cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

روياي رنگارنگ

Publicaciones publicitarias
724
Suscriptores
-124 horas
+17 días
+530 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

بخوانيم و #بينديشيم هنر رها کردن به موقع را بیاموزیم تا به خود و دیگران لطمه نزنیم رها نکردن به موقع از وابستگی ناایمن خبر می دهد. پسرتان را رها کنید اولویت او باید همسرش باشد. دخترتان را رها کنید اولویت او همسر و زندگی اش هست با شام و ناهار هر روزه او را پیش خود نگه ندارید. نوه ها شیرین هستند اما آنها را رها کنید قرار نیست نقش فرزندان شما را بازی کنند بگذارید در کنار پدر و مادرشان بزرگ شوند. عشق تان را رها کنید، اگر دوست اش دارید و او به کس دیگری علاقه دارد. کارتان را رها کنید اگر دوست اش ندارید و مدام در کارتان تحقیر می شوید و شما را در محل کار نمی خواهند. لباس هایی که مدتی ست نمی پوشید را رها کنید و به کسی هدیه بدهید. کینه خواهر و برادر را رها کنید در شرایط ناگوار آنها به داد شما خواهند رسید. باورهای غلط را رها کنید تا جایی برای افکار و ایده های خوب باز شود. کسی را که دوست دارید رها کنید تا آزادانه در کنار شما بماند. "پرنده زیبا در قفس خواهد مرد" چسبیدن مدام شما به کسی یا چیزی که دوست اش دارید شما و رابطه تان را از بین خواهد برد.
Mostrar todo...
بخوانيم و #بينديشيم دوران دانشجویی استاد نازنینی داشتیم که تلاش می‌کرد حرف‌های درشت اجتماعی را به گونه‌ای با شوخی و خنده بیان کند که آدم لذت ببرد. روز اول کلاس آمد روی صندلی نشست و بی‌مقدمه و بدون حال ‌و ‌احوال ‌پرسی رو به یکی از پسرهای کلاس کرد و گفت: "اگه امروز که از خونه اومدی بیرون، اولین نفر تو خیابون بهت می‌گفت زیپت بازه، چی کار می‌کردی؟" پسره گفت: "زود چک‌اش می‌کردم." استاد گفت: "اگر نفر دوم هم می‌گفت زیپت بازه، چطور؟" پسره گفت: "با شک، دوباره زیپم رو چک می‌کردم." استاد پرسید: "اگر تا نفر دهمی که می‌دیدی، می‌گفت زیپت بازه، چطور؟" پسره گفت: "شاید دیگه محل نمی‌ذاشتم." استاد ادامه داد‌: "فرض کن از یه جا به بعد، دیگه هرکی از جلوت رد می‌شد، یه نگاه به زیپت می‌انداخت و می‌خندید. اون موقع چی‌کار می‌کردی؟" پسره هاج و واج گفت‌: "شاید لباسم رو می‌انداختم روی شلوارم." استاد با پرسش بعدی، تیر خلاص رو زد : "حالا اگر شب، عروسی دعوت باشی، حاضری بری؟" پسره گفت: "نه! ترجیح می‌دم جایی نرم تا بفهمم چه مرگمه." استاد یهو برگشت با حالتی خنده‌دار گفت: "دِ لامصبا! انسان این‌جوریه که اگر هی بهش بگن داری گند می‌زنی، حالا هرچی باشه، باورش می‌شه که داره گند می‌زنه". امروز صبح سوار تاکسی شدم، راننده از کنار هر زن راننده ای رد می‌شد، کلی بوق و چراغ می‌زد، آخر سر هم با صدای بلند داد می‌زد که: "بتمرگ تو خونه‌ات با این دست فرمونت." خب این زن روزی ده بار این رو از این و اون بشنوه، دست‌فرمونش خوب هم که باشه، اعتماد به نفسش به فنا می‌ره! پس‌فردا می‌خواین ازدواج کنین، دوست دارین شریک زندگی‌تون یه دختر بی‌اعتماد ‌به‌نفس باشه یا یکی که اعتماد به ‌نفسش به شما انرژی بده؟ بعد برگشت رو به همه کلاس و گفت: "حواس‌تون باشه! اگر امنیت هر آدمی رو از میون ببرین، نه تنها خدا طعم شیرین زندگی رو بهتون حروم می‌کنه، جهانی رو که توش قراره زندگی کنین رو هم خراب می‌کنید." یادم میاد بهترین تعاملات دانشجویی زندگی‌مون، بعد از کلاس اون استاد شروع شد؛ تعاملاتی با بیش‌ترین تلاش برای ساختن و نگهداری امنیت آدمای دور و برمون. . جهانی که برای زنان جای بهتری باشد، آن جهان برای مردان نیز جای بهتری خواهد بود.
Mostrar todo...
کسی که درباره ی پول و دستمزدش زیاد اصرار نمیکند و خیال میکند دیگران انصاف دارند احمق نیست، مناعت طبع دارد کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمیگذارد، احمق نیست، منظم و محترم است کسی که به دیگران اعتماد میکند و آنها را به خانه اش راه میدهد و صمیمانه و دوستانه رفتار میکند، احمق نیست، متواضع و مهربان است کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض میدهد یا ضامن وام آنها میشود و به دروغ نمی گوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست، کریم و جوانمرد است کسی که در مقابل بی ادبی و بی شخصیتی دیگران با تواضع و محترمانه صحبت میکند و مانند آنها توهین و بددهنی نمیکند، احمق نیست مودب و با شخصیت است... " انسان بودن هزینه ی سنگینی دارد"
Mostrar todo...
اگر فکر میکنید این یکی با بقیه فرق دارد، باید بگویم سخت در اشتباهید! آدم ها دست پرورده ی این جامعه هستند به اندازه ای که شما از غرور خود دست بکشید به همان اندازه بی توجهی و بی اهمیتی نصیبتان میشود به اندازه ای که محبت کنید به همان اندازه بی محبتی خواهید دید. غرور و آزار و اذیت را اگر بلد باشید برای همیشه کنارتان میمانند و دنبالتان میدوند! ما بلد نبودیم ، تنهاییم شما بلد باشید! وای به حال روابطی که رمز بقا و پیروزی در آن، بَد بودن است.
Mostrar todo...
یادم هست پیش از ازدواج‌ام، مدتی با همسرم هم‌کار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیآید. ناگفته هم نماند؛ خودم هم بدم نمی‌آمد که او این قدر شیفته‌ی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده! . ما با هم ازدواج کردیم. سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همه‌ی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جدایی‌مان، چراغِ راهِ آینده‌ی رفتارهای‌ام شده: -«منو باش که خیال می‌کردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!... ولی می‌بینم الآن هیچ‌چی نیستی!... یه آدمِ معمولی!» . امروز که دقت می‌کنم، می‌بینم تقریبن همه‌ی ما در طولِ زنده‌گی، به لحظه‌یی می‌رسیم که آدم‌های خاص و افسانه‌یی‌مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می‌شوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برای‌مان بُت بوده، به طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد. ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوش‌مان می‌آید، بُت درست کنیم و از آن‌ها «اَبَر انسان» بسازیم. و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم. به یک دل‌داده‌ی شیفته باید گفت: -«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی، در خلوتش، یک شامپانزه‌ی تمام‌عیار می‌شود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!» همه‌ی ما آدم‌ایم. آدم‌های خیلی معمولی.
Mostrar todo...
می‌دانی غمگین‌ترین حالت دوست داشتن کجاست؟ دوست داشتنِ زیادِ یک آدم و ناگهان دوست نداشتنش، مورد توجه زیاد قرار دادن و ناگهان رها کردنش! تو فکر کن آدمی را به اصرار ببری روی بلندی، زیباییِ ارتفاع را نشانش بدهی و به او اطمینان بدهی که محکم او را با طناب نگه‌ داشته‌ای و او در نهایت باور و اعتمادش برگردد به عقب نگاه کند و ببیند نیستی و طنابش به هیچ‌جا وصل نیست!!! حالتِ روحیِ وحشتناکی‌ست. آدم از ترس، پاهایش سست می‌شود و هر لحظه احتمال دارد سقوط کند! آدم‌ها انتخاب نمی‌کنند که ما دوستشان داشته‌باشیم اما با گذار زمان، به این دوست داشتن عادت می‌کنند و برای این دوست داشتن فضا باز می‌کنند و فقدان آن، حفره‌ای در جهانشان ایجاد می‌کند، پس ما در قبال این دوست داشتن، مسئولیم... دردناک است زیاد دوست داشته‌شوی و ناگهان دوست داشته نشوی. بی‌اختیار دنبال دلیل می‌گردی؛ -دیگر خوب نبودم؟ -نگاهم جذابیت قبل را نداشت؟ -خوب حرف نمی‌زدم؟ -چیزی گفتم که نباید می‌گفتم؟ -کاری کردم که نباید می‌کردم؟ -دیگر دوست‌داشتنی نبودم؟ بی‌رحمی‌ست بدون اجازه برویم و جهان آرام آدم‌ها را به‌هم بریزیم و برگردیم...
Mostrar todo...
