cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

سقف آسمان

در اینجا شعر می نوشیم...🍷 ‌‌‎‌‌‌

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
217
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
-130 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
(فلسفه به بیانِ ساده) [فَلسَفِه (یونانی باستان: φιλοσοφία philosophia "فیلوسوفیا") و (به پارسی میانه: خردْدوستی، آوانگاری: xraddōstih)، مطالعه پرسش‌های عمومی و اساسی است، مانند پرسش‌های مربوط به عقل، وجودیت، دانش، ارزش‌ها، ذهن و زبان. چنین سوالاتی اغلب به عنوان مشکلاتی مطرح می‌شوند که باید مورد مطالعه قرار گیرند یا حل شوند؛ نخستین‌ بار فیثاغورس این واژه را به کار برده‌است. روش‌های فلسفی شامل پرسش، بحث انتقادی، استدلال عقلی و ارائه منظم است. هدف فلسفه، پاسخ دادن به سوالات در مورد هستیِ ما با استفاده از ابزاری همچون منطق و استدلال است. فلسفه ما را وادار می کند که دربارهٔ همه‌چیز سوال بپرسیم. به گفتهٔ «ارسطو»؛ فلسفه با حیرت آغاز می‌شود. تنها در زمانی که در مورد چیزی حیرت و شگفتی داریم، به جستجو برای یافتن پاسخِ پرسش‌های‌مان می‌پردازیم.] «زنانِ کوچک» در مجموعه‌پادکست‌های «فلسفه به بیانِ ساده» نگاه مختصری به گسترهٔ وسیعِ علمِ فلسفه می‌اندازند تا گامِ کوچک اما مؤثری باشد در راهِ یافتنِ پاسخ‌های مناسب به پرسش‌های اساسی. هر هفته، یک اپیزود این مجموعه منتشر خواهد شد و سعی بر این است که در هر اپیزود، روی یکی از مفاهیم صحبت شود. تقاضا داریم که در شنیدن و شنواندنِ این پادکست، یاری و همکاری کنید. یادداشت: این پادکست‌ها، با کم‌ترین امکانات ترتیب شده است؛ ما نخستین قدم را برداشته‌ایم و در راستای بهترشدن پیش می‌رویم. @Little_Women1400
Mostrar todo...
خواستم مهربان بمانم و خوب، که زنِ زندگیت من باشم که بپوشی به روی مرگْ مرا، دامن زندگیت من باشم لقمه ی کمتر از دهان تو من، لقمه ی بیشتر تو باشی و تا لای دندان مرگ گیر کنی، دهن زندگیت من باشم شعر می ریختم، تو چای سیاه روی خاکستریِ سیگارت پک زدی، سوخت با دلم خطِ نازک ِ روسریِ سیگارت ناگهان باد شد دوباره وزید، در دل کوچک اتاقم که مانده در جیب خاطراتش آن بسته ی آخریِ سیگارت باز شب می‌رسد سراغ غمم، تا که فکری به حال من بکند که زنی در سرم برقصد باز، با خیالت کمی اَتَن بکند رژلب‌های سرخ، سایه ی سبز، رنگ موی سیاه و دامن زرد... تا که فکری به حال این همه رنج، در تقلای "زن شدن" بکند که نباشی؛ اتاق سرفه کند، بعدِ "خمیازه های کشدارش" روزها را ببلعد از من و شب هی بریزد به روی دیوارش گیر کردم؛ من استخوانی که زیر دندان گربه ای شوخ از دهنش لیز خورده باشم در، حلقِ نازک، گلوی ناچارش... که نباشی‌ و لکه دار شود، پاکیِ دامنِ غزل هایم که کبودی دوباره رخنه کند، بر لب و گردن غزل هایم تکه تکه، چهارپاره شوند واژه هایی که قطع عضو شدند گاه با مرگ ازدواج کنند، مدتی با زنِ غزل هایم... #تمنا_مهرزاد @saghfe_aseman2
Mostrar todo...
4.59 KB
سگْ مستی ات را پاچه میگیرد غمی دیگر افتاده بر روی اتاقت ماتمی دیگر آیینه می‌افتد به جان صورت زردت آیینه می‌بیند خودش را آدمی دیگر بر سینه ات آرام مشت محکمی دیگر... این بیت مجروح است، شعرم را بخوان از سر! نوشیده با شب گریه هایش استخوانت را چایِ سیاه و سردِ غم های جوانت را میچرخد و بر دامنِ سرخ تو می دوزد لب های باریک خودش را، هی دهانت را مغز سرت را، چشمهایت را، زبانت را بر زخم های بیت های نیمه جان، از سر! یک تخت، یک ساعت که روی نبض دیوار است آبستن دردی که در آغوش ِتکرار است هی می دود کنج هیاهوی زمان از خود از زایمانِ لحظه‌های خویش بیمار است- از دختری که سالها اینجاست‌؛ بیزار است... مانند او در شهر بسیار است، بسیار است... با شعرهایش می شود نامهربان از سر! سگ مستی ات را با طنابی بسته ای محکم تا پاچه های واژه هایت را نگیرد غم این شعر را در روسری هایت بپیچ امشب این شعر مجروح است، ختمش را بخوان کم کم آخر فرو می‌ریزد از سرسختی اش آدم راهی برایش باز کن تا آسمان، از سر! #تمنا_مهرزاد @saghfe_aseman2
