cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

گروه دنبلیدی ها

تأسیس ۱۳۹۴/۹/۳۰ ارتباط با مدیر @mohamad_rezakhani

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
1 676
Suscriptores
Sin datos24 horas
-57 días
+1230 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

آپ عصر مجموع بارش تا ۳۰اردیبهشت (بهشتی) به معنی واقعی🙏 ☔️این مقداربارش سامانه فعال حال حاضر و+دوموج دیگر که سنجاق شده خواهدبود ✔️@aerology_ir
Mostrar todo...
نظرتون درباره دشت شقایق دیلمان چیه؟؟ تاحالا دشت شقایق دیلمان رفتین؟ @Ahangshadshomali
Mostrar todo...
2👍 1🥰 1
حمیدهیراد🎤 🎶عروسک #جدید 🎶@AHANGNAZANI❤️
Mostrar todo...
👍 1
🔻گاز شهری کرج، چهارشنبه قطع می‌شود 🔹شرکت گاز استان البرز اعلام کرد: در نظر دارد به منظور توسعه شبکه، گاز شهری قسمتی از کرج به آدرس حد فاصل میان خیابان برغان و شریعتی و حد فاصل خیابان چالوس تا کوچه مهارج، کوچه‌های ناهید، مهرگان، گندم بخش شمالی، دانش، لاله، کرمی، گنجی، حافظ، گلشن، مدرسه مهاجر، عارف، هما و فرعی‌های منشعب در روز چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ماه از ساعت ۸ صبح الی ۱۶ اقدام کند. 🔹از ساکنان درخواست می‌شود تمهیدات لازم را پیش‌بینی کنند. 🔹پس از پایان عملیات نسبت به وصل مجدد گاز مشترکان اقدام لازم خواهد شد. به منظور رعایت کامل مسائل ایمنی در زمان وصل گاز حضور ساکنان در محل سکونت الزامی است. 🆔 @ALBORZTODAY
Mostrar todo...
👍 1
کرد... ادامه دارد °C᭄‌⚘ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ ❤💜 ⚛گروه دنبلیدی ها ارتباط با مدیر @mohamad_rezakhani@donbelid
Mostrar todo...
👍 3😍 1
#دوقسمت بیست ونه وسی ⚛ @donbelid 📝پری گفتم نه خوبم مال استرسه درحال حرف زدن با علیرضا بودم وعلیرضا دستم روگرفت تودستش،گرمای دستش دستهایم روگرم کردمهمونا درحال رفتن به سالن غذاکه یهو برق سالن قطع شد و همزمان صدای شکستنه چراغ هاو لامپ های داخل باغ وصدای جیغ و داد مهمونا بلند شد وحشت کرده بودیم سریع برق اضطراری‌ سالن وصل شد ومهمونا علی الخصوص خانم هابچه هاشون رو‌وحشت  زده بغل کرده بودن .باعجله به سمت سالن ها میدویدن،علیرضامنو سپرد به مادرش اینا وهمراه چند نفر دویدن داخل باغ ،صدای گاز دادنه موتورو عربده ی چند مردبه گوش می‌رسید چند دقیقه ای توحالت شوک بودم و نمی‌دونستم چه خبره وچی شده بادیدنه علیرضا که صورتش خونی بوداز حال رفتم  به خودم که اومدم  همه جاساکت بودوروی تخت آمبولانس بودم و پرستار داشت رگ دستم روچک میکرد که سرم می‌ره یا نه،مامان بالاسرم بود و اشک می‌ریخت پرسیدم مامان چه خبره اینجا ؟چه اتفاقی افتاده ؟,مامان دستش رو به نشونه ی هیس روی لبم گذاشت . گفت ارازل اوباش بودن خوشبختانه پلیس سریع رسیدودستگیرشون کردن پرسیدم علیرضا چطوره دیدم سرو صورتش خونی بودهمین حین علیرضا با سر بانداژ شده اومد سمتم وگفت خوبی پریا جان نگران نباش همه چیزتموم شد .الآنم میریم یه عکس میندازیم ازسر مون بعد میریم خونه قرارشده سالن همه ی غذاها روپک کنه به مهمونا بده که با خودشون ببرن،تو‌نگران چیزی نباش ،لحن صدای علیرضا غمگین بوددر حالی که معلوم بودداره خودشو کنترل می‌کنه و میخواد انرژی بده بهم اما معلوم بودخودش هم خیلی ناراحت و عصبیه ،البته حق هم داشت مراسممون بی خودوبی. جهت خراب شده بود حالا خسارته سالن وغذاها و ..