar todo...
"همستر بات" و آدرس غلط به تمسخر مردم!  این روزها "همستر بات" تلگرام به عنوان راهی آسان و بی‌خطر -حداقل ظاهرا- برای کسب پول، سر و صدایی در دنیا به پا کرده است. جذابیتی که ظاهرا با روی خوش کاربران ایرانی نیز روبرو شده، طی روزهای اخیر شاهد پیوستن کاربرانی پرتعداد به تلگرام هستیم. بر اساس آمار نیز روند رشد کوتاه مدت و زیر سه‌ماهه‌ی این بات تاکنون معادل فعالیت چندساله‌ی پلتفورم‌های نامداری چون تیک‌تاک، اینستاگرام و... بوده است. از طرفی هنوز چند وقتی نمی‌گذرد که شاهد کلاهبرداری گسترده کوروش کمپانی و اخیرا موبایل موسوی بودیم که با ادعای دروغین فروش موبایل‌های گران با قیمت کمتر از عرف بازار، افراد زیادی را قربانی و مغبون نمودند. یا  همین چند سال پیش که داستان مشابهی با قضیه بورس پیش آمد و گروهی بدون داشتن زمینه و تجربه، با چراغ سبز دولت و در آرزوی کسب سود سرشار وارد آن شدند و با فرو ریختنش زندگی تعداد زیادی از آنان نابود یا دستخوش آسیب‌های بزرگ گردید. چند سال قبل‌تر هم پیش‌خرید زمین‌های موسوم به پدیده شاندیز سر و صدای زیادی به پا کرده و عده‌ی زیادی از مردم را در گیر و دار چرخ دنده‌های فساد گسترده خود خاکستر نشین نموده بود. باز هم اگر عقب برویم به موارد مشابهی چون تب سودهای کلان از خرید و فروش سکه، دلار و ... بر می‌خوریم که به تجربه ثابت شده مردم عادی بازندگان نهایی آن هستند. البته این نوع رفتار یعنی تمایل برای کسب درآمد از طریق روش‌های بی‌دردسر و کم زحمت -صرفنظر از میزان جوابدهی - ویژگی است که در همه جای دنیا وجود دارد و تیپ‌های شخصیتی خاصی جذب آن می‌شوند. در کشور ما نیز معمولا نقل این مالباختگان با تاکید بر آگاهی کم و حریص بودن‌شان تا مدت‌ها ورد زبان مردم و منشا شوخی در گفتگوهای معمول و فضای رسانه‌های اجتماعی است. کما اینکه هنوز هم در توییتر تمسخر فریب‌خوردگان کوروش کمپانی ادامه دارد. اما این همه داستان نبوده، چرا که به نظر می‌رسد حداقل برای ما دلایل جامعه‌ شناختی ویژه هم وجود دارند.  مثلا یکی از دلایل مهم این اقبال بیش از حد در کشور ما ، وجود شرایط اقتصادی نابسامانی است که باعث می‌شود به‌جز افراد با ویژگی‌های مربوطه، تعداد زیادی از مردم نیز از روی ناچاری و در حالی‌که می‌دانند که روی آوردن به این کارها درست نبوده و یا مشکوک و با خطر بالا است به آن تن دهند و نمی‌توان کل مساله را به عدم دانایی، وجود طمعکاری و حرص تقلیل داد. اقتصاد کشور نابسامان است و روز به روز بر وخامت آن افزوده می‌گردد. سال ۱۴۰۲ ششمین سال تورم‌ بالای پیاپی در اقتصاد ایران بود و در حالی‌که میانگین تورم بلندمدت ۵۰ ساله ایران حدود ۲۰ درصد است، فقط در ۶ سال اخیر میانگین تورم به دو برابر میانگین بلندمدت و عدد ۴۰ درصد رسیده که در ۱۰۰ سال گذشته سابقه نداشته است.  نرخ ارز نیز از ابتدای انقلاب تاکنون-علیرغم ثبات نسبی در دوره جنگ!- ۸۵۰۰ برابر شده است. از طرفی بر اساس گزارش بازرس مجمع عالی کارگران در اواخر سال ۱۴۰۲، "خط فقر برای یک خانواده ۴نفره از مرز ۲۵ میلیون تومان فراتر رفته است و حقوق یک کارگر توان تأمین حتی پنجاه درصد معیشت یک خانواده را ندارد" (البته این آمار و اطلاعات مربوط به زمانی است که قیمت دلار  -۲۷ اسفند ۱۴۰۲- چهل و سه هزار تومان بوده است.) بنابراین در چنین جوی از وخامت اقتصادی و بی‌آیندگی، معلوم است که عده قابل توجهی از مردم نه حتی برای افزایش درآمد یا کسب سود که از سر استیصال و صرفا برای حفظ سرمایه‌شان به هر شاخه‌ای تشبث جسته، ساده‌تر طعمه‌ی مافیاهای فساد یا دام‌های سودجویانه می‌شوند و به اقداماتی دست می‌زنند که به قمار بیش از کار اقتصادی شباهت دارد. من سرنوشت همستر بات را نمی‌دانم، اما می‌دانم عده‌ی قابل توجهی از قربانیان کوروش کمپانی، پدیده شاندیز، بورس، خرید و فروش طلا و ارز، ... و تمامی قربانیان این بخیه بر آب زدن‌ها، نه هوش کمی داشته نه از سر حرص و طمع وارد این وادی‌های فریبکارانه شده‌اند. برای درک بهتر کافی است برای لحظه‌ای دنیایی را تصور کرد که هر صبح آن با اضطراب اینکه امروز چقدر به قیمت کالاهای ضروری مثل نان، پنیر، شیر گوشت و ...افزوده شده از خواب بیدار می‌شوید، قیمت دلار نه روزانه که ساعت به ساعت تغییر می‌کند، هیچ ثباتی وجود ندارد و...  کابوس هولناکی که طی دهه‌ها چرخه‌ی معیوبی را آفریده که نمی‌توان در آن برای کوچکترین مسائل برنامه ریزی نمود و مردمی که فقط در جستجوی قدری آرامش و اندکی ثبات اقتصادی هستند تا چون تمام مردم دنیای در کنار زنده‌مانی اندکی هم بتوانند زندگی کنند. مردمی خسته از دهه‌ها اقتصاد رانتی، سوء مدیریت و فساد سیستماتیک که برای تحقق رویای آرامش خود بر یک بات تلگرامی بیش از مسوولان بی‌لیاقت خود می‌توانند دل ببندند. بابک خطی https://www.akhbar-rooz.com/243791/1403/03/26/
Mostrar todo...
“همستر بات” و آدرس غلط به تمسخر مردم! – بابک خطی

این روزها “همستر بات” تلگرام به عنوان راهی آسان و بی‌خطر -حداقل ظاهرا- برای کسب پول، سر و صدایی در دنیا به پا کرده است. جذابیتی که ظاهرا با روی خوش کاربران ایرانی نیز روبرو شده، طی روزه…

مساله مهمتر از خریدن یا نخریدن! یکی از سوالاتی که زیاد و در جاهای مختلف از من پرسیده می‌شود این است که از کودکان کار خرید بکنیم یا نه؟! به این سوال پاسخ خواهم داد اما اول باید به یک نکته‌ی خیلی مهمتر از قضیه خریدن یا نخریدن پرداخت که نوع تعامل ما با یک کودک کار در مقام یک کودک و یک انسان است. یعنی وقتی در برابر کودکان کار قرار می‌گیریم -صرفنظر از خرید یا عدم خرید- مهمترین مسئله این است که آن‌ها را به عنوان یک انسان بپذیریم؛ چشممان را از چشمانشان ندزدیم، با آن‌ها ارتباط چشمی برقرار کنیم و مثل همه‌ی موارد دیگری که مخاطب یک فرد جدید قرار می‌گیریم ارتباط کلامی با آنان ایجاد کنیم. به بیان دیگر مسئله‌ی مهم در برخورد با کودکان کار این است که به جای نگاه به آن‌ها به عنوان موجودات کلافه کننده‌ی لجوجی که تا چیزی نفروشند، روی اعصاب آدم راه می‌روند به آن‌ها به چشم انسانی که از قضا کودک هم است، به آن‌ها بنگریم که ناگزیر از انجام این کار شده است. اینکه خود او نیز هرگز مایل و راغب به ایفای چنین نقشی نیست و خوشتر آن می‌دارد که بازی کند یا به درس و مشقش برسد و در یک کلام، کودکی کند. باید توجه داشت که انکار حضور یک انسان -چنانکه بسیاری از ما در قبال کودکان کار انجام می‌دهیم- در درازمدت امکان انواع آسیب‌های روانی و اجتماعی را فراهم می‌کند و همه‌ی ما در جلوگیری از این اتفاق هولناک مسئول هستیم! در این حین اگر خواستیم چیزی مثل خوراکی به آن‌ها تعارف کنیم هم ایده‌ی بدی نیست. فقط اینکه اگر نپذیرفتند یا رد کردند، آشفته و بدخو نشویم و آن را به حساب غرور کودک یا حتی خشمی در درون او بگذاریم که اینگونه خارج می‌شود و در جان او نمی‌ماند. حالا به سوال اول این یادداشت -یعنی دوگانه‌ی خریدن یا نخریدن - برمی‌گردیم؛ خوب! اگر به چیزی که این کودکان عرضه می‌کنند نیاز داشتید آن را بخرید؛ نه خیلی گرانتر از ارزشی که دارد و نه اینکه بر سر قیمت معقولش چانه بزنید. ضمنا نگران نباشید از اینکه این کمک شما به قدرت گرفتن باندی که این کودکان کار را اجیر کرده‌است می‌انجامد! چرا که در دنیای واقعی اکثریت این کودکان، عضو هیچ باندی نیستند و در کنار مادر و پدرشان زندگی می‌کنند. اگر هم به چیزی که کودک کار می‌فروشد نیاز نداشتید محترمانه و قاطع آن را به کودک اعلام و در صورت نیاز تکرار کنید. در نهایت این نکته را به‌خاطر داشته باشید که خرید از این کودکان به عنوان روشی برای کمک به آن‌ها در لیست اقدامات ممکن برای یاری این کودکان، جایگاه بالا و خاصی ندارد. بهترین راه کمک به این کودکان همکاری - حضوری، مالی و...- با سازمان‌های مردم‌نهاد مورد اعتماد و امتحان پس داده در این عرصه است که بر اساس اولویت‌بندی نیازهای این کودکان در قسمت‌های مختلف، از آن‌ها حمایت می‌نمایند. لازم به تاکید است که تنها راه‌حل منطقی و قابل قبول نهایی در مورد این مسئله، محو کار کردن کودکان به هر شکل ممکن در جامعه است. مسئله‌ای که طبعا از کانال توانمندسازی جامعه و رفع فقر فراگیر در آن می‌گذرد و اینجا است که نقش نهادهای اقتصادی کلان حاکمیتی در این مورد و ریل‌گذاری مناسب آنان برای رسیدن به این هدف، بیش از پیش آشکار می‌گردد. بابک خطی طبیب و فعال اجتماعی
Mostrar todo...
