295
Suscriptores
-224 horas
Sin datos7 días
+830 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
#زمان چالاک
صبر را از کاسه میگیرد
ستاره ها از آسمان میگریزند
وعشق به دامن سجاده پناه میبرد
خسته از کشمکشی بیهوده
برای ماندن باید به دژخیمان سرسپرد
وبیهده در بیابان انتظار
گرسنگی را ماغ کشید
وشرمنده خود را
درقفس قناریها به دار کشید
چه نستوه شیراوژن مردی باید بود
وچه صبورانه باید
عشق را چون صلیب
در جل جتا به دوش کشید
چه مهربانانه باید لبیک گفت دوستی را
وساتری را که شولای عشق است
برندرید
باشد که عشق سپید روی وسپید موی بیاید
بربستر تنهایی .وتو ایینه ای از کیف در میا وری
تا جای پای تاریخ را ثبت کنئ
وسهمت را از جهان طلب
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#آه_اگر_عشق_را_ردایی_نبود
تو را زورقی بود
ومن ملوانی ماهر بودم
اه اگر ماه درخشانتر بود
هوا مه آلود نبود
شرجی چشم انداز را تنگ نمیکرد
بر بستر آرام دریا
وفرصتی برای تکرارآنچه در دل داشتیم
اه اگر تو اندوهگین نبودی
شادی رامجالی بود
وما را فرصت با هم بودن
دل انگیز ترین نغمه ها
صدای تو بود که مرا میخواندی
تااهنگ جاشوها را
که از دور دست میامد
زمزمه میکردیم
اه اگر مارا فرصتی دیگر بود
عشق بی پرده سربرمیداشت
تو اندوهت را به خاک میسپردی
ودستانمان فرصت یکی شدن
اه اگر دوباره متولد میشدیم
در زلال زیبای طلوع مهتاب
بربستر موجهای خیال انگیز
عشقی دوباره
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#شب_هلهله_و_شادی
روز رقص وپایکوبی باد
بگذار غم بگریزد
وشادمانی در بزند
برتن تو پرنیانی باشد
از رنگهای فریبا
بگذار هر لحظه به فرمی دلخواه در آیی
با جلوه ای فریبا
بگذار تو را لذت افزون شود
ونقشهای زیبا ملال از دل بزداید
بگذار چون طاووسی جلوه کنی
خوش نقش وخوش نگار
دست افشان وپای کوبان
بگذار لذت لحظه ها را دریابی
بگذار بر لبان تو ترنم شادی بنشیند
با زمزمه آهنگی
زندگی کوتاه تر ازان است
که به فرجامش بیاندیشی
به کامش شادمانی بریز
و غرق شادی بنوازش
بگذار زندگی را زندگی کنی
انگونه که میخواهی سرخوش
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#شب_هلهله_و_شادی
روز رقص وپایکوبی باد
بگذار غم بگریزد
وشادمانی در بزند
برتن تو پرنیانی باشد
از رنگهای فریبا
بگذار هر لحظه به فرمی دلخواه در آیی
با جلوه ای فریبا
بگذار تو را لذت افزون شود
ونقشهای زیبا ملال از دل بزداید
بگذار چون طاووسی جلوه کنی
خوش نقش وخوش نگار
دست افشان وپای کوبان
بگذار لذت لحظه ها را دریابی
بگذار بر لبان تو ترنم شادی بنشیند
با زمزمه آهنگی
زندگی کوتاه تر ازان است
که به فرجامش بیاندیشی
به کامش شادمانی بریز
و غرق شادی بنوازش
بگذار زندگی را زندگی کنی
انگونه که میخواهی سرخوش
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#شب_هلهله_و_شادی
روز رقص وپایکوبی باد
بگذار غم بگریزد
وشادمانی در بزند
برتن تو پرنیانی باشد
از رنگهای فریبا
بگذار هر لحظه به فرمی دلخواه در آیی
با جلوه ای فریبا
بگذار تو را لذت افزون شود
ونقشهای زیبا ملال از دل بزداید
بگذار چون طاووسی جلوه کنی
خوش نقش وخوش نگار
دست افشان وپای کوبان
بگذار لذت لحظه ها را دریابی
بگذار بر لبان تو ترنم شادی بنشیند
با زمزمه آهنگی
زندگی کوتاه تر ازان است
که به فرجامش بیاندیشی
به کامش شادمانی بریز
و غرق شادی بنوازش
بگذار زندگی را زندگی کنی
انگونه که میخواهی سرخوش
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#شب_هلهله_و_شادی
روز رقص وپایکوبی باد
بگذار غم بگریزد
وشادمانی در بزند
برتن تو پرنیانی باشد
از رنگهای فریبا
بگذار هر لحظه به فرمی دلخواه در آیی
با جلوه ای فریبا
بگذار تو را لذت افزون شود
ونقشهای زیبا ملال از دل بزداید
بگذار چون طاووسی جلوه کنی
خوش نقش وخوش نگار
دست افشان وپای کوبان
بگذار لذت لحظه ها را دریابی
بگذار بر لبان تو ترنم شادی بنشیند
با زمزمه آهنگی
زندگی کوتاه تر ازان است
که به فرجامش بیاندیشی
به کامش شادمانی بریز
و غرق شادی بنوازش
بگذار زندگی را زندگی کنی
انگونه که میخواهی سرخوش
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#گفتی
بهار آمد
شکوفه باغ اورد
وعشق
در میان بازوان ستبرشادیها
سر براورد
درخت تو را خواند
پرنده برشانه های تو اواز خواند
وتو رسول شادمانی شدی
درفصل رستنها
کدام شعر برلبان تو بود
که خورشید را بر پیشانی داشتی
وماه را دراستین
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
درودها دوستان جان شبتون مملو از شادیها وعـــــــــشـــــق❣
کانال پرنیان خیال
#گفتی
بهار آمد
شکوفه باغ اورد
وعشق
در میان بازوان ستبرشادیها
سر براورد
درخت تو را خواند
پرنده برشانه های تو اواز خواند
وتو رسول شادمانی شدی
درفصل رستنها
کدام شعر برلبان تو بود
که خورشید را بر پیشانی داشتی
وماه را دراستین
« #مدرنیته_ناشناخته»
🖍بهروز مرادی
اولین جلسهی کلاس جامعهشناسی کشورهای اسلامی در یک دانشگاه دولتی در تهران بود. دانشجویان ترم ٧ علوم اجتماعی بودند. بعد از معرفی خودم و معرفی دانشجوها، قبل از اینکه کمی در مورد سرفصلهای درس و جوامع در کشورهای مسلماننشین صحبتهای مقدماتی بکنم، پرسیدم در بارهی کشورهای مسلمان چه میدانند.
