cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

سایت محمدجعفر مصفا

کانال رسمی وب‌سایت محمدجعفر مصفا سایت رسمی: www.mossaffa.com ادمین: @PanevisAdmin صفحهٔ اینستاگرام: https://www.instagram.com/mjmossaffa نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است. کانال کریشنامورتی: @Krishnamurti نیکول لپرا: @NicoleLePera

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
5 281
Suscriptores
-324 horas
+87 días
+630 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Photo unavailableShow in Telegram
‌ محروم‌سازی از آنجا که در رابطۀ با انسان استتار ناتوانی بوسیلۀ علائم بصورت یک اصل و ضرورت در می‌آید، بیشترین هدف مبارزۀ انسان با انسان را حصول علائم به خود اختصاص می‌دهد. ولی چون انسان به تجربه درمی‌یابد که با وجود پنهان ساختن ناتوانی خویش بوسیلۀ علائم هنوز عمیقأ احساس ناتوانی می‌کند، ‌و از حصول علائم ‌واقعاً کاری ساخته نیست تمهید دیگری در کار می‌کند؛ و آن این است که بحای تلاش حصول علائم برای خودش، می‌کوشد تا دیگران را از دستیابی به آنها محروم سازد. درست است که من می‌کوشم تا ده میلیونم را (که یکی از علائم توانایی است) بیست میلیون کنم، ولی هدف باطنی‌ام از این کار آن است که تو را از دست یافتن به آن باز دارم. حال که من نمی‌توانم بوسیلۀ علائم، احساس توانایی واقعی داشته باشم، چرا نکوشم تا تو را مواجه با ناتوانی‌ات گردانم؟ و چون تو هم وضع مرا داری، جریان محروم‌سازی بصورت یک اصل دوطرفه در رابطۀ من و تو در می‌آید. کتاب «هله» محمدجعفر مصفا @Mossaffadotcom
Mostrar todo...
01:54
Video unavailableShow in Telegram
ایده‌آل و واقعیت، در ازدواج محمدجعفر مصفا برگرفته از جلسات ١٣٨۵ تهران، فرهنگسرای اندیشه @Mossaffadotcom
Mostrar todo...
6.48 MB
00:29
Video unavailableShow in Telegram
‌‌ معرفی جهت دریافت مطالب روزانه از آثار نویسنده در اینستاگرام، می‌توانید عضو صفحهٔ سایت محمدجعفر مصفا شوید: instagram/mjmossaffa در تلگرام: @Mossaffadotcom
Mostrar todo...
2.67 MB
Photo unavailableShow in Telegram
‌ ‌سفرنامه مقدمه این یادداشت‌ها، توضیحات و تأملاتی است دربارهٔ وقایع زندگی، دربارهٔ روابط آدمیان، دربارهٔ آنچه می‌شنویم، می‌گوئیم و می‌بینیم؛ و خلاصه گزارشی است از چگونگی آنچه در این مهمانی شصت هفتاد ساله بر ما گذشته است و می‌گذرد. در واقع يك مقدار درددل و تعریف است، نه يك كتاب مثلاً علمی و تحقیقی و اینجور چیزها. اول قرار بود اسمش را «سفرنامه» بگذاریم؛ و با همین نام هم وعده‌اش را دادیم؛ ولی بعد دیدیم «زندگی» جامع‌تر است. بنابراین قرارمان را بهم می‌زنیم و و بمناسبت این روز فرخنده اسمش را می‌گذاریم «زندگی». پس یادتان باشد که این همان «سفرنامه» موعود است؛ دارید آنرا تحویل