cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

زرافه بزرگوار

یک زرافه ایده آلیست که در یک عصر پاییزی سیگارش تمام شده و قوزک پای چپش می خارد. . . . ارتباط با ادمین: https://t.me/The_Bozorgavar

Mostrar más
Irán27 207Farsi26 198La categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
9 879
Suscriptores
-224 horas
-37 días
-4130 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

ترس از تمام کردن. میل به ماندن در اسفند، در پنج شنبه، در یک قدمی قله، در لحظه‌ای قبل ارگاسم، تا ابد. اینم یه جور عارضه روانیه انگار. یک روشی هس برای انجام کارها که شوربختانه به شکل غیرخودخواسته‌ای روش مورد علاقه ذهنی منه. که نود و هفت درصد کار رو تو یه ساعت دربیار، با اینکه میتونی همونجا صد در صدش کنی و تمام کنی کار رو، ولی میلی قوی وجود داره که همونجا و یه سره تمومش نکنی و یه دو سه درصدی بذاری که صرفا تموم نشه و باهاش لاس بزنی، و بعد اون ریتاچ نهایی، همون دو سه درصد باقی مونده رو تا جایی که راه داره( اگه بشه هفته ها و ماه‌ها) طول بدی تا کار تموم شه. اینو من بهش میگم ترس از تمام نکردن. تو تمام شئون زندگی منم حضور داره. حتی غذا خوردن که همیشه چند قاشق میمونه برای بعد. انگار که با تمام کردن ذهنت دچار بی معنایی میشه که حالا چی خوزه؟ لذا همیشه یک بند نافی رو متصل نگه میداره که بگه نه من هنوز وصلم به اون عالم معنا، هنوز معنی داره زندگی چون وسط یه کارم. از طرفی به نظرم وصله به اون به اون عارضه لذت پنج شنبه(که قبلا در موردش گفتم، مبنی بر اینکه قرار گرفتن در یک قدمی خوشبختی از قرارگیری در دل خوشبختی لذت بخش تره، چون ذهن انسان رو هیچ وقت نمیشه زنجیر زد به لحظه حال و حتی تو خوش ترین لحظات هم در تلاطمی آونگی شکل مدام بین گذشته و آینده در نوسانه و وقتی تو دل خوشبختی قرار داره، مثل تعطیلی روز جمعه، مدام به آینده و صبح شنبه که تمام این لذات تموم میشن فک میکنه. ولی عصر پنج شنبه یه حاشیه امنه، با فاصله مناسبی از روز شنبه که این فاصله رو خود خوشبختی(روز جمعه) پر میکنه. یعنی تو عصر پنج شنبه، یا توی اسفندماه حتی ذهنت هم جامپ کنه به آینده و تو حال متمرکز نباشه، باکی نیس و منجر به ناکار کردن لذت نمیشه چون داری به خوشبختی عاجل جلو روت نگاه میکنی. پس اضطراب جای خودشو به امید میده. این قرار گرفتن در یک قدمی قله که از فتح قله لذت بخش تره. وقتی قله رو فتح می‌کنی لحظه‌ای ابزورد وجود داره. مامنت آو ترو. که ناگه و برای یک لحظه کل اون لذت فتح رو از بین میبره. اینکه دیگه تمومه ماجرا و حالا باید دنبال قله دیگری بود برای فتح(انگار تو مرحله صفر میری باز) و لحظه ای تمام مصائب فتح قله پیش چشمت میاد و قله هم زیرپاته و انگار به خودت میگی خب که چی؟ ارزشش رو داشت؟ همین بود؟ و شوربختانه هیچ فاکینگ لذت و خوشی در جهان نیست که بعد تاچ کردنش این احساس "همین بود؟" نیاد سراغت و به همین دلیل لذت تصور شده از قبل با اون لذت به دست اومده هیچگاه یکی نیست(این توی سکس خودشو بیشتر نشون میده) اسفند هم همینه برای من. در يک قدمی بهار. کاش همه ماه‌ها اسفند بودن، حتی اگه به هیچ بهاری نائل نمی اومدیم. قرار گرفتن در مرحله جنینی، با خیالات خامی از امید به خوشبختی پیش رو. که هیچ وقت هم نرسیم به اون. چون عظیم ترین خوشبختی ها و لذات رو هم دقیقا اون لحظه ای که لمس‌شون میکنی، انگار جام بلورینی رو دست زدی و افتاده به قعر چاهی عمیق و از دست رفته. دچار معناباختگی میشن. یعنی انگار قرار بر رسیدن نیست، هدفی نیس که با رسیدنش بگی می ارزید. صرفا همین شوق در مسیر بودن، که قدم به قدم بهش نزدیک میشی، حتی اگر اون چیز مشخصا بی معنی و پوچ باشه، ولی همینکه یه مسیری ترسیم میکنه که تو مختصات خودتو با جلو رفتن تو اون مسیر میسنجی، همین مارا بس. همین مارو از بی معنایی کلی، دمی نجات‌مون میده و برای لحظاتی فکر می‌کنیم که مهمه، فک میکنیم که اهمیت داره. امیدی شکل میگیره که قلب مارو گرم میکنه. وگرنه ما هزاران جمعه و بهار دیدیم و تهشم چیزی نشد. @giraffe_the_bozorgavar
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
ایشونم اسمشون آقا پارساس که لفت دادن. گویی از مستمندان ژاپن هستن که از دوران اصلاحات میجی به این زمان پرتاب شدند. یه پرهام نامی هم لفت داد که خب عکس نداشتن که نیاز هم نبود چون اسمشون خودش یه تصویر ده هشتاد به ما میده که داستان چیه. خب اتمام فاز بررسی پروفایل سه عدد از لفت دهندگان.
Mostrar todo...
(یا مثلا بخوام بازم این ترمینولوژی رو مثال بزنم، واژه "اومدن پای کار" که مشخصا برگرفته از این اردوهای جهادی سپاهه که یه مشت دانشجوی کسخل رو با هزار دادار دودور راه انداختن میبرن مناطق محروم تو تابستون ها که گل لگد کنن و سیمان کاری کنن که مثلا ما داریم مدرسه میسازیم. شوی محبوب بچه شیعه‌ها برای محرومیت زدایی. خب مادرجنده اون هزینه رو بده آدم بومی اونجا که نون نداره کار نداره، هم پول کارگری رو بگیره هم از توی دانشجویی که عمرت سر پورن دانلود کردن با وای‌فای خوابگاه و جق زدن و سپس عذاب وجدان و پاک کردن پورن و دوباره دو روز دیگه تکرار این بساط(و حیف کردن حجم اینترنت) شده و توان کار یدی نداری، بهتر درمیاره. لذا اینم ازون واژه های لذت‌بخش برای بچه شیعه جهادیه که عده ای جوان مومن و متعهد که دست از مطالبه گری از مسئولان برداشته و در یک اقدام جهادی پای کار آمدن و کار رو درآوردن و رفتن. قشنگ اون هیئتی بودن تشکیلات هم توش مستتره، مشخصه عده ای بدون برنامه و فکر، با خودشون گفتن ما نباید به امید وعده های مسئولین بنشینیم یه یا علی بگیم و بریم پای کار و علی علی کارو دربیاریم(جالبه حکومت، یعنی مشخصا سپاه این استراتژی رو تبلیغ میکنه که نمیشه به مسئولین(یعنی دولت، که نهادی بروکراتیکه و کلی کاغذبازی داره و کند عمل میکنه و آزادی عمل نداره) نمیشه اعتماد کرد و منتظر اونا موند پس ما باید با کار جهادی(همون اقدامات خودسرانه) کارو دست بگیریم و به شکل آتش به اختیار، مجزای از دولت، با الگوی جهادی که نیاز به فکر و برنامه و کاغذبازی اداری هم نداره) بریم پای کار و علی علی دیگه، کارو جمع کنیم. یعنی همه این تقابل دولت با سپاه و خیز سپاه برای دراختیار گرفتن همه چیز تو لایه های زیرین این واژه‌ها مستتره) یا مثال دیگه اش واژه کریدوره. اصلا این واژه قشنگ آب بچه شیعه رو میاره(البته کار سختی هم نیس به دلیل ضعیف النفسی که بچه شیعه از دوران نوجوانی که توانایی در لگام زدن به شهوات نداشت و منجر به افتادنش در چرخه جق زدن و عذاب وجدان نان استاپ بعد ازون شد، دچار این ضعف نفس شده) بچه شیعه وقتی از واژه کریدور استفاده میکنه انگار تو بهشته، انگار از تعلیمات حوزه فراتر رفته و حالا با اعتماد به نفسی که از یاد گرفتن واژه کریدور به دست اومده میتونه در باب ژئوپلیتیک نظر بده. اصلا ساده ترین راه برای این که تو صدا و سیما از شما دعوت کنن که به عنوان کارشناس‌ مسائل منطقه بیاین زنده صحبت کنین اینه که توانایی جمله سازی با واژه کریدور رو داشته باشین. البته یه شرط تعدد پدر هم داره که خب اون دیگه جزو واحدهای پیش نیازه برای هرگونه همکاری با اینا. خب همینجا بسه و از پرانتز بیام بیرون دوباره یه چیز دیگه سربر میآوره و بی جهت طولانی تر میشه.) تامام یه پاره هم مونده که یه ویژن تخیلی از ایرانه. بدک نیس. حالا اونم میذارم بعدا. #دادن_یا_ندادن #مساله_این_نیست @giraffe_the_bozorgavar
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
این بنده خدا هم نیاز به مسخره کردن نداره چون به شناخت خوبی از خودش رسیده که حاصل نگاه کردن به آیینه اس. میگه امید برای زنی چون من(و نه انسانی چون من، یعنی مشخصه ناامیدیش از این زنانگیش میاد که هیچ امیدی در کسی برنمی انگیزونه، حتی در خودش) خطرناکه (چون احتمال ناامیدی و کیر خوردن بالاس) . من فقط باید باید به رویا و عالم خیال پناه ببرم. رویایی در مورد آیینه های جادویی که در اون چهره ای دلنشین تر از یک کس کوهی دارم و ژستچری زیباتر، که در آن طرز قرارگیری دستان و پاهایم مثل ریتاردها نیست و مجبور نیستم مچ پای کلفتم را در جورابی سفید پنهان کنم.
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
این بنده خدا هم نیاز به مسخره کردن نداره چون به شناخت خوبی از خودش رسیده که حاصل نگاه کردن به آیینه اس. میگه امید برای زنی چون من(و نه انسانی چون من، یعنی مشخصه ناامیدیش از این زنانگیش میاد که هیچ امیدی در کسی برنمی انگیزونه، حتی در خودش) خطرناکه (چون احتمال ناامیدی و کیر خوردن بالاس) . من فقط باید باید به رویا و عالم خیال پناه ببرم. رویایی در مورد آیینه های جادویی که در اون چهره ای دلنشین تر از یک کس کوهی دارم و ژستچری زیباتر، که در آن طرز قرارگیری دستان و پاهایم مثل ریتاردها نیست و مجبور نیستم مچ پای کلفتم را در جورابی سفید پنهان کنم.
Mostrar todo...
7⃣ ولی ازونجا که فقط اون مهر مهمه، حزب و برنامه و چهره شاخصی نیس، معیار رای دادن چیزهای عجیب و احمقانه ایه که بساط جمهوری رو تو این خطه دیکتاتور خیز دیکتاتور پرور و دیکتاتور خواه، بی معنا و ابزورد میکنه. اونم رای دادن با قیافه و انتخاب از میان عکس پوسترهای نامزدها که هر کدوم کمتر و یا بیشتر(بستگی به روحیه رای دهنده داره که کسکلک محور باشه یا نه) مسخره و یه وری بود اونو انتخاب میکنه. (یا ازین هم بی ربط تر، مثلا اسم و فامیل اون آدم چه چیزی رو تو ذهن طرف تو اون لحظه نوشتن رای تداعی کرده و شنیدن اسمش چه چیزی رو از ذهن و خاطرات رای دهنده فراخوانی کرده و همون میشه علت نوشتن اون اسم روی برگه)همین مسخره و مضحک بودن اسم و قیافه ها، میشه تنها راه تمییز دادن یه مشت نوبادی گمنام با ریش مدل کسکشی از همدیگه‌ که تو یه ترکیب سمی با قاب بندی مضحک روی پوسترهای انتخاباتی جا خوش کردند و اولین و آخرین بار هم قراره قیافه کریه المنظرشونو روی همین پوسترهای انتخاباتی که به در و دیوار چسبوندن ببینی(یا اگر گذرت به ادارات دولتی دلگیر کننده شهرستان ها افتاد و نیاز بود تا وارد اتاق ریاست شی و این تخمی های خایمال رو اونجا ببینی، بنشسته بر اورنگ پادشاهی و سریر قدرت، با جورابی دلگیر، بیرون زده که از کفش صندلی که روی زیرپایی اداری قراره گرفته، در معیت قوطی محل نگهداری اسماء متبرکه. ترکیب کاملی از تعفن و دلگیری و کراهت توامان). این پوسترها یه سری ژست و شعارهای ابلهانه کلیشه ای مهوع هم دارند که از دهه شصت به اینور ثابته. مثلا همیشه خدا تنها ژست محبوب برای القای فاز تفکر و آینده نگری برای بچه شیعه، همانا قراردادن دست زیر چونه‌اس در عین خیره شدن به افق(شبکه افق البته) و شعارهایی که بعد انقلاب مکررا تکرار شده اند و شنونده نسبت بهشون آلرژی پیدا کرده(مثل خدمت صادقانه و امثالهم)، ولی بچه شیعه هیچ وقت استعداد خوبی تو گفتمان سازی، که از توش واژه های مختص به خودش دربیاد نداشته و هنوزم همون گفتمان دوگانه محوری که از چپ پنجاه و هفتی یاد گرفت رو استعمال میکنه. گویی دیکشنری حاکمیتی و ترمینولوژی بچه شیعه جز یه چند تا واژه خاص به جای مانده از دهه شصت چیزی نداره و صرفا هرچند سال یک بار با یک سخنرانی خلیفه شیعیان، در حد یکی دو واژه آپدیت میشه و خایمالان صف اول اون واژگان رو به شکل سیکیمی و کیلویی تو مصاحبه هاشون استعمال میکنن که نشون بدن وقتی آقا داشت حرف می‌زد و دوربین میرفت رو اینا که یه کاغذ و خودکار دستشونه، مشغول حل کردن سودوکو نبودن و واقعا، چنانچه شایسته یه خایمال اصیله با گوش جان میشنفتن بیانات سید یک دست رو و یادداشت میکردن. با وجود گسترش رسانه های دیجیتال، این حشر بچه شیعه آبگوشت‌خوار و نمایندگانش به در اختیار داشتن خیابان باعث شده که تو این گرونی چاپ و کاغذ، کماکان این روش پوستر چسبوندن ادامه داشته باشه. مثلا تو یکی از محلات کرج که ساکنینش مشتهر به علاقه مندی به سامان پادشاهی‌اند(و تو هر مناسبتی سگان درگاه خلیفه با دسته های موتوری میان و گشت میزنن و عرعر حیدر حیدرشون شنیده میشه) یه آخوند نوبادی کم کار جوان یه سری پوستر زده بود. با شعار دو کلمه‌‌ای اینور اونور عمامه اش. جوانگرایی و مطالبه گری. که دقیقا همین ترمینولوژی جدیده بچه شیعه اس که از سخنرانی های دهه نود خلیفه مبنی بر جوانگرایی و مطالبه گری گرفته شده. واژه های بی معنی ابزورد(اصلا واژه‌هاشونم بو میده. بوی عرق موهای زائدی که در حد فاصل سوراخ کون و خایه یه بچه شیعه رشد میکنه. بوی منی خشک شده. بوی ساعات نماز و نهار.بوی عرق سینه های زنان یائسه کارمند که از زیر مقنعه قهوه ای رنگشون متصاعد میشه) .منم مست بودم و شب بود و داشتم میرفتم خونه، صرفا تونستم با شاشم که حاوی مقادیری الکل بود بتونم دو تا ازون پوسترهای روی تیربرق که هنوز سریش‌شون خشک نشده بود رو صرفا با نیروی هیدرولیکی شاش و هدایت سر نازل به سمت نقاط درست پایین بیارم. ادامه👇🏻 #دادن_یا_ندادن #مساله_این_نیست @giraffe_the_bozorgavar
Mostrar todo...
6⃣ لذا این دیدگاه عافیت طلب زیرنگ منش احتمالا حاصل سال ها دیکتاتوری حاکمان این جغرافیا بوده باعث شده شرایط بقا برای افراد ممتاز با روحیه ها و طبایع عالی و شریف و ضدخایمال که منشی آزاده داشتند، دشوار شه و یا گرسنه بمونن و یا به خاطر زبان سرخ شون جونشون رو از دست بدن کم کم از گردونه فرگشت حذف بشن ولی روحیه های پست دوزاری خایمال منش موش صفت که هرچقدر بزنی تو سرش هم یه جور زنده میمونه و یاد میگیره چطور با پلشتی کنار بیاد و خودش جزوی از تاریکی شه، تو این شرایط دوام آورده و زنده موندن و زاد و ولد کردن و جمعیت غالب رو تشکیل دادن. جمعیتی که چون دیدن حاکم چطور میتونه الکی الکی و صرفا محض ارکشنی سرخوشانه همه دار و ندارشونو بگیره و همیشه در سایه این تهدید زندگی کرده اند، تنها دستورالعمل عملی زندگی براشون مبتنی بر این اصل شد که چونان موش سرتو بنداز پایین همون گوشه‌ها آسه برو و بیا و یواشکی زندگیتو بکن و کاری با کسی(خاصه آن کس که به نحوی به قدرت حاکم وصل باشه) نداشته باش تا همین هم ازت گرفته نشه و اولویت نهایی حفظ همون اندک داشته های موجوده از گزند حاکمان و اگه شد با خایمالی و خودشیرینی خودتو به حاکم نزدیک کنی تا به داشته هات بیافزایی که چه بهتر، اگر نه تو هر شرایطی اولویت حفظ و تداوم منافع ناچیزته به هر طریقی. لذا این روحیه‌اس که منجر به این عارضه میشه تا یه فرد شهری، که همونطور که گفتم منافع مشخص و پررنگی نداره تو این مقوله مثل اون فرد روستایی، میره تا رای بده. ادامه👇🏻 #دادن_یا_ندادن #مساله_این_نیست @giraffe_the_bozorgavar
Mostrar todo...
5⃣ ولی چرا این ترس و نگرانی بیش از حد وجود داره و منجر میشه به محافظه کاری بیش از حدی که تنه به تنه حماقت و موش صفتی میزنه؟ چرا مردمان این جغرافیا این خوی و خصلت رو پیدا کردند؟ یک دلیل میتونه این باشه که(اگه ناخنکی هم به آرای ویتفوگل، اندیشمند آلمانی بزنیم) این جغرافیا باعثش شده. چون این منطقه از قدیم الایام منابع آبی محدودی داشته(آب یعنی توان کشاورزی، به دست آوردن غذا، گرسنه نماندن و مشخصا یعنی زندگی) و هر نیرویی، اعم از حاکمان محلی که قدرت نظامی داشتند و غیره، چنبره میزد بر اون منابع آب محدود و کنترل اونو در دست می‌گرفت مابقی راهی نداشتند برای تامین آب و زنده ماندن جز تمسک جستن به خایه اون حاکم محلی و پذیرش حاکمیتش تا به اونا هم آب برسه. حالا البته بزرگوار مفصلا توضیح میده که چطور این منابع محدود آبی و جغرافیای فلت باعث این شده که جوامع آب سالار شکل بگیره. بالعکس اروپا که آب به فراوانی در دسترس بوده و هرکس، میتونسته تو قالب گروه های کوچک از جوامع انسانی، مزرعه خودش و امنیت غذایی خودشو داشته باشه تو این قاره سبز و بقیه به تخمش نباشن چون تاثیرگذاری رو زندگیش ندارند. از طرفی ناهمواری های طبیعی جغرافیایی مثل کوه و تپه و دره ها باعث امنیت بیشتر این جوامع کوچک تو اروپا می‌شده، اما بالعکس تو این مناطق که منابع آب محدود باعث می‌شده که افراد باید تو دسته های بزرگتر باهمدیگه همکاری میکردن برای استفاده از منابع آب(مثل همکاری برای احداث قنات) و این نیروی کار همگانی نیاز به سازماندهی و مدیریت مقتدر داشت تا کار رو دربیاره. همین روحیه کار جمعی به وسیله مدیریت مقتدر، سرایت کرد به امور دیگه جامعه و باعث تجمیع قدرت تو یه نقطه و تمرکزش می‌شده و این باعث شده افراد استقلال رای نداشته باشن و حل بشن تو جمعیت بزرگتر که فقط یک نقطه کانونی مهم داره که اونم