cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

صدای حروف(دانه های دُر)

Mostrar más
El país no está especificadoEl idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
221
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

💠تقدیم به: #نان، #آواز، #آزادی💠 در کوچه بوی خون جگر پخش می‌شود هر شب که از گلوله خبر پخش می‌شود اینجا که خط قرمز شیطان پریدن است در آسمان فاجعه پر پخش می‌شود سلاخ‌خانه‌ای است که نذرش تهاجم است این دشنه‌ها به قصد کمر پخش می‌شود این خون زندگی است که هر لحظه با غضب بر روشنای روی هنر پخش می‌شود نه از زلال صوت پسر شور جاری است نه ربنای ناب پدر پخش می‌شود تاریخ زنده است و زن از نور زنده‌تر آخر نتیجه‌های قمر پخش می‌شود از شمع‌های کشته شبی یاد کن بهار روزی که بانگ مرغ سحر پخش می‌شود شعر و خوانش: #سیامک_کیهانی @siyamakkeyhani
Mostrar todo...
17.71 MB
چاپ کتاب آن هم مجموعه‌ی غزل، در این دیار هر چقدر هم که لذتبخش باشد هولناک است، کافی است به پشت سر نگاهی بیندازیم یا حتی به اکنون. بر خلاف خیلی از دوستان، معنقدم ما در شعر معاصر بسیار غنی هستیم و شاعران خوبی داریم، بخصوص در حوزه‌ی غزل و این را آینده مشخص خواهد کرد. مشکل شعر امروز تولید انبوه و قیل و قال کاذب است که نفس شعر جاندار را بریده است. ما سال هاست دیگر چیزی به نام مخاطب جدی و خاص شعر نداریم و اینان همگی شاعر شده اند و خود را شاعر می پندارند، این هم آسیب بزرگی است که به توهمی بزرگتر دامن زده است. باری، با تمام هولناک بودنش انجام شد و همانگونه که در ابتدای کتاب نوشته ام: امیدوارم که در آینده پشیمانی‌ام از چاپ این مجموعه اندک باشد. مجموعه غزل «به رود وصلم کن» که توسط نشر شانی چاپ شد حاصل سال های گذشته‌ی شعر من است، هر گونه نقد کارا و نظری را با جان و دل می پذیرم. چندین شعر از این مجموعه حذف و چند شعر نیز با تیغ سانسور سلاخی شد که از طرفی ناشادم و از سویی خرسند. @sedayemoaser پخش در تلگرام https://www.30book.com/Book/102071/سایت
Mostrar todo...
درود با لمس گزینه‌ی سمت راست، می توانید به گروه صدای حروف (دانه های دُر) بپیوندید🌹
Mostrar todo...
حریری: آقای دریابندری، می خواهم اول درباره ترجمه از شما سؤال کنم. اصولا ترجمه چیست؟ دریابندری: ترجمه ظاهرا همین کاری است که من گاهی میکنم. - حریری: درست، ولی این چه کاری است که شما میکنید؟ منظورم این است که آیا ترجمه هنر است با فن؟ اگر هنر است آیا می توانیم تعریفی از آن به دست بدهیم؟ اگر هم فن است چه مشخصاتی می توانیم برایش ذکر کنیم؟ دریابندری: راستش من گمان نمیکنم بتوانم جواب همه این سؤالها را بدهم، به خصوص تعریف ترجمه برای من مقدور نیست. من نه روزی که شروع کردم به ترجمه چند داستان کوتاه از فاکنر به فکر تعریف ترجمه بودم و نه حالا که بیش از چهل سال از آن روز میگذرد به تعریف ترجمه رسیده ام. ضرورتی هم برای این کار نمی بینم. من یک وقت یک جای دیگر هم به این مسئله یک اشاره ای کرده ام؛ ترجمه علم نیست. عمل است. کاری است که آدم با آموزش منظم یا غیر منظم یاد می گیرد، و در هر حال از راه آزمایش و خطا مثل ساز زنی یا دوچرخه سواری. برای هرکدام از این کارها شاید بشود تعریف جامع و مانعی هم پیدا کرده ولی پیدا کردن و عبارت بندی تعریف ساز زنی یا دوچرخه سواری کار ساز زن یا دوچرخه سوار نیست. هیچ دردی هم از اینها درمان نمی کند. به قول تهرانی ها باید بگذارند در کوزه آبش را بخورند، تهرانی های قدیم البته، چون تهرانی های اخیر کوزه ندارند. حریری: چرا؟ دریابندری: چرا کوزه ندارند؟ - حریری: نه آقای دریابندری، خواهش میکنم خودتان را به کوچه علی چپ نزنید؛ می دانم کوزه ندارند. چرا تعریف را باید بگذارند در کوزه؟ چرا تعریف را باید بگذارند در کوزه؟ چرا تعریف ترجمه به درد مترجم نمی خورد؟ دریابندری: برای این که تعریف یک کار و خود آن کار از یک مقوله نیستند؛ در واقع به دو مقوله کاملا متفاوت تعلق دارند. پیدا کردن و عبارت بندی تعریف موسیقی، مثلا، فعالیتی است در حوزه فلسفه و منطق، نه در حوزه موسیقی. یک نفر موسیقی دان ممکن است موسیقی دان بسیار با قریحه ای باشد، ولی روحش از فلسفه و منطق خبر نداشته باشد، چنان که معمولا هم ندارد، و به این دلیل نمی تواند درباره ماهیت موسیقی کمترین بحثی بکند. من در واقع می خواهم بگویم اصولأ عمل مقدم بر تعریف است. این رسم شروع کردن بحث با تعریف ظاهرا از زمان مرحوم سقراط به یادگار مانده، ولی در همه موارد به جایی نمی رسد. حریری: چه طور؟ در چه مواردی می شود این مطلب را قدری تشریح کنید؟ دریابندری: از مرحله پرت میشویم. حریری: اشکالی ندارد. بعدا دوباره به مرحله ترجمه بر میگردیم. دریابندری: امیدوارم. لابد می دانید، سقراط مدام دنبال معرفت یا دانش حقیقی میگشت، فکر می کرد معرفت از تعریف به دست می آید، از تعریف کامل یا به اصطلاح جامع و مانع، یعنی تعریفی که هیچ مویی لای درزش نرود، تعریفی که تمام موضوع بحث را در بر بگیرد و شامل هیچ چیز دیگری هم نشود. این جست و جوی معرفت یا دانش را سقراط از پایین ترین مرتبه جامعه شروع می کرد و به عالی ترین مراتب هم میرفت. مثلا اول می رفت سراغ کفاش محل، می پرسید استاد، چه کار داری میکنی؟ استاد کفاش هم لابد می گفت دارم کفش میدوزم. سقراط میگفت خوب، تو که کفش میدوزی لابد بر ماهیت کفش معرفت داری؟ کفاش میگفت فرمایش شما را درست نفهمیدم. سقراط میگفت یعنی میدانی کفش چیست؛ کفاش هم مثلا میگفت بله، آقای سقراط، كفش چیزی است که آدم به پایش می کند که مثل شما پابرهنه راه نرود. آن وقت سقراط میگفت ها، پس تو جوراب هم میدوزی، چون جوراب را هم آدم به پایش می کند. استاد کفاش احتمالا کوشش میکرد تعریفش را قدری دقیق تر کند، ولی البته حریف سقراط نمی شد و بالاخره ناچار می شد اعتراف کند که در حقیقت معرفتی بر کفش ندارد، یعنی تعریف کفش را نمی داند، و با این حال سر کوچه نشسته است و دارد کفش میدوزد. البته سقراط منظور سیاسی داشت، یعنی میخواست دست آخر نتیجه بگیرد که گردانندگان امور دولتشهر آتن، یا به اصطلاح «دولتمردان»، مشتی مردم نادان و نالایق اند که در حقیقت نمی دانند دولت چیست یا شهر چیست، و باید زمام امور را به دست اشخاص دانا بسپارند؛ منظورش از اشخاص دانا هم البته همان فلاسفه بود، که تعریف همه چیز را می دانستند. حالا ما اینجا کاری به فلسفه سیاسی سقراط نداریم؛ چه بسا در مورد دولتمردان آتن حق با او بوده، اگرچه صلاحيت فلاسفه هم برای کشورداری محل تأمل است. صحبت بر سر این است که هرکاری خودش یک چیز است و تعریفش چیز دیگر، حقیقت کفش در روند ساختن کفش ظاهر می شود، نه در تعریف کفش، روند ساختن یا دوختن کفش هم یک امر تفصیلی است. چیزی است که در عمل واقع می شود، در یک عبارت متبلور نمی شود. به همین دلیل برخلاف فرموده سقراط معرفت بر کفش یا دانش کفش، این که کفش در حقیقت چیست در اختیار کفاش است، نه در اختیار فیلسوف، که دستش با درفش و مشته آشنا نشده. (یک گفت و گو، ناصر حریری با نجف دریابندری، تهران: کارنامه، 1377) @siyamakkeyhani @litera9
Mostrar todo...
#کوچکی_دهان_معشوق گفتم سخنت شکسته وش چون آید با آنکه همه چو دُرِ مکنون آید گفتا سخن از چنین دهانی که مراست گر نشکنمش چگونه بیرون آید ! #بدرالدین_جاجرمی با حوروشی، که دلبری را شاید گفتم: سخنت شکسته چون می زاید؟ گفتا: سخن از چنین دھانی که مراست تا نشکنمش چگونه بیرون آید؟ #جمال_عبدالرزاق دانی، سخنت شکسته چون می آید؟ با لفظ، زبان تو زبون می آید تنگ است به غایتی دهانت، که از او یک حرف، به ده پاره برون می آید #جمال_عبدالرزاق (دیوان، ص ۴۹۱) زان غاليه دان، کزو دلم خون آید چندین سخن خوب، همی چون آید؟ کز تنگ دهان تو، الف گاه سخن چون لام دو تا گردد و، بیرون آید #جمال_عبدالرزاق (دیوان، ص ۴۹۲) یارم، به سخن دوش همی سُفت شکر بر گوش، به خروار همی رُفت شکر گفتم که: چه چیز است بدین شیرینی؟ پسته، به دل تنگ همی گفت: شكرا #کمال_الدین_اسماعیل(اصفهانی) (دیوان، ص ۸۱۴) در کتاب رباعی و رباعی سرایان (از آغاز تا قرن #هشتم_هجری) رباعی اول به نام بدرالدین جاجرمی آمده است و در نزه‍ة المجالس با تفاوت بیت اول، به نام جمال عبدالرزاق آمده است(البته در دیوان جمال عبدالرزاق موجود نیست) @siyamakkeyhan
Mostrar todo...
وقتی، به گفتن سندبرگ¹، کودکی خردسال میخواست بوته ذرتی را از زمین بر آورد، اما نمی توانست و هر چه می کوشید آن بوته برجای خود استوار بود، اما سرانجام کوشش او به سامان رسید، و بوته ذرت از زمین کنده شد، كودك با شادمانی بسیار پدرش را از حاصل کوشش خود آگاه کرد، پدرش گفت: آری، توهم مