لیلا معصومی نایینی
Mostrar más
185
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
امشب، بیست و هشتم اردیبهشت افتخار میزبانی این عزیزان را در صفحۀ اینستاگرامی یک ساعت شعر دارم.
https://instagram.com/yek_saat_sher?igshid=1av9rfupa5lc5
@leyla_maasoumi
سیر حسرت از مجموعه شعر آهنگ دیگر
منوچهر آتشی
صدا: لیلا معصومی نایینی
@leyla_maasoumi
سیر حسرت منوچهر آتشی.mp37.29 MB
شعر: حسین منزوی
صدا: لیلا معصومی
سرما اگر غلاف کند تازیانه را.3gp1.56 MB
درود برشما
انجمن مثنوی پژوهان آدینه هفتم تیر برگزار می شود:
1_ شرح وتفسیر مثنوی مولانا«جناب استاد عربیان»
2_موسیقی سنتی
3_سخنران میهمان: سرکار خانم دکترلیلا معصومی با موضوع «درپرتو دو شمس:تطبیق نظام معرفتی مقالات شمس تبریزی ودیوان شمس الدین محمد حافظ شیرازی»
شروع برنامه: 9 بامداد
مکان: خیابان سعادت آباد«سجاد» حدفاصل چهارراه فرایبرگ گلستان شهدا جنب ورزشگاه امین سالن اجتماعات میرزا خانی خانه ریاضیات
مقدم دوستداران فرهنگ وادب را گرامی می داریم
هموندان گرامی لطفا آگاهی رسانی کنید با سپاس فراوان.
ما گرچه در دو تن به خدا جانمان یکی است
زیر دو چتر هق هق بارانمان یکی است
ما از هرات و بلخ از این جامهای تلخ
خون خورده ایم و لعل بدخشانمان یکی است
در ما زنان ساکت سرخورده مان یکی است
در ما سیاسران عزادارمان یکی است *
وقتی فروغ و نادیه** از جهل سوختند
هم خانه ایم کابل و تهرانمان یکی است
بر صورت تو برقع و بر موی من لچک
تشریح حال و روز پریشانمان یکی است
جز در بهار عشق کجا آشیان کنیم؟
وقتی سلام سرد زمستانمان یکی است
با من بمان همیشه که ایرانمان یکی است
بیچاره ما! که نقشه ی ویرانه مان یکی است
*در من زنان ساکت سرخورده
در من زنان سرد دل آزرده
در من زنی که کودک او مرده
در من سیاسران عزادار است
بندی از شعر #تکتم_حسینی
**نادیه انجمن
شاعر بسیار با قریحه و جوان افغان که در آتش تعصب در سن بیست و پنج سالگی خودسوزی کرد.
تقدیم به نازنینم #تکتم_حسینی و تمام هموطنان افغانستانی
به سهم ناچیز خود از رنجی که در این سرزمین متحمل شده اند عذرخواهم و شرمگین...
#لیلا_معصومی_نایینی
@leyla_maasoumi
در این نشست، مروری کوتاه بر داستان شیخ صنعان عطار خواهیم داشت...
@leyla_maasoumi
بهار از همهچیز زورآورتر است، رسیده است به رسم عتیق و نشانده در شکاف سنگ، جوانه را و رویانده از تن چوب، شکوفه را، بهار از همهچیز زورآورتر است؛ از نردهی زندانها، از صفهای طولانی آذوقه، از نگرانی و گرانی، از ناامیدیهای مزمن، از ترس و تردید و تنهایی، از هرچه میخواهد نروییم و نشکفیم. این بهار است که میرسد با دامن پرچین شکوفه و به ناز در کوچهها عطر و عشوه میپراکند. چطور میشود دست بهار را بست و به زندانش سپرد و صدایش را که از حلقوم سبز چلچله سرریز میکند نشنید؟
بهار فصل شورش رنگها و رازهاست، بیش از این زمانی برای درنگ است تا معنا یابیم و ما را جز معنا چه چیز پابند میکند در این جهان بیاعتبار؟
بهارتان شاد و پر از نغمه و نور
@leyla_maasoumi
ابتدا او را به بیمارستان قلهک می برند بعد به بیمارستان پهلوی تجریش و پیش از هر اقدام پزشکی، دیگر نبض خیلی چیزها نمی زند؛ نبض شعرهای فروغی، نبض هفت سالگی مهربان، نبضِ گل های آفتابگردان، نبضِ رنگها و خطوط.