Mostrar todo...
دستم ز دور دور به ابری نمی رسد تا در کنار چشم خودم خانه اش دهم یا خود سفر کنم به بلندای آسمان یا در درون سینه ی خود لانه اش دهم دلدار من تو قهری و این قهر تا به کی؟ در دل نمانده طاقت پرهیز و دشمنی دل می تپد برای دو چشم سیاه تو باز آی ورنه باز به بیگانه اش دهم در پیش رو حکایت پیشین من بمان من در گریز و باز تمنای بی کسی رو رو... دگر نه یاد ز عشق کسی کنم یعنی چرا که گوش به افسانه اش دهم خورشید از دیار تو دیریست رفته است پروانه در حوالی شمعی نمی پرد تا وارهم ز ترس و سیاهی زندگی نوری بده که راه به ویرانه اش دهم! #پرنیان_صدیقیان @saghfe_aseman2
Mostrar todo...
از لای پرده هرچه می‌بینم نزدیک‌تر از آن است که تو باشی و دوری‌ات را با هر تقویمی تخمین می‌زنم باران‌های موسمی آغاز می‌شوند قرار نیست ابرهای تیره از محاصره‌ام دست بردارند و موهایم که قرار بود به احترام تو بلند شوند بروند برای این شهر کمی باد بیاورند، به سرپیچی عادت کردند به موهایم گفتم اگر خاطرۀ دست‌های تو نبود با آن‌ها برای همیشه قطع رابطه می‌کردم و داغِ زیباییِ مطوّلِ غمگین‎شان را بر دلِ آینه می‌گذاشتم و به تو گفتم و به تو ـ که اگر بودی باید می ـ گفتم تو از این‌همه اندوه چه می‌دانی؟ تو که از میان هزارویک شکلِ «بودن» «دور بودن» را برگزیدی و هزارویک شکلِ «دور بودن» را برگزیدی، از این‌همه اندوهِ نزدیک چه می‌دانی؟ #لیلا_کردبچه #میان_جیوه_و_اندوه @saghfe_aseman2
Mostrar todo...
تب و تاب موج باید ز غرور بحر دیدن چه رسد به حالم آن کس که تو را ندیده باشد #بیدل @saghfe_aseman2
Mostrar todo...
إنزعی الخنجرَ المدفونَ فی خاصرتی و اترکینی أعیش.. إنزعی رائحتَک من مسامات جلدی و اترکینی أعیش.. إمنحینی الفرصه.. لأتعرّف على امرأه جدیده تشطب اسمَکِ من مفکّرتی و تقطعُ خُصُلاتِ شعرک الملتفّه حول عنقی.. نزار قبانی برگردان: دشنه‌ات را از سینه‌ام بیرون بکش بگذار زندگی کنم عطر تنت را از پوستم بگیر و بگذار زندگی کنم بگذار با زنی تازه آشنا شوم که نامت را از خاطرم پاک کند و کلاف حلقه شده‌ی گیسوانت را از دور گلویم بگشاید *** امروز ۳۰ اپریل درگذشت شاعر معاصر عرب نزار قبانی است. او اهل سوریه و زاده‌ی ۲۱ مارچ ۱۹۲۳ است، در ۳۰ اپریل ۱۹۹۸ بدرود حیات گفت. @ml_rustami
Mostrar todo...
دکلمه / #یکتا_احمدی @saghfe_aseman2
Mostrar todo...
4.85 KB
کم کم مرا با اشک آویزان کن از چشمش بیرون بکش روح مرا عریان کن از چشمش باید بخوانی واژه ها را بعد از این برعکس آیینه! تصویر مرا پنهان کن از چشمش! آیینه! این مغز من است و بوی استفراغ من دختری تنها... کنار جوی استفراغ! ای وای! می بخشید حالت را بهم... اما شعر من افتاده ست با من روی استفراغ شاید شبیه گریه های دخترت باشم یا سایه ای مغموم در پشت سرت باشم سگْ مستی ِ ات را هی بنوش از شعر من شاید ته مانده ی آن پیک های آخرت باشم افتاده در شب زنده داریِ زنی هستم من لکه های سرخ روی دامنی هستم باید سراغم را بگیری تا بفهمی که نامهربانم من! رفیقِ کودنی هستم! آیینه! با من عق بزن شب گریه هایم را با من بچرخ، از من بگیر این دست هایم را در باغچه، می کارد آن را مرد غمگینی بعد از شبی که می‌بُرد انگشت پایم را بینایی اش بودم و او انگار کورم بود! میریختم از کاسه ی صبرش، صبورم بود! عقلش فقط نام مرا نشخوار میکرد و دیوانه ام... دیوانه ام نه! بی‌شعورم بود! #تمنا_مهرزاد @saghfe_aseman2
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.