می‌گیرید و تا اینجا حساب و کتابی نداریم. منظور از «سفر»، رفتن مثلاً از اینجا به آمریکا و هندوستان و خراسان نیست. مجموعهٔ زندگی يك سفر است - سیری است بر روی زمین خدا. هرجا باشی روی زمین خدائی، نه زمین آمریکا ، هند یا ایران. اینجا و آنجایی در کار نیست. خداوند زمین را با مرزهایی که ما برای آن آفریده‌ایم نیافریده است. قلدرهایی از قبیل چنگیز و تیمور صدها و هزارها سال پیش راه می‌افتاده‌اند و تا آنجا که زورشان به قلدرهای دیگر می‌رسیده... از کتاب «زندگی و مسائل» محمدجعفر مصفا @Mossaffadotcom
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
‌ ‌‌ایجاد عمدی محرک "هستی" به علت تضادهای نهفته در آن، به علت پوچی و بی ریشگی ، انسان را وامانده می کند، تبدیل به یک موجود فلج و غیرفعال می نماید. برای جبران این واماندگی، ذهن محرک هایی در خودش می آفریند که مثل شلاقی ، آن را به حرکت و تکاپو وا می دارد. مثلا احساس حقارت عمدی یک محرک نیرومند است، ملامت خود یک محرک نیرومند است، خشم و حسادت یک محرک نیرومند است( خشم و حسادت دارای یک ماهیت و یک ریشه ی مشابه اند؛ یعنی یک چیزاند. واکنش و فعل و انفعال ذهنی اند که در جریان مقایسه و هنگامی که انسان خود را نسبت به دیگری در موقعیتی ناتوان احساس می کند بوجود می آیند. چیزی که هست انسان همیشه می تواند برای ابراز خشم توجیه پیدا کند، ولی حسادت یک بی ارزشی اجتماعی است و تقبیح می شود؛ بنابراین شخص آن را در خود کتمان می کند. ) کتاب "هله" محمدجعفر مصفا @MossaffaDotCom
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
‌ از کتاب «با پیر بلخ» محمدجعفر مصفا @Mossaffadotcom
Mostrar todo...
00:19
Video unavailableShow in Telegram
‌ ملاقات زمان هدف ظاهری بسیاری از تلاش‌ها و جست‌و‌جوهای ما حصول "ارزش‌"ها است؛ ولی واقعیت چنین نیست. ذهن مأیوس‌تر و نااميدتر از آن است که حصول ارزش‌ها را واقعاً باور کند. این یأس مبتنی بر تجربۀ یک عمر دویدن، چنگ انداختن و نرسیدن است. ما باطناً می‌دانیم که داریم به "هیچ" چنگ می‌اندازیم؛ می‌دانیم که داریم بلاانقطاع در ذهن خود می‌دویم تا ذهن خود را بگیریم؛ تا به سایۀ خود برسیم. بنابراین از این بُعد دویدن ما جدی و مبتنی بر باور و امید نیست؛ بلکه ماهیت خودتخدیری و خودمشغولیت را دارد برای عبور از آن زمان مشکوک، پرخطر و هراس انگیز. ما نمی‌توانیم در فراغت و آرامش و هشیاری وارد زمان بشویم. ما باید تخدیرشده با زمان ملاقات کنیم. یک ساعتی که من برای تو صحبت می‌کنم، یک ساعتی که به حرف‌های تو گوش می‌کنم، دو ساعتی که به تماشای فوتبال مشغولم، یک ساعتی که به مهمانی تو می‌آیم، یک ساعتی که در ذهنم نشخوار فکر می‌کنم و با خودم پچ‌پچ می‌کنم از زمان گذشته‌ام بی‌آن‌ که متوجه شده باشم. «هله» محمدجعفر مصفا @MossaffaDotCom
Mostrar todo...