حاکمه که هم قدرت نظامی و هم اقتصادی و هم قدرت آبی داره. از طرفی فلت و تخت بودن زمین باعث می‌شده یک فرمانده نظامی با چندصد سوارکار بتونه از غربی‌ترین نقطه این منطقه شروع کنه به تاختن و همینجور شهرها رو بگیره و یه کله بتازونه و بره تا شرق(چونان چنگیز خان و دیگران) چون موانع طبیعی مثل تپه و دره و کوه و رود، به اون شکل که تو اروپا بوده و اونا رو سیف نگه می‌داشته، نبوده. اصلا در نبود همین ناهمواری های جغرافیایی که حکم برج و باروی طبیعی رو داشته، مردمان این منطقه مجبور بودن برای جلوگیری از به تاراج رفتن توسط این گروه‌ها، بیان با همکاری هم سپاهی ایجاد کنن و یا چشم به امید سپاهیان سلطان داشته باشن. و خب همه اینا باعث می‌شده که فردیت فرد(حالا تو دوره پیشامدرن که فردیت به معنای امروزی نداشتیم ولی خب) از بین بره و مستحیل شه تو جمع و اون جمع هم نفسش به نقطه کانونی حاکم بند بوده و این آغاز خیلی از کیری بازیاس. لذا این مساله کمبود منابع آبی باعث تمرکز قدرت تو یه نقطه شده و این باعث به وجود آمدن حکومت هایی خودکامه و مستبد شده که پاسخگویی به احدی نداشتن و در اختیار داشتن همه جنبه های قدرت، اعم از اقتصادی و نظامی و خاصه آب، باعث شده بود که تمام جنبه های مرگ و زندگی و حیات و ممات مردم دست این حکام بوده. لذا مردم چاره ای نداشتن جز حل شدن در جمع(از بین رفتن استقلال رای) و کنار اومدن با اوامر حاکم، صرفا برای اینکه بتونن زندگی عادی شونو داشته باشن. بالعکس اروپا که این تمرکز به این شکل نبود و هرکس میتونس بدون نیاز به خایمالی حاکم برا خودش کسی بشه و با آبی که در دسترس داره بتونه مستقلا تا حدودی قدرت اقتصادی برا خودش فراهم کنه و مال و مکنتی فراهم کنه و خیال خودشو از مشقات زندگی آسوده کنه، اینجا به دلیل این تمرکز قدرت و ثروت تو یه نقطه، بهترین راه ترقی برای شخص که خیالش رو راحت کنه این بوده که به تنها نقطه کانونی نزدیک شه و خایمالی حاکم رو بکنه و تا حدی حال و آینده خودش و اطرافیانش رو تضمین کنه. (تو غرب داشتن بیس اقتصادی منجر به این می‌شده که طرف با اون امکانات مالی، حالا با تبلیغات یا هر روش دیگری، به قدرت سیاسی هم برسه. حتی تو دنیای جدید، انتخاب ترامپ رو هم شاید بشه ذیل این قاعده دونست که قدرت اقتصادی داشت و سپس به قدرت سیاسی رسید. ولی اینجا نه، چون همه چیز دست یه عده بوده، برای داشتن قدرت اقتصادی هم باید اول قدرت سیاسی میداشتی و بعد (حالا با فساد و غیره) به قدرت اقتصادی هم میرسیدی.) ادامه👇🏻 #دادن_یا_ندادن #مساله_این_نیست @giraffe_the_bozorgavar
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
خب یکی از اون سه نفر. آقا رضا. به ترکیب بایو و چهره نگاه کنین. کل زندگیش رو تو سه خط میشه خلاصه کرد. آقا رضا ازین سن فهمیده قرار نیس توی زندگی محنت بارش تو فراری بشینه، پس ترجیح میده از ساییدگی ران های چروکیده اش روی زین دوچرخه لذت ببره. حالا کسکش یه جوری هم نوشته ترجیح میدم انگار فراری و دوچرخه به یک میزان در دسترسش بودن و اون علوطبع به خرج داده و دوچرخه رو برگزیده. کون نشور تو حتی بین پراید اقساطی و دوچرخه دماوند هم بازنده ای. تازه حقیقت تلخ اینه که بین این دو تا گزینه، چیزی که عکس پروفایل ات نشون میده و چهره ات کشش اش رو داره، اینه که You'll cry on a bicycle, when you looking at the Ferrari and pedaling so fast and crying load, like a beaten dog, to keep that Ferrari on your eyesight .
