علیرضا اسفندیاری
🎭📝🎬🎤🎧 🇫🇷 اینستاگرام: https://www.instagram.com/alireza.esfandiyari ایدی تلگرام: @alireza_esfandiyari
Mostrar másEl país no está especificadoEl idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
1 319
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
آلزایمر بگیرم.
لباسی که می پسندی را بپوشم
کنار پنجره بنشینم
پرنده را نفهمم
پاییز را نفهمم
برف را نفهمم
اردی بهشت را نفهمم
فراموش کنم که برای همیشه رفته ای
هر روز
منتظر آمدنت بمانم
#علیرضا_اسفندیاری
@Alireza_esfandiari
#تئاتر_موزیکال 🎭
#رومئو_و_ژولیت
#Roméo_et_Juliette ✨
@Alireza_Esfandiari
Aimer_Roméo_et_Juliette.hd.mp33.89 MB
می خواهم
به رویا کوچ کنم
به جایی که رسیدن به تو
محال نیست!
#علیرضا_اسفندیاری
@alireza_esfandiari
من مريض بودم. بلند شدم رفتم بالا بیارم، ولی نتونستم. یه خورده آب زدم به صورتم تا بتونم چشمام رو که اشک ازشون سرازیر بود ببینم. دلم می خواست به خونریزی بیفتم تا تو هوارکشون من رو برداری ببری بیمارستان یا ببری سردخونه و گریه کنی. چقدر چیزهای احمقانه دلم می خواست. دوباره رفتم خوابیدم، چراغ رو خاموش کردم و احساس کردم اشکم باز داره میریزه رو لبام، همونجا، توی تاریکی گریه کردم، فکر کنم دیگه حتی اصلا نمیدونستم واسه چی دارم گریه می کنم.
#علیرضا_اسفندیاری
@Alireza_esfandiari
آشپزخانه؛
حواس مادر را پرت کرد
خواست غذایش نسوزد
زندگی اش سوخت.
#علیرضا_اسفندیاری
@alireza_esfandiari
چرا نگم؟ آره، اون لحظه دلم تو رو خواست؛ همین توده ی محتاج و دست و پا چلفتيت رو، همین هیکل وارفته ات رو همین قیافه ی چروکیدت رو؛ همین احساس مکانیکیت رو. چرا من هر دفعه مجبور بودم صدای آدم خودخواهی رو بشنوم که همیشه با یه مشت دستور تو گوشم فرو میره؟ با همه ی اینا، اون لحظه چقدر دلم همین خودخواهی رو می خواست.
قسمتی از داستان #سارینا
#علیرضا_اسفندیاری
@Alireza_Esfandiari
کی میدونه آخرش چی میشه؟ رها کن بره :)
@alireza_esfandiari
Stumbling - Michael Vignola.m4a3.86 MB
ساعت هفت بود. تو داشتی برمی گشتی خونه و من در حالی که دندونامو به هم می ساییدم چاقورو محکم تو دستم فشار می دادم . اونقدر محکم فشارش می دادم که داشت کل بدنم فلج می شد. تو اومدی . من منتظر بودم سایه ت بیفته رو در آشپزخونه. یه دفعه اسممو صدا کردی . چاقو از دستم افتاد.
#علیرضا_اسفندیاری
@alireza_esfandiari