مرثیه ای بر آرمانگرایی به مناسبت انتخابات پیش رو جیران مقدم ۱۴۰۳/۳/۲۳ در خواب هایم، مدام به یک روز خاص برمیگردم. یک روز در زمستان ۱۴۰۱، گرچه آن زمستان، خفقان مرطوب تابستان را دارد. بچه‌ها، شاگردهایم، این قانون شکن‌های کوچک عاشق موبایل، این‌بار به جای فیلتر گذاشتن روی عکسها و فرستادن‌شان برای همدیگر، منتظر خبری هستند. امید که همیشه نسیمی‌ است مفرح، اینبار مثل موجی لزج از دیوارها بالا میرود، چرایش را نمیدانم، حداقل تا کمی بعد نمیدانم چرا جنس امید آن‌روز آنقدر خفقان آور است. همانطور که درس می دهم، برای بچه‌ها از نبرد مشترک جهان علیه دیکتاتورها صحبت میکنم، از تجربه‌ام به عنوان کنشگری که موفق شده وارد سیستم شود و از درون، تغییری، هر چند کوچک ایجاد کند. با هم قراری داریم، نیمی از کلاس از تجربه‌هایم میگویم و نیمه‌ی بعد درس میخوانیم، به قرارشان پایبندند، اتمام حجت کرده ایم: برای مقابله با دیکتاتوری، باید توانایی‌هایی داشته باشید که شما را غیر قابل جایگزینی کند. چیزی که باعث میشود امثال من، گاهگاه از ان آشفته بازار، جان به در ببریم. گرچه برای مدتی کوتاه، چون سیستم در ایران، هرگز اولویت‌هایش توانایی افراد نبوده است. مشغول صحبت هستم که یکی از بچه ها موبایلش را بالا میگیرد: استاد کشتندش. به چشمهایش نگاه میکنم .با نگاهش انگار به من التماس می کنند تا چیزی بگویم. چیزی که حقیقت را تغییر دهد. کاری از دستم بر نمیاد، اشکهایم فرومیریزد و زیر بار مرگ جوانی دیگر خم می‌شوم. یک دقیقه‌ی بعد کسی مرا در آغوش میگیرد، دیگری و دیگری، بچه هایم را مثل مادری زیر بمباران به خودم می فشارم. مثل کشتی شکسته‌هایی هستیم که در طوفان به هم آویخته‌ایم صدایی میگوید: "ازشون متنفرم. کی میرن استاد؟ کی خلاص میشیم؟ کی تموم میشه؟ " جواب میدهم: "نگران نباش. چیزی نمونده. همین الانم اول تموم شدنش هستیم." یکسال و اندی گذشته است، در دفترم نشسته‌ام، در کشوری دیگر، در کوچی ناگزیر، دور از ایران واشک‌هایم همراه با انعکاس بارش باران پشت پنجره، صفحه‌ی مانیتور را تار می‌کند، این‌بار نه از دست یک دیکتاتور که جز دست‌های خالیم چیزی برای جنگیدن مقابلش ندارم، که از خودی می‌گریم، از آن آرمانگرایان دهه های پیش که امروز، دور از ایران، خیلی دور از ایران، با دلهایی که انگار کیلومترها را صد برابر و هزار برابر کرده، در آستانه‌ی انتخاباتی کاملا غیر دموکراتیک که بر سرنوشتشان هیچ تاثیری ندارد، در آستانه‌ی یک سیرک انتخاباتی، با ژست های دموکراتیک طرف اصلاح طلبها را گرفته‌اند. کسانی که کر نیستند، اما نمی خواهند صدای " اصلاح طلب اصولگرا دیگه تموم ماجرا " و " رفراندوم رفراندوم اینه شعر مردم" که به شبهای شهرهای ایران می آویخت را بشنوند. کور نیستند، اما چشم هایشان را روی آتشی که از اوین بلند میشد میبندند، کسانی که با جانبداری شان از اصلاح طلب‌ها، به بقای رژیم سرکوبگر کمک میکنند و با دستکش سفید، میخی بر تابوت این جسم نیمه جان خون آلودی که وطن می نامندش می‌زنند. کسانی که فراموش کرده‌اند اصلاح طلب‌ها زمانی فقط قرار بود همراهی استراتژیک برای گذار باشند. که فراموش کرده اند که اصلاح طلبهای حکومتی، حتی در