Mostrar todo...
4⃣ ولی تو ایران خبری نیس، به همین دلیل افراد سلبریتی سایر حوزه ها از ورزش تا سینما میان نامزد انتخابات میشن و در نبود حزب و برنامه. و رای هم میارن چون به اصطلاح شهروند تیپیکال شهری(موارد روستایی همونطور که گفتم بحثش جداس و هرکس وعده شهرستانی شدن مردم رو بده) تو این شرایط عدم تحزب، به چهره ای که به چشمش آشناتره رای میده و امیدواره به خاطر شهرتش هم که شده خیلی نرینه تو کار و فساد بارز نکنه(که پخش شدن خبر فسادهاشونم یه ضربه روانی و کون سوزی شدید به آحاد مستضعف جامعه وارد کنه، خاصه فساد جنسی که تبدیل به توده های خشم میشه) یا مثلا چشم و دلش سیرتر باشه نسبت به یه نوبادی اکس کارمند یه وری شت فیس که بخش عمده کاندیداها رو تشکیل میدن. کسانی که با اعتماد به نفسی که حاصل تنها دستاورد زندگی شونه میان کاندیدا میشن و اون تنها دستاورد دست یازیدن به خایه امام جمعه شهرستانه وقتی که یه مدت رئیس اداره آبخیزداری ساوجبلاغ بودن و این قوت قلب رو ایجاد می‌کنه که شاید دفعه بعد بتونه خایه‌های امام جمعه استان رو لمس کنه و هدف غایی و آمال نهایی به ترتیب دستیابی به احجام بیضوی کوچک آویزان از میان پشم های مجعدِ گه در میان گیرکرده‌ی فرماندهان سپاهه و یا توتیای چشم کردن غبار خایه های فرتوت سیاه سوخته‌ایه که هر کدوم یه مصرعه. (فلذا به نظر شما قوی ترین بیت ساز تو ایران علیرضا جی جیه یا معمار جماران؟) گرچه فرد هنگام رای دادن تهش هیچ امیدی هم نداره به تغییر چیزی، صرفا از ترس اینکه روزی حاکمیت اون مهر شناسنامه رو ملاک قرار بده، بابت یه منفعت کسشر(در حد چند کیلو برنج و روغن که فقط به کسانی که شناسنامه مهردار دارند تعلق بگیره) یا استرس من درآوردی قطع شدن یارانه و یا چیزهای دیگری که چون یه درصد هم کار یارو اونجا نمیفته(اگرم بیفته اون مهر اونقدرا هم مهم نیس)، بود و نبودش علی السویه اس ولی با اینحال فرد رای میده چون در یک کفه ترازو چیزهایی که میتونه از دست بده قرار داره(که همه شونم یا ناچیزند یا ترس های تخیلی و من درآوردی) و در طرف دیگر رای دادن که باطل السحر و از بین برنده این استرس ها و اوهام و ترس از جا ماندن از فرصت های کوچیکه. صرفا انداختن یه کاغذ بی ارزش تو یه صندوق بی ارزش تر و دریافت مهر تاییدی که تا حدی فرد رو خودی میکنه. اونم هر چهار سال یک بار. حتی اگه خالی بندازه، حتی اگر روش اسم هایده و مهستی رو بنویسه. ادامه👇🏻 #دادن_یا_ندادن #مساله_این_نیست @giraffe_the_bozorgavar
Mostrar todo...