1.99 MB
Photo unavailableShow in Telegram
‌ ترس از مرگ ترس و مرگ ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند. ابتدا ببینیم ترس چه پدیده‌ای و حاصل چه جریانی است. ترس همیشه یا به خاطر از دست دادن چیزی است که شخص دارد؛ و ضمناً آن چیز برایش فوق‌العاده عزیز و گرانبهاست؛ یا ناشی از تصور و احتمال عدم حصول چیز باارزشی است که امید و انتظار حصول آنرا دارد! ارگانیسم برای هر موجودی عزیز است؛ زیرا عامل حیات است. بنابراین هنگام به خطر افتادن آن، ارگانیسم از خودش واکنشی دفاعی نشان می‌دهد - واکنشی که ما آن را ترس می‌نامیم. ترس یک واکنش مفید است؛ به ارگانیسم هشدار می‌دهد که مواجه با خطر است؛ و باید قوای دفاعی خود را آمادهٔ مبارزه و دفاع نماید. شیری به من حمله می‌کند. اگر من دچار ترس نشوم، نشانهٔ آن است که در ارگانیسم اختلال و اشکالی وجود دارد که نتوانسته است آن واکنش مفید را از خود نشان دهد! پس چنین ترسی ابداً جنبهٔ نامطلوب و بی‌ارزش ندارد. اگر شما با چاقو به من حمله کنید و من نترسم - و در حقیقت وانمود به نترسیدن کنم - آدم ترسویی هستم! آنجا که عامل ترس واقعی وجود دارد و شخص ترس خود را کتمان می‌کند، از بازخواست‌کنندگان درونی خودش می‌ترسد. و اما ببینیم ترس از مرگ طبیعی چه علت و چه ماهیتی دارد. درست است که ارگانیسم و حفظ آن برای من اهمیت دارد؛ ولی عامل خطر برای آن باید بالفعل موجود باشد تا من دچار واکنش ترس بشوم. حال آنکه چنان خطری بالفعل موجود نیست. وقتی عامل خطر بالفعل وجود ندارد ارگانیسم نسبت به کدام خطر واکنش ترس نشان بدهد؟ نسبت به خطری که در یک روز نامعلوم، سی سال، چهل سال، پنجاه سال بعد خواهد آمد!؟ اگر چنین باشد پس من باید بلاانقطاع در ترس از مرگ به سر برم! و اما هنگامی که من دچار بیماری می‌گردم چه؟ آیا نباید دچار واکنش ترس بشوم!؟ میکروب به بدن من حمله کرده است. میکروب حکم حملهٔ شیر یا چاقوی شما را دارد که حیات ارگانیسم را به خطر انداخته است. پس من باید واکنش دفاعی نشان بدهم. این واکنش دفاعی دیگر ترس نیست؛ بلکه فعل و انفعالات دفاعی‌ای است که درون ارگانیسم و به طور طبیعی صورت می‌گیرد - مثل دفاع گلبول‌ها، یا هر فعل و انفعال دیگر. پس ترس از مرگ طبیعی در هر حال بی‌وجه و بی‌مورد است. زیرا عامل خطر بالفعل موجود نیست. گذشته از این که خطر بالفعل موجود نیست، ارگانیسم در جریان حرکت‌های خود رفته‌رفته فرسوده می‌شود، و یک روز هم حرکاتش خودبخود متوقف می‌گردد؛ پایان می‌یابد. انسانی که از شروع رابطه با خویش و با زندگی یک دید منطقی و خردمندانه داشته است، هر حادثهٔ اجتناب‌ناپذیر را با رضایت و بطور طبیعی می‌پذیرد؛ به آنچه پیش خواهد آمد و اجتناب‌ناپذیر است تسلیم است؛ حالت مقاومت و رد به خود نمی‌گیرد. محمدجعفر مصفا کتاب «با پیر بلخ» @Mossaffadotcom
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