کسی پاسخی نداد.
پرسیدم مثلاً در مورد جوامع مسلمان در کشورهای همسایه چه میدانند؟
کسی پاسخی نداد.
پرسیدم مثلاً در مورد جوامع عراق یا ترکیه یا آذربایجان یا افغانستان و پاکستان چه میدانند؟
کسی گفت: "ما در مورد کشورهای مدرن میدونیم و در مورد کشورهای اسلامی چیزی نمیدونیم."
چند نفر در کلاس حرف او را تأیید کردند. لحنشان نزد من در تقبیح کشورهای اسلامی و تکریم کشورهای مدرن بود. گویی کسر شأنشان بود که اطلاعاتی در مورد کشورهای مسلماننشین داشته باشند و نیز مایهی مباهاتشان که خود را آگاه به کشورهای غربی معرفی میکردند.
پرسیدم: "خوب در مورد کشورهای مدرن چه میدونيد؟ مثلاً میتونید کمی در مورد جوامع مدرن از منظر جامعهشناسی صحبت کنید؟"
کسی پاسخی نداد.
ادامه دادم: "میدونید جامعهی مدرن به چه نوع جامعهای گفته میشود؟
کسی پاسخی نداد.
_میتونید مشخصات یک جامعهی مدرن را نام ببرید؟ "
کسی پاسخی نداد.
_میتونید اصلیترین ویژگیهای مدرنیته رو نام ببرید؟"
_کسی پاسخی نداد.
_شاید بتوان گفت که یک جامعهی مدرن ١٠ ویژگی اساسی و اصلی دارد. میتونید اونا رو نام ببرید؟ "
_سکوت.
_میتونید چندتا از ویژگیهای یک جامعهی مدرن را نام ببرید؟"
_سکوت.
_فقط یکی. فقط یک ویژگی جوامع مدرن رو؟"
_سکوت و سکوت و سکوت.
حدود ٣٠ نفر بودند و ترم ٧ علوم اجتماعی در یک دانشگاه دولتی، اما حتی یکی از ویژگیهای مدرنیته را نمیدانستند.
شاید در ذهن و دلشان این تردیدها میچرخید که آزادی آرایشکردن و روسری نداشتنِ زنان و دختران و سیگارکشیدن و مشروب الکلی نوشیدن و حشیش و گُل کشیدن و دوست دختر و پسر داشتن و سگ را در پارک و خیابان گرداندن و در پارتی شبانه مختلط در هم لولیدن.
بعد روی تخته این ١٠ اصل بنیادین مدرنیته را نوشتم و هر کدام را توضیح مختصری دادم:
علمگرایی، عقلگرایی، قانونگرایی، تفکیک و استقلال قوای حکومتی، آزادی فردی و جمعی، فعالیت جامعهی مدنی، تکثرگرایی، دموکراسی، تفرد و رعایت حقوق فردی، شفافیت و عدالت در روندهای قضایی.
در همان جلسهی اول دیدم که نمایندگان نسل حاضر جامعه در کلاس نشستهاند: کسانی که از پایبندی به هنجارها و ارزشهای "سنت" بریدهاند ولی مدرنیته را نمیشناسند و نظری بسیار انحرافی در مورد آن دارند. امیل دورکیم جامعهشناس این وضعیت را "بیهنجاری" نامیده است و میگوید در چنین وضعیتی جامعه دچار خلأ هنجاری است و هر کاری در آن مجاز شمرده میشود و اعضای دچارشده به آن، به هیچ چارچوب مشخصی برای سازماندهی رفتارشان متعهد نیستند و رابرت مرتون جامعهشناس نیز معتقد است در وضعیت بیهنجاری، اعضای جامعه ازجمله از هر ابزاری برای رسیدن به هدف خود استفاده میکنند، بدون آنکه به مشروع بودن آن هدف اهمیت بدهند.
جامعهی ما از سنت بریده و متعاقباً هیچ درکی از اصول مدرنیته ندارد. بیهنجاری به هزار زبان در سخن است. آنهایی که در این میانه پوک و پوچ قرار گرفتهاند، نه به سنت متعهدند و نه به اصول مدرنیته.