آخرین بزنگاه، در آخرین امتحان که هر کس با اندکی شرافت در آن قبول می‌شد، امتحانی که ما را گرد هم آورد و دوباره از تکه پاره‌هایی دشمن‌خو یک ملت ساخت و شعله‌ی جنبش زن زندگی آزادی را برافروخت، باز هم باختند و اگر نه همدست، که همداستان دیکتاتور شدند. چنانکه چریک پیرشان، بهزاد نبوی، بدون کمترین همرایی با مردم معترض یا همدلی با والدین دادخواه به صراحت از مخالفت و تقابل مستقیم با "جنبش زن زندگی آزادی" و نقش آفرینان و باورمندان آن گفته بود. آنها که تریبون داشتند، اما تریبون‌شان را در اختیار دیکتاتور گذاشتند، تا هر روایتی که میخواهد از جوانانی که جان‌شان را دست‌شان گرفته بودند ارائه دهد، همان‌هایی که اگرچه با دست خودشان هاله (دکتر رستمی) را از بالای پل پرت نکردند، چون زخمی های جنبش را مداوا می‌کرد، در دروغ پراکنی از زندگی‌اش برای لجن‌مال کردن او کم نگذاشتند. آن‌هایی که اگر نه به جسم ما، که به تمامیت‌مان، هویت‌مان و نبردمان به عنوان یک انسان تجاوز کردند. نمیدانم کدامش بدتر است. آنکه به قلب‌مان شلیک کرد یا آنکه روزی قول دوستی داد و از پشت بهمان خنجر زد. اما میدانم که اصلاح طلبهای حکومتی قطعا از دسته‌ی دوم هستند. بقیه یادداشت در لینک زیر https://akhbar-rooz.com/?p=243561
Mostrar todo...
مرثیه ای بر آرمانگرایی؛ به مناسبت انتخابات پیش رو – جیران مقدم

در خواب هایم، مدام به یک روز خاص برمی گردم. یک روز در زمستان ۱۴۰۱، گرچه آن زمستان، خفقان مرطوب تابستان را دارد. بچه‌ها، شاگردهایم، این قانون شکن‌های کوچک عاشق موبایل، این‌بار به جای فیلتر گذاشتن رو…

آیا انتخابات پیش رو نتیجه‌ای در تغییر شرایط کشور دارد؟! اول اینکه اگر سوال به این صورت باشد که شرکت یا عدم شرکت مردم ایران در انتخابات پیش رو چه حکمی دارد؟! پاسخ من این است که مردم ایران در شرایط کمرشکن اقتصادی و فضای بسته سیاسی برای لحظه‌ای تنفس هر تصمیمی اعم از شرکت یا تحریم انتخابات بگیرند، قابل درک، احترام و همدلی تام است. اما اگر سوال در مورد نتیجه فرایند پیش رو باشد ابتدا باید در سه سطح در طول یکدیگر هم، بحث کرد: موضوع اول اینکه در لزوم اقدامات مدنی و اینکه راهی جز آن برای عبور از دالان باریک آزادی وجود ندارد ، هیچ بحثی نیست و برای تحقق حداقل‌های امر مدنی، هر گروه، تشکل سیاسی یا حتی اجتماعی باید اصول و پرنسیپ‌هایی را در راستای منافع اکثریت برای خود تعریف نماید که بدان پایبند باشد و به شرط رعایت آن در بازی سیاسی شرکت کند. اصلاح‌طلبان متاسفانه طی ۲۷ سال گذشته هیچگاه اصول مشخصی -جز تداوم حضور در قدرت سیاسی برای بهره‌برداری گروهی بدون توجه به خواست و نیازهای مردم- نداشته‌، به هر سازی که نظام در بستن فضای سیاسی جامعه و تخریب اوضاع اقتصادی زده، رقصیده اند تا مبادا از مواهب حضور برسفره محروم شوند. آنها حتی درآزمون ساده‌ اما سرنوشت‌سازی چون جنبش زن زندگی آزادی که بار و تمام هزینه‌های آن بر دوش مردم بود و مطالبات اکثریت را یک قدم با جلو برد به راحتی و با کمترین هزینه در حد همدلی با مردم معترض و خانواده‌های دادخواه می‌توانستند نمره قبولی بگیرند، اما در آن نیز مردودانی بزرگ بودند که نه تنها از اعلام کمترین همدلی سرباز زدند که برای اعلام عمومی بیعت با هسته سخت قدرت در اعلام تقابل و دشمنی با مردم معترض به طور رسمی نیز از کاری فروگذار نکردند. در انتخابات پیش رو نیز داشتن اصولی برای جلب اعتماد مردم کار سختی نبود. - اگر برنامه‌شان بلندمدت و نقش‌آفرینی در فرایند گذار بود، می‌توانستند بیانیه‌ای با شروط حداکثری مثل اشاره به رفراندوم، تغییر ریل سیاست خارجی، تنش زدایی و... بدهند چیزی که هرچند توسط نظام رد می‌شد، ولی اصلاح‌طلبان را برای گذار ناگزیر پیش روی ایران دارای یک دکترین منسجم و با اصول معرفی می‌کرد. - اگر هم هدف صرفا ورود پراگماتیستی به میدان برای حداقل تاثیرگذاری در شرایط مردم در عین تعامل با حکومت بود هم می‌‌توانستند شروط حداقلی چون خروج لایحه عفاف و حجاب از دستور، رفع فیلتر و فضای اطلاع‌رسانی آزاد...را مطرح کنند. اما تنها شرط آنان که هم در بیانیه خاتمی و هم راهگشایی دیده شد، فقط و فقط "تایید نامزد مورد نظر" بود که عملا یعنی ما فقط می‌خواهیم بر سر سفره باشیم و طبق عرف سال‌های ۷۶، ۸۰، ۹۲ و ۹۶ پس از چندماه با گفتن اینکه "نمی‌گذارند کار کنیم"و ، "رییس جمهور که کاره‌ای نبوده، فقط تدارکاتچی است" دست مردم را در پوست گردو گذاشته به دنبال بیزینس خودمان می‌رویم. بحث دوم اینکه اساسا رییس جمهور در ایران چه قدرت مانوری دارد. یعنی حتی اگر به جای پزشکیان فردی با حداکثر توانایی‌های انسانی، بر صندلی ریاست جمهوری تکیه بزند، بدون حق دخالت در کلان سیاست داخلی و خارجی، حق درخواست رفراندوم، نفوذ در نیروهای مسلح که صرفا ریاست تشریفاتی روسای قوای سه‌گانه، شورایعالی انقلاب فرهنگی و شورایعالی امنیت ملی را با یک رای است(طبق قانون اساسی) و حتی حق تعیین همه‌ی وزرایش را هم بر اساس قانون اساسی ندارد، قادر به انجام چه نوع تغییراتی در شرایط است. شاید "برجام" مثال خوبی در این مورد باشد؛ در سال ۹۲ به خاطر نیاز نظام به نرمش قهرمانانه، هسته سخت قدرت به آمدن روحانی روی خوش نشان داد و باز با دستور بیت در کمتر از نیم ساعت آن را در مجلس غیر همسو با دولت به تصویب رساند. اما به محض ورود -صرفا کلامی- روحانی به برجام دو و سه، از بیت در دهانش زده و مساله ابتر ماند، برخورد مشابهی که با چند نوبت مطرح کردن بحث رفراندوم توسط ایشان نیز عینا تکرار شد. بنابراین بحث انتخاب وقتی مطرح است که عنصر انتخاب" موثر "مطرح باشد، چنانکه اگر در عصر روشنگری اروپا از نظریات هابز به آرای جان لاک سوییچ کنیم این کنتراست نقش دیکتاتور و نظر مردم به بهترین وجه آشکار می‌گردد. جنبه سوم حتی اگر با دو فرض نزدیک به محال، گروهی مثل اصلاح‌طلبان اصول و خط قرمزی داشتند و رییس جمهور هم مصدری موثر در پیشبرد امور بود، آیا اطمینان از برگزاری انتخاباتی سالم وجود داشت؟! دادن پاسخ به این سوال در نظامی که از ابتدا دچار بیماری مهندسی قبل، حین و بعد از انتخابات بوده کار سختی نیست. حال براساس این سه سطح می‌توان برآوردی از این داشت که انتخابات آینده تا چه حد در تغییر شرایط موثر است. هرچند تصمیم برای شرکت یا تحریم در آن امری شخصی، اجتهادی برای هرفرد و طبعا قابل احترام است. بابک خطی
Mostrar todo...