cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

قطره محال اندیش

کانال دیگر: @rostami_hamid_54

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
270
Suscriptores
Sin datos24 horas
-37 días
-1330 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Photo unavailableShow in Telegram
‌ ﻭ ﮐﯿﻤﯿﺎ، ﮐﯿﻤﯿﺎ، ﮐﯿﻤﯿﺎ ﻣﯽﮔﻔﺖ، ﻣﻦ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ، ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻤﺖ؛ ﻭ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮ ﺷﺐ ﮔﻮﺷﻪﻫﺎﯼ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺑﺒﯿﻦ! ﻫﺮ ﺷﺐ، ﻫﺮ ﺷﺐ؛ ﻭ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ، ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻄﻮﺭ ﻭ ﮐﺠﺎ ﺭﺍ، ﮐﺠﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ؟ ﻭ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ، ﮐﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﻭ ﺍﻭ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪﯼ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ، ﺑﮕﻮ، ﺑﮕﻮ ﺗﻮ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻫﺎﻥ، ﻫﺎن؟ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﯽ؟ ﻭ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﭼﺸﻢﻫﺎ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻟﺐﻫﺎ ﺭﺍ ﻭ ﯾﮏﺑﺎﺭ -ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﺕ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺑﻮﺩ- ﻣﻦ ﭘﺎﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺍﻣﺎ ﺍﻏﻠﺐ، ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ، ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ، ﻣﻦ ﺍﻏﻠﺐ، ﻫﻤﻪ ﺟﺎ، ﻫﻤﻪ ﺟﺎ، ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﻭ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ، ﭘﺲ ﺑﯿﺎ، ﺑﯿﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﭘُﺮ ﮐﻦ، ﭘُﺮﺵ ﮐﻦ، ﻭ ﻣﻦ ﭘُﺮﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ، ﭘُﺮﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯾﻢ؛ ﻭ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺣﺪﻗﻪﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽﻏﻠﺘﯿﺪ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺑﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺳﺮﺥ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻩ، ﺑﻌﺪ ﺻﺎﻑ ﻭ ﺩﺭﺷﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪﺍﯼ ﻣﯽﺷﺪ، ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﯿﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻔﺖ، ﺑﻨﺎﻝ، ﺑﻐﻠﻢ ﺑﻨﺎﻝ، ﺑﺎ ﺁﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﻣﺎﻧﺪﻩﺍﺕ ﺑﻨﺎﻝ؛ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﻣﯽﻧﺎﻟﯿﺪﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ؛ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻨﺎﻝ ﻭ ﺑﻨﺎﻝ، ﻭ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﭘﺴﺘﺎﻥﻫﺎﯾﺶ ﺧﻤﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﯽﻧﺎﻟﯿﺪﻡ ﻭ ﺍﻭ ﺗﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽﺑُﺮﺩ ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﻣﯽﮔﻔﺖ، ﺑﻨﺎﻝ ﻭ ﺑﻨﺎﻝ ﻭ ﺑﻨﺎﻝ... #رضا_براهنی #روزگار_دوزخی_آقای_ایاز کانال: #قطره_محال_اندیش🔻 @gatreh_e_mohalandish
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
این کهنه اندوهان به تالارِ دل نمی‌گنجد دمی به فرصتِ ماه که ما از میان جنگل غرفه‌های پاییزی دیدیم! نه صدای شریف دلی نه آوای وحش و تبسّم بلبلی. و چه بسیار، بر این رکاب منتظر ماندیم و                     ‌ ‌ ‌    دل برکندیم! اکنون دریاب دلی که به پریشانی گیسو می‌گذرد و این کهنه اندوهانی که بدل دارم. #یارمحمد_اسدپور 📘‌‌ ‌مجلهٔ تماشا، سال هشتم؛ ‌‌ ‌‌شمارهٔ۳۷۶ ،مرداد ۱۳۵۷ کانال: #قطره_محال_اندیش🔻 @gatreh_e_mohalandish
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
چه زود نگاهت غافلگیرم کرد وچه دید عطرعنبرانه ی گیسوانت را برشانه های لرزان گریه هایم باریدی! می دانم، زمان بسیاری نگذشته است تنها ما کمی پریشان تر وبسیاری پیرتر گشته ایم. واین پنج شنبه ی پاییزی که ازآن چهارشنبه های پرچکامه هیچ رنگی با خود ندارد نه،دیگر مجال آن نمانده است تا دروازه به آن دقایق دل انگیز بگشاییم یا با صفی از صدف و لشکری ازلعل و سپاهی ازستاره از جولانگاه جنون بگذریم حتا نشنیده ام بن بست آن همه خاطره را به خیابان پرهیاهوی سرگردانی راهی گشوده اند پس بیا بنشینیم! بیا! برفرش نخ نمای رویاهایمان بنشینیم ونگاه کنیم به قیچی عجول عقربه ها که طومار سپید روزهای مان را هرلحظه کوتاه ترمی کند! #تیمور_ترنج کانال: #قطره_محال_اندیش🔻 @gatreh_e_mohalandish
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
 مینا دست‌غیب ( 1322)، محل تولد: شیراز دست‌غیب، اغلب، در آستانه‌ی تاریکی به تأمل در خود، طبیعت و انسان‌ها مشغول است. تأمل‌های او گاه مبتنی بر مرگ‌اندیشی است. در دوره‌هایی از سروده‌های وی، عشق نوری به کلام می‌بخشد. با این‌همه، حضور تجربه‌های زیسته‌ی شاعر، در کلیت، تحت شعاع نوعی ابهام ساختاری در کلام قرار دارد. از این‌رو، شناخت نمادهای شعرش قدری دشوار به‌نظر می‌رسد. با وجود توجه محدود به موسیقیِ شعر نیمایی، بیشتر شعرهای مینا دست‌غیب از نوع سپید است.در این چهارچوب، تمایل به گفتار تصویری در بخش اعظم شعرها، و کوشش در راه رسیدن به ایجاز در شماری از سروده‌های متأخر وی بسیار مشهود است. ◉ دفترهای شعر: ماه در کاریز (1348)، داس‌های عصر (1352)، با چشمانی از خاکستر (شیراز، 1354)، غمناکان صبح (شیراز، 1354)، دست در دست زمان (1376)، ماه شکسته کوه‌ها را آه می‌کشد (شیراز، 1379)، خنکای راز (1385)، سخن می‌گویی، کلمه‌ها در من آزاد می‌شوند (شیراز، 1386)، و شب در چراغ نظاره‌ی خود می‌سوخت (شیراز، 1391)، با آن هراس زیبا، گل دادیم چون خنده‌ی چراغی در باران (شیراز، 1396)، ویرانم ویرانم اما طرحی از شکوفه‌های بادام در دست دارم (شیراز، 1399). ماه در کاریز خسته به محراب درآمدند زیراکه روزها عقیم بود پس زمزمه‌ها به یاری آمد و رود از پی رود بود که طغیان کرد و بیشه را به شگفتی سپرد بُهت نسیم اندک‌اندک به خروش می‌گرایید و گفت‌وگوی سبز و سرخ از محاسبه گذشته بود که در بسته شد و دست‌های آلوده را هوای نمور به هم پیوست تا خشم راستان کاری از پیش نَبَرد و شب بر پرده‌های صدیق آب رشک بَرَد و خود در اشک نشست تا جاودان بر آنان پاسدار باشد و ماه در کاریز بود! #مینا_دست_غیب کانال: #قطره_محال_اندیش🔻 @gatreh_e_mohalandish
Mostrar todo...