سی و هفت تومان و هشت ریال پول در جیبش بود، با یک بسته سیگار که همین یک ساعت پیش، حسین از سر کوچه خریده بود... فرح پهلوی دستور داد مراسم قانونی و تشریفات مرسوم اداری رعایت نشود و برای خاکْ جای ظهیرالدوله را برگزید... صبح چهارشنبه بیست و شش بهمن، جلوی پزشکی قانونی، زیر باران زمستانی، قیامت است. همه آمده اند... اشک و باران بر روی گونه هاست. هر گوشه، سه- چهار نفری ایستاده اند. سیگارها زیر باران خیس می شود و هر کسی چیزی می گوید.
دسته دسته گل با روبانی سیاه، در کوچه ی ظهیرالدوله صف می کشند. بعضی ها آن قدر بزرگ، بزرگ تر از درِ کوچکِ ظهیرالدوله... برف می بارد.
هر چه در میان جمعیت می گردند، شاپور را نمی یابند. شاید گوشه ای نشسته و گریه امانش نمی دهد... آمبولانس سفید وارد کوچه ی ظهیرالدوله می شود و صدای گریه و بارش برف تندتر. شاملو، اخوان، آزاد، کسرایی، ابتهاج و...
تابوتش را به دوش می گیرند.
- بلند بگو لا اله الا الله!
- به عزت و شرفِ لا اله الا الله!
و خیلی ها اکراه دارند بلند بگویند، آخر می دانید...
در تهران به این بزرگی کسی که لباس روحانی به تن داشته باشد حاضر نمی شود بیاید و نماز بگزارد. مهرداد صمدی پیشاپیش جمعیت می ایستد و بر جنازه ی سردشده ی فروغ نماز می خواند.
عروس خوشه های اقاقی را داخل گور می گذارند. یکی ¬یکی می آیند و سرک می کشند. مویه و شیون همچنان بلند است. پدر که آهسته می گرید، شاید در سلامت عقلی این جماعت شک می کند که برای خاکسپاری دختر سبکسر او، در سرمای دربند و این برف تند... شاید هم تازه فهمیده چه گنج پربهایی در خانه داشته وَ...
به نقل از کتاب زندگی و هنر فروغ فرخ زاد، محمد لوطیج، صص169-171
@leyla_masoumi
میدیدمت از گنبد فیروزۀ مسجد
هر صبح میدیدم تو را با دامن آبی
میدیدمت هر عصر با پرواز درناها
چرخیدنت را زیر پل بر تاب بیتابی
شبها نمیشد عاشقانت را شمارش کرد
شبها نمیشد حدس زد بیدار یا خوابی
*
بر پای پل پیچیده بودی گیسوانت را
پیچیده بود آرام پل بر پیچ و تاب تو
تا چفته میبستند اسلیمی کاشیها
میریخت در کام ختاییها شراب تو
از گنبد فیروزۀ مسجد تماشا داشت
لطف و عتاب تو، درنگ تو، شتاب تو
*
خون میچکد از بال درناها و میبینم
در سوگ مرگ ماهیانت گریههایت را
همخوابۀ مرگت که میخواهد؟ که میبُرد
هر شب رگت را، گیسوانت را، صدایت را
با گریۀ دریا برایت شروه میخوانم
با گریه آیا میشود پر کرد جایت را؟
#لیلا_معصومی_نایینی
نمیدانم چرا همین امروز که زایندهرود به این شهر آمده این شعر را تداعی کردم؟ شاید هنوز نیامده سوگوار رفتنش باشم.
@leyla_maasoumi
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.