به کنار آبروریزی که پیش مهمونا شده بوداز طرف دیگه اعصابمونروبه هم ریخته بود.همینجور اشک میریختم علیرضا اومدتوآمبولانس وکنارمن نشست و دستم روگرفت وگفت غصه نخور همشون دستگیرشدن ،من که کوتاه نمیام و رضایت نمی‌دم تااینا بشینن،سرجاشون و بفهمن هر خطایی یه سزایی داره ،پلیس گفت اگربه کسی مشکوک هستین بگین پدرت باهاشون رفت،دلم هری ریخت نکنه کارکاره حامد بوده باشه وخواسته آخرین ضربه ش هم بزنه؟ بااین فکر تپش قلبم بالارفت پرستار نبضم رو چک کردوگفت آقای دامادلطفاًبهش استرس ندین،بهتر که شد براش تعریف کنید الان شرایطشون مناسب نیست علیرضاغمگین دستم رو گرفت و به پرستار گفت چشم ،میدونم بهش فشار زیادی اومده،پریا جان بهت قول میدم عروسی جبران کنم بعدرو به پرستارگفت با اجازه وصورتم رو بوسیدبعد از. انجام کارهای اورژانسی منو علیرضا هردومرخص شدیم ‌علیرضا خیلی بهم محبت میکرد و حواسش بهم بود امامن خیلی نگران وناراحت بودم همچنان پرونده ی شکایت درجریان بود و علیرضا می‌گفت به هیچ عنوان گذشت نمیکنه اون روزبه مامان گفتم مامان بازداشت شده هاکیاهستن؟؟اون پسره حامد هم بینشون هست ؟مامان صداش روآروم کرددرحالی که کسی جزمنو مامان خونه نبودیم گفت آره متهم اصلی اونه باچندتادوستاش اومده بودن حالا خوبه نگفته باتودوست بوده قبلاً ما هم گفتیم فقط خواستگار بوده و یک بار اومدن و رفتن،علیرضا میگه بایدتاوان کارش روپس بده تا بفهمه هر چیزی یه اصولی داره و اگر به هردلیلی بهش نرسیدی نباید فکر کنی با زور میتونی برسی ما هم استقبال کردیم این پسره رو باید یکی سر جاش بشونه،وگرنه دست ازسر تو و زندگیت برنمیداره ،غصه داشتم در واقع تو بد حالیه حامدخودم رو مقصر میدونستم اماکاری نمی‌تونستم بکنم ،هر شب به حامد فکر میکردم وگریه می می‌گرفت روند پرونده پیش رفت واون روز علیرضا اومد دنبالم وگفت بریم آتلیه عکسهامون روانتخاب کنیم تو راه گفت حکم این ارازل اومده باید..‌‌میلیون تومان جریمه به دولت بدن ،هزینه ی خسارت روبپردازن،شش ماه هم زندانی داره پسره ی پرو ،رنگ از صورتم پرید غمی عمیق نشست رو دلم ،علیرضا گفت من که پول خسارت.رو خودم میدم ولی ازاین بچه پروبااون خانواده ی حق به جانبش پول رومیگیرم ومیدم به یه محتاج بزنه زخم زندگیش ، از بس بغض تو گلوم بودنمی‌تونستم حرف بزنم علیرضاکنارآبمیوه فروشی نگه داشت وگفت چرااینقدر ناراحت شدی عزیزم هر چی بوده تموم شده ؟نگران چیزی نباش من هستم بعد دو تا لیوان آبمیوه گرفت وگفت بخوررنگ به صورت نداری ،خدالعنتش کنه ببین چه به روز تو آورده که یاداون شب اینطوریت می‌کنه،آبمیوه رو خوردم و باهم رفتیم آتلیه چندتاعکس رو با بی حوصلگی انتخاب کردم وعلیرضا هم چندتاروپسندیدوسفارش چاپ دادیم تو این چند هفته ازفکر وخیال لاغر شده بودم وهمش فکرم درگیر حامد بود،علیرضاگفت عروسی روتاوقتی این یاروتوزندانه میگیریم که تو خیالت راحت باشه البته اگربیرون هم بوددیگه جرات نمی‌کردهمچین غلطی بکنهراستی پریا مگه این پسره چندباراومده بود خواستگاری یاچندبارتو رو دیده بود که اینجوری مجنون شده بود ؟مگه کسی قولی بهش داده بودکه هی میگفت به من قول داده بودن،قرار بودمن کاسبی م جور شه عروسی کنیم دستام شروع به لرزیدن
Mostrar todo...
👍 2