مثل هر روز آخرین نفری بودم که کامپیوتر را خاموش میکردم و از محل کارم خارج میشدم و مثل هر دفعه بی تفاوت از مقابل آینه عبور کردم و زدم بیرون و مثل همیشه نه باکسی قرار داشتم و نه کسی در جایی انتظارم را میکشید...داشتم فکر میکردم آنقدر کسی نبوده خستگی هایم را خسته نباشید بگوید که فراموش کرده ام اگر جمله ای اینگونه شنیدم چه باید بگویم...؟ آخرین بار چه گفته بودم...ممنون جانم! جانم...اما خب از وقتی خبری از جانم نبود خبری از جانم نبود! در همین افکار رد میشدم از کوچه های خلوت و رازآلودی که روزگاری هنگام عبور از آن ها دست گرمی همراهی ام میکرد و هر صدمتر به بهانه ی حرفی و خنده ای حادثه ی شورانگیزِ آغوش با چشمان بسته رخ میداد. چقدر خسته بودم، چقدر ساکت و چقدر بی اتفاق. حتی کتک کاریِ دو آدم فضایی هم نمیتوانست توجهم را جلب کند که سرم را بچرخانم! مدت ها بود در هنگام عبور از این کوچه ها آن چیز که بود را نمیدیدم، آن چیز که گذشته بود را میدیدم و شاید این منِ امروز به سال و ماه و روز و ساعت اینجا بود نه به روح و فکر و نگاه...جا مانده بودم و چقدر دردناک که راه بازگشتی هم نبود. سرِ گذرِ آخر بوی قهوه ی دمی از کافه من را به خودم آورد و مثل هر روز اصلن متوجه نشدم این همه مسیر را چگونه طی کرده ام. پیرمردِ کافه چی از همان اول هم اهل احوالپرسی نبود و تنها همین جمله را از او شنیده بود که فنجان را روی بار میگذاشت و میگفت: قهوه تون حاضره... اما از وقتی که دیگر تنها به آنجا میرفتم در طرزِ نگاهش هزار حرف بود که نمی خواست بپرسد...نمیخواست بپرسد که چه به سر حالِ خوبتان آمد؟! از پنجره ی رنگ پریده ی کافه مشغول تماشای آسمان و سوسوی چراغ هواپیمایی که شاید حامل خاطرات مردی خسته با چمدانی محتوای چند قاب عکس و شیشه یِ خالیِ عطری زنانه، کتابی قدیمی از اشعار شاملو و کاستی از فرهاد بودم که دختری پریشان حال وارد کافه شد و جلوی درب ایستاد و زل زد به چشمانم. همان طور که نگاهم میکرد نزدیک آمد و درست مقابلم نشست و با ذوقی مملو از تمنا حالم را پرسید گفتم اشتباه گرفته اید خانوم صورتش را جلو آورد و آرام گفت میدانم اشتباه گرفته ام، تو فقط شبیه گم شده ی منی اما لطفن برای چند ده دقیقه به رویم نیاور که اشتباه گرفته ام...خیلی حرف دارم...حرف هایم را بگویم میروم. سکوتی مرگبار نفسم را برید...خدای من آدم چقدر میتواند دلتنگ باشد! داشت با همان ذوق و تمنا حرف میزد اما سیمای اش آنقدر پرحرف بود که حرف زبانش را نمیشنیدم. چشمانی بی تاب و ابرویی که دلتنگِ نوازش مردی در دور دست ها بود، گونه هایی که رد اشک هایِ بی خوابی های شبانه را به همراه داشت موهایش را هم کوتاه کرده بود..موهایش که نه خاطراتش را کوتاه کرده بود! لب هایش از حرکت ایستاد و دستش را دراز کرد و یقه ی کتم را مرتب کرد و عینکم را از صورتم گرفت و با گوشه ی شالش تمیز کرد و دوباره روی صورتم گذاشت و بدون خداحافظی رفت! اشتباه گرفته بود...حرف هایش را گفت و رفت...گاهی آدم دلش میخواهد با یک نفر تماماً بیگانه درد و دل کند...نمیدانم...اشتباه گرفته بود...مثل تمام آدم های تنهای این شهر که یک روز یک جایی یک نفر را اشتباه گرفته اند، یک نفر که مهمان ناخوانده ی مشتی خاطره بوده و بس! یک نفر که شاید حتی اگر میگفت فلانی اشتباه گرفته ای تو دانسته یا ندانسته دلت میخواست پای تنهایی ات باشد، یک نفر که اشتباهی بود...یک اشتباه جبران ناپذیر!
Mostrar todo...
وقتی توجه کافی رو از سمت کسایی که ازشون خوشت میاد دریافت نمیکنی باید فوراً تصمیم ناپدید شدن خودت رو از زندگی اونا بگیری جوری که انگار تا الان با موجودی به نام تو برخوردی نداشتن حتی اگه با این انتخاب، لقب تنها ترین آدم روی کره زمین رو دریافت کنی. در عوضش چیزایی که خیلیا ندارن رو به دست میاری مثل سلامت روان، آرامش و دوست داشتن خودت. گاهی وقتا فیلتر کردن ادما به چند دسته مختلف هم میتونه کمک کننده باشه این طوری مجبور نیستی توقع بیش از حد از کسایی که نقش کم رنگی تو زندگیت ایفا کردن رو داشته باشی و وقتت رو میتونی صرف چیزای با ارزش تر کنی
Mostrar todo...
👍 2
اینکه منو میخوای ، ذوق زدم نمیکنه ، چیزی که منو به شوق میاره اینه که برات اولویت باشم ، برام ارزش قائل بشی و بودنم برات جذاب باشه اینکه درکم کنی و به کم و کاستی هام احترام بذاری و کمکم کنی تا کنار هم حلشون کنیم ما آدما نیاز به همراهی داریم نیاز به حمایت ‌و پشتیبانی داریم و اون موقعست که قدرت انجام هرکاری رو میتونیم پیدا کنیم ، پس کنار هم باشیم.
Mostrar todo...
ڪاش هیچ وقت نیان اونایے ڪه قراره برن
Mostrar todo...
👍 3