‌ معوقات وضع من انسان چنان است که گویی هزارها طلب از زندگی دارم که امیدوارم بالاخره در فردایی موهوم - که «نفس» یا جامعه (این دو یک پدیده‌اند. «خود» هر فرد المثنای «خود»های جامعه است) به من وعده می‌دهد - آنها را وصول و نقد کنم. شما بیست سال پیش به من اهانت کرده‌اید؛ در یک مبارزه مرا شکست داده‌اید؛ گفته‌اید تو لایق همسری دختر من نیستی. من از بیست سال پیش تا امروز رنج آن اهانت‌ها را تحمل کرده‌ام تا روزی که لیسانس گرفتم و به منصب و شهرت رسیدم، لیسانس و شهرت خود را بر سر شما بکوبم و انتقامم را از شما بگیرم. پس لیسانس و شهرت برای من حکم طلب‌های نسیه و آتی را دارند. هزارها طلب نظیر لیسانس و شهرت و مقام و ثروت به صورت پرونده‌های معلق در ذهن من انبار است؛ و من همیشه امروزِ پررنج خود را تحمل کرده‌ام؛ وهمیشه چشم به فردا دوخته‌ام با این امید که آن طلب‌ها را فردا وصول کنم. اما حرف آقای «مرگ» این است که می‌گوید «من آمدم، و دیگر فردایی برای تو وجود ندارد - فردایی که همۀ امید و دلبستگی تو به آن بوده است دیگر در اختیار تو نیست». "مرگ می‌آید و تدبیری نیست". و این بدان معناست که هزارها طلب حساس و ارزشمند من سوخت شد؛ همۀ امیدهای آتی من یر باد رفت. من هزارها رنج نقد را تحمل کرده‌ام به خاطر هزارها طلب نسیه. حالا مرگ می‌گوید رنج‌هایی که کشیدی نوش جانت؛ طلب هم بی طلب! تصور کن این واقعه چه رعشه‌ای بر جان من می‌افکند. کتاب «با پیر بلخ» محمدجعفر مصفا @Mossaffadotcom
Mostrar todo...
00:45
Video unavailableShow in Telegram
‌ طلب‌های نسیه وضع من انسان چنان است که گویی هزارها طلب از زندگی دارم که امیدوارم بالاخره در فردایی موهوم - که «نفس» یا جامعه (این دو یک پدیده‌اند. «خود» هر فرد المثنای «خود»های جامعه است) به من وعده می‌دهد - آنها را وصول و نقد کنم. شما بیست سال پیش به من اهانت کرده‌اید؛ در یک مبارزه مرا شکست داده‌اید؛ گفته‌اید تو لایق همسری دختر من نیستی. من از بیست سال پیش تا امروز رنج آن اهانت‌ها را تحمل کرده‌ام تا روزی که لیسانس گرفتم و به منصب و شهرت رسیدم، لیسانس و شهرت خود را بر سر شما بکوبم و انتقامم را از شما بگیرم. پس لیسانس و شهرت برای من حکم طلب‌های نسیه و آتی را دارند. هزارها طلب نظیر لیسانس و شهرت و مقام و ثروت به صورت پرونده‌های معلق در ذهن من انبار است؛ و من همیشه امروزِ پررنج خود را تحمل کرده‌ام؛ وهمیشه چشم به فردا دوخته‌ام با این امید که آن طلب‌ها را فردا وصول کنم. اما حرف آقای «مرگ» این است که می‌گوید «من آمدم، و دیگر فردایی برای تو وجود ندارد - فردایی که همۀ امید و دلبستگی تو به آن بوده است دیگر در اختیار تو نیست». "مرگ می‌آید و تدبیری نیست". و این بدان معناست که هزارها طلب حساس و ارزشمند من سوخت شد؛ همۀ امیدهای آتی من یر باد رفت. من هزارها رنج نقد را تحمل کرده‌ام به خاطر هزارها طلب نسیه. حالا مرگ می‌گوید رنج‌هایی که کشیدی نوش جانت؛ طلب هم بی طلب! تصور کن این واقعه چه رعشه‌ای بر جان من می‌افکند. کتاب «با پیر بلخ» محمدجعفر مصفا @Mossaffadotcom
Mostrar todo...
9.14 MB
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.