cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

Nima hassani nasab

این کانال اخبار مربوط به فعالیت های نیما حسنی نسب،منتقد و مدرس سینما را بازتاب می دهد.

Mostrar más
El país no está especificadoEl idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
672
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

00:51
Video unavailableShow in Telegram
کلیپ فیلمفارسی.mp45.32 MB
••• قصه‌ی این دو "استاد ادب پارسی" همزمان مضحک و غم‌انگیز و البته روشن‌گر و عبرت‌آموز شده است؛ وضعیت و سرنوشت دکتر رشید کاکاوند در صدا و سیمای جمهوری اسلامی و دکتر محمود کویر در شبکه ‌منوتو - چه با شهوتِ دیده‌شدن و چه با نیتِ اشاعه‌ی فرهنگ و عشقِ ادبیات یا هر دلیل مادی و ‌معنوی دیگر! هر دو چند سال پیش در نظر مخاطب چهره‌‌های فرهنگی و محترم و موقری بودند عاشق ادبیات و فرهنگ ایران که با عناوینِ شاعر، مترجم، پژوهش‌گر، نویسنده و الخ با کلی کتاب و نوشته و سابقه‌ی تدریس در دانشگاه و حافظه‌ی شعری خوب و خوش‌بیانی پای‌شان به رسانه باز شد و هر کدام به‌مرور رنگ و بوی همان رسانه‌ را گرفتند و حضور مداوم‌ در این فضاهای سطح‌پایین و عمیقاً ضدفرهنگی دامن‌شان را گرفت (اثباتِ جمله‌ی مارشال مک‌ لوهان که "رسانه همان پیام است")؛ حالا یکی با کراوات‌ها و‌ کُت‌های آلاپلنگی وسط دکورِ جیغ و لابه‌لای حرکاتِ ناموزونِ جوان‌های چیپِ منو‌تو در برنامه شب یلدا نشسته و دیگری همزمان‌ در دو شبکه در برنامه زنده یلدایی (!) فال حافظ می‌گیرد یا در دکور خندوانه برای «وای‌وای رشیدخان»خواندنِ جناب خان دست می‌زند. اگر آن‌همه شعر و ادبیات و پیشینه‌ی فرهنگی نتواند اندکی دوراندیشی و مراقبت و دقت و سلیقه و قدرتِ تحلیل و‌ درک شرایط و حتی عُزلت‌نشینی در زمانه‌ی رواجِ حقارت به بار بیاورد، پس قرار است به چه دردی بخورد و به چه کار بیاید جز پُر کردنِ آنتن‌ها و تبدیل‌شدن به ویترینِ پروپاگانداهای تهران و لندن؟ زاهد بودم ترانه‌گویم کردی سرْ فتنهٔ بزم و باده‌جویم کردی سجاده‌نشینِ با وقارم دیدی بازیچهٔ کودکان کویم کردی پ ن: ﴿فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ﴾
Mostrar todo...
•• آمارهای صدرنشینی فقط با ۱۵هزار مخاطب(!) علاوه بر اعلام ورشکستگی سیمای جمهوری اسلامی، حکایت دیگری هم دارد: با دیدن ادعاهای پرت و تصمیم‌های غلط و رفتار و گفتار متناقض اغلب‌ چهره‌های رسانه‌های انحصاری می‌شود یقین کرد که برخلاف تصورات عده‌ای، «صله»بریتی امروزی مطلقاً باهوش و حواس‌جمع و البته پرطرفدار نیست. رامبد جوان بعد از شکست مفتضحانه‌ی سریال «مردم معمولی» ادعا کرد برای کمک به کاهش استرس‌ها و فشارها و به انگیزه‌ی شادکردن مردم در روزهای سخت به ‌میدان آمده تا فصل جدید خندوانه (هشتمی!) را با قدرت بسازد. با خواندن این جملات، سوال ساده‌ای به‌سرعت در ذهن شکل می‌گیرد: در فصل گذشته مگر حال مردم بد نبود؟ مگر کابوس کرونا و بی‌کفایتی‌ها و رذالت‌های تصمیم‌گیران دست در دست هم مزید بر علت نشده نبود برای تشدید رنج و بحران زندگی؟ پس چرا فصل قبل برای‌شان برنامه‌ی باکیفیت و پر انرژی نساخت؟! جوابِ رامبد جوان این است که خودم هم‌ به‌خاطر آن ‌وضعیت، حال و روز خوب و خوشی نداشتم. سوال ساده‌ی بعدی: الان دقیقاً چه اتفاقی افتاده که حال سازنده‌ی خندوانه خوب شده و می‌گوید توپ و باانرژی برگشته و فریاد ما خیلی باحالیم (خیلی‌ی‌ی‌ی‌ی) و حالتون چه‌طوره؟ (عالی‌ی‌ی‌ی) دوباره برقرار شده؟ یا چه چیزی جز کم‌هوشی یا دفن هوش و منطق و عقلانیت و اخلاق زیر ارقام قراردادها باعث می‌شود برای مقابله با گرانی برای مردم نسخه‌ی کم‌خوری بپیچد؟ این حرف‌ها فقط قرار است هم توجیه‌کننده‌ی فصل به‌شدت ضعیف و سخیف و پر انتقاد قبلی باشد و هم رپرتاژآگهی فصل تازه (که تا امروز از فصل قبلی هم داغان‌تر و بی‌ایده‌تر برگزار شده.) موضوع ساده است؛ این جماعتْ از سرِ لجاجت و حتی نفرت از مردم و منتقدان‌شان یا از روی طمع و هول و ولع، رفتار و سبک زندگی و عقایدشان روز به روز چنان از واقعیت اجتماع و زندگی "مردم معمولی" دور و دورتر شده که دیگر معیار و‌ ملاکی برای سنجش و تشخیص حساسیت‌ها و احوال مخاطب ندارند. این است که ناگهان از شهرها و سواحل دور و‌ نزدیک یا خانه و دفتر‌ و ‌پلاتوهاشان جمله‌ای می‌پرانند یا نظری می‌دهند که شبیه خودکشی و شلیک به مغز است. تناقض اصلی این‌جاست که آن‌ها در دل وضعیتی که به‌ظاهر ازش گله‌مند و شاکی هستند، سرخوش و شاد و فرسنگ‌ها دور از واقعیتِ تلخِ اطراف‌شان ۲۴ساعته وسط چیدمان‌های فِیک و دکورهای تصنعی و اکسسوار لاکچریِ نچسب تنفس می‌کنند، تبلیغات و شو و مسابقه‌هایی برای خندیدن (یا نخندیدن) به ریش ما و خودشان می‌گذارند و روز به روز بیش‌تر در «حصارِ انحصار» گرفتار می‌شوند؛ تصویر دقیق و کاملی از سیر صعودی تا سقوط
Mostrar todo...
بازگشت رونق و توجه عمومی به سینمای خسارت‌خورده فقط با جسارت متولیان در این مقاطع و تلاش تصمیم‌گیران برای رفع شائبه‌های بیهوده در این مواقع میسر است، نه با عددسازی جعلی فروش سینماها یا گمانه‌زنی‌های رسانه‌ای بفرموده و غلو شده‌ درباره تولیدات این روزها. دو فیلم «کاناپه» و «قاتل و وحشی» در فضا و با مدل و لحنی متفاوت و بی‌سابقه در کلیت سینمای ما ساخته شده و همین منحصربه‌فرد بودن از یک‌سو امتیاز مهم فیلم‌هاست و از طرف دیگر باعث دردسر و توقیف و به محاق‌رفتن آن. فیلم کیانوش عیاری را ندیدم، اما ساخته‌ی درجه‌یک حمید نعمت‌الله رادیکال‌ترین و صریح‌ترین مانیفست سینمای امروز ایران درباره‌ی خشونت علیه زنان است. فیلم در روزهایی ساخته شده که جنبش "می تو" در خارج و داخل کشور تیتر داغ رسانه‌ها و‌ موضوعِ بحث‌های جدی است. فیلم‌ساز با نگاهی غم‌خوارانه به قهرمان زنِ کنش‌مندش موفق شده روایتی سمبلیک و‌ قابل تفسیر از ظلم و رنج زنان زیر سلطه‌ی قدرت و فرهنگ مردسالار و‌ اِعمال خشونت افسارگسیخته‌ و پر از کمپلکس‌های تبهکارانه ارائه دهد. «قاتل و‌ وحشی» موقعیت زن را در مواجهه‌ی اجباری با تِم آشنا و کهن‌الگوی انتقام به چالش می‌کشد. طرح این مضمون در فضای ملتهبِ ایرانِ امروز که زنان از همه‌طرف با خوانش‌های مختلف از سنت و مذهب و سیاست در هراس و فشار هستند، جسورانه و قابل تعمیم‌ و تأویل‌پذیر است. تجربه‌ی دهشتِ مواجهه با خشونت و آزار و تجاوز و خطر دستگیری برای زنانِ بی‌گناه از جانب تبهکارانی که با فساد و قدرت و ثروت‌ پیوند و ارتباط سیستماتیک دارند، از مایه‌های اصلی فیلم است. «قاتل و وحشی» هم با اخبارِ خشونت‌های خانگی و عمومی مرتبط است (توحش و گرافیک خشونت مردانه‌ی فیلم) و هم با واکنش جسورانه‌ی زنانِ معترض به حجابِ اجباری (با حضور چشم‌گیر و‌ پرفورمنسِ استثناییِ لیلا حاتمی با سر تراشیده) پیوند خورده است. تلاش برای تابوشکنی و تعدیل خط قرمزهای حجاب در این سال‌ها نمونه‌های نمایش ‌داده شده‌ی مختلفی داشته، ولی «قاتل و وحشی» (زن با سر تراشیده) و «کاناپه» (زن با کلاه‌گیس) - برخلاف نمونه‌های دیگر در سینما و‌ تلویزیونِ این سال‌ها - به این بهانه دارد حذف و غیر قابل نمایش می‌شود. این رویکرد دوگانه و بی‌منطق و توجیه‌های نامربوطِ پشت آن فقط سینمای ما را از نمایش دو اثر مهم از دو سینماگر برجسته و سبد تولیدات این دوران را از این محصولات محروم کرده است. فیلم‌هایی که می‌توانند معدل کلی ویترینی مثل جشنواره‌ی فجرِ پیشِ رو و اکران عمومی را بالا ببرند و بابِ استقبال و بحث‌های جدی و تقابل اساسی میان سلایق و دیدگاه‌های صاحب‌نظران و‌ مخاطبان شوند. شک نکنید که شرط بلاغ برای متولیان سینما و فرهنگ در این شرایط چیزی جز این نیست، گرچه تجربه می‌گوید این‌ پندها غالباً باعث ملال آن‌هاست!
Mostrar todo...
دوران‌ دانشجویی مدتی تبریز بودم. همان سال‌ها یدالله صمدی با نگاهی به افسانه‌های فرهنگ بومی زادگاه‌اش آذربایجان، فیلم‌های «دُمرل» و «ساوالان» و «سارای» را ساخت و در اکران تهران چندان موفق نشد. من اما به چشم خودم دیدم که در تبریز برای تماشای نسخه‌ی دوبله تُرکی این فیلم‌ها خیابان بند آمده بود و فیلم‌ها با اکران منطقه‌ای و استانی توانست دخل و خرج کند و ای‌بسا به سوددهی هم رسید. ایده‌ی دوبله تُرکی پس از این استقبال عجیب برای چند تک‌وتوکی فیلم دیگر هم ادامه پیدا کرد و نمی‌دانم چرا متوقف شد. سینمای ایران همیشه در شناخت و استفاده از ظرفیت‌هایش به‌شدت تنبل و بی‌سواد بوده و دولت‌ها هم به دلایل امنیتی تمایلی به این موضوع نداشته و ندارند. کشوری بزرگ با این رنگارنگی اقلیمی و تنوع زبان و گویش و فرهنگ‌ها هنوز اندر خم آپارتمان‌ها و خیابان‌های پایتخت سرگردان است و به هر دستاویز سخیف و بی‌حاصلی برای جلب نظر مخاطب دست می‌زند، اما کم‌تر کسی حال و حوصله دارد که به فضاهای دیگر فکر کند. چند سال اخیر ابتدا با موفقیت فیلم «ائو/خانه» (اصغر یوسفی نژاد) و حالا با اکران عمومی همزمان دو فیلم «پوست» (برادران ارک) و «آتابای» (نیکی کریمی) می‌شود از چیزی به اسم سینمای تُرکی در ایران حرف زد. جذابیت‌های آشکار و تنوع بصری و مضمون و قصه‌های این سه فیلم در کنار حضور بازیگران توانای بومی بار دیگر ثابت کرد چه پتانسیل‌هایی را نادیده گرفتیم تا رسیدیم به بن‌بست. از شواهد پیداست که علاقه و استقبال تماشاگران شهرهای ترک‌زبان از «آتابای» قطعاً با تهران و بقیه شهرها تفاوت اساسی دارد و با نسخه‌ای که این فیلم‌ها تجویز می‌کنند، هنوز می‌شود سراغ اقلیم‌ها و فرهنگ‌های دیگر ایران رفت و رنگ و لعاب و لحن و مود تازه‌ای در دل رخوت و تکرار سینمای ما شکل داد (ناصر غلامرضایی در گذشته با «خون بس» و احسان عبدی‌پور این سال‌ها با فیلم‌های جنوبی این موضوع را تجربه کردند). تاریخ سینما پُر است از فیلم‌های این‌چنینی و هر خطه و قوم و‌ دین و رنگ و نژادی در کنار جریان اصلی و فرهنگ و زبان رسمی کشورها، فیلم‌هایی دارد که مال خودشان است و بازار هدف مشخص و محدود اما سودآوری دارد. سینمای دنیا همواره دنبال مخاطبانی می‌گردد که دوست دارند زندگی و آداب، فولکلور و حکایت‌های خودشان را در سینما داشته باشند و فیلم‌هایی با زبان و فرهنگ بومی تماشا کنند. سینمای ایران به دلایل سیاسی فرهنگی اجتماعی مختلف هیچ‌وقت نتوانست (یا نخواست یا نگذاشتند) از این گوناگونی بهره ببرد... تا رسیدیم به بن‌بست.
Mostrar todo...