اسرار هستـی

این تُنگِ آبِ کهنه ی بی اعتبار را بشکن که جای زندگیِ یک نهنگ نیست... ابوالفضل صمدی🌺

گاهی می‌اندیشم درختی که تنها بالای کوه زندگی می‌کند چرا از جنگل فرار کرده! آلبر_کامو @asraarehasti 💫

هر اسراری که می آموزی شکر آنرا بجا آر...! شمس تبریزی @asraarehasti 💫

اگر احساس می‌کنید نمیتوانید لبخند بر لب های خود بیاورید ، جلوی آیینه بایستید و با انگشتان خود دهان خود را به شکل لبخند درآورید...این موضوع تا این حد مهم است. 😂😁😂 پاراماهانسا یوگاناندا @asraarehasti 💫

درک خودت، بزرگترین خدمتی است که می‌توانی به دنیا بکنی. " ماهاریشی " @asraarehasti 💫

تعجب نكنيد از اينكه چطور ذهن ما با تكرار عادتهاى قديمى مانع از تغيير و بيدارى ميشه ؟! ... شكستن عادتهاي كهنه در قدرت باور و تكرار اون باور در ما هست ... ما اثر انگشت خدارا در دى ان اى خود داريم ... پس ما قادر و تواناييم كه هر تغييرى را كه ميخواهيم بوجود بياوريم . @asraarehasti 💫

میگن امروز روز بوسه هست... خب یکبار برای همیشه تمام باورهای کهنه و پوسیدمون رو ببوسیم و بزاریم کنار...! درود .. اکنونتون بخیر ...😊❤️

خورشید شما ...         عشق شما ...            بام شمایید ...          مولانای جانم...🩷 @asraarehasti

تولد تابستونیاااا مباااارک ....😁🌹☘🌹☘ ❤️

📝📝📝 🔰یزمین در ماه پنجم بارداری، به دلیل خونریزی شدید، به مدت ۶ دقیقه، حالت نزدیک به مرگ را تجربه میکند، او درباره تجربه اش می گوید: 📌 ناگهان بالای بدنم که با روپوش سفید بیمارستان پوشیده شده بود، قرار گرفتم. به کالبد خود نگاهی انداختم ولی می‌دانستم که این من نیستم، بلکه چیزی است که من در آن محبوس بوده‌ام. اکنون احساس آزادی می‌کردم. پرستارها اسم من را صدا می‌زدند و یکی از آنان حتی گریه می‌کرد، ولی با خودم میگفتم چرا بی‌خود گریه می‌کنند؟ همه چیز خوب و مرتب است، چرا من را این بالا نمی‌بینند؟ 📌 من درون نور، آرامش و لذت غوطه ور شدم، این نور درون من و من درون او و با او یکی بودم. در حقیقت او درون همۀ انسانها و همه چیز بود و هست، من هر آنچه وجود داشته و خواهد داشت را آناً تجربه و حس کردم. همه چیز در آن واحد وجود دارد و گذشته و آینده‌ای وجود ندارد. امکان توصیف زیبائی مطلق این تجربه را ندارم، گرچه در ۳۵ سال گذشته روزی نبوده که برای آن سعی نکرده باشم. من تمام جزئیات زندگی فعلی خود را از تولد تا آن لحظه مانند یک فیلم مرور کردم. 📌 دیدن زندگیم من را خیلی محزون کرد، زیرا من زندگی خود را در سرور حقیقی نگذرانده بودم و از این بابت احساس شرم می‌کردم. تمام کشمکش‌های جسم و فکر ما در مقابل آزادی مطلقی که همه ما، بالاخره روزی به آن باز خواهیم گشت پیش پا افتاده است. من می‌دیدم که چگونه حزن و اندوه دامن آنانی را که نمی‌توانند خود و دیگران را ببخشند می‌گیرد. 📌 می‌دیدم که چگونه ترس در درون بعضی از انسانها چنان بزرگ است که حتی نگاه به آنها سخت است، ولی حتی برای آنان نیز به سوی آرامش راهی است. دیدم که چگونه بالاخره بعد از درد و رنج، همه چیز تغییر خواهد کرد. می‌دیدم که وجود من و تمام موجودات، هدفمند است، همه چیز آن قدر ساده بود که نمیتوانم توضیح بدهم بهتر این است که بگذاریم فکرمان سکون یابد تا حقیقت خود را به ما بنمایاند. 📌 در دوردست، وجود بسیار مقدس و باشکوهی را دیدم که درخشنگی خارق‌العاده‌ای داشت. از صمیم قلب می‌خواستم که به سوی او پرواز کنم. نمی توانم نامی برای او که ماورای نام و القاب است بگذارم. با نزدیک شدن به او احساس کردم که او تمام وجود من را پر می‌کند، در همان موقع صدائی به من گفت هنوز موعد تو نیست. احساس حزن شدیدی من را فرا گرفت، گفتم خواهش می‌کنم من را برنگردان. من هرگز نمی‌خواستم دوباره به زمین بازگردم. من در بیمارستان چشمان خود را باز کردم در حالی که قلبم شکسته بود، من هیچ گاه به اینجا احساس تعلق خاطر نکرده‌ام و با این تجربۀ خود و بسیاری تجربه‌های عمیق دیگر تنها بوده‌ام، بدون اینکه بتوانم کسی را پیدا کنم که من را درک کند. @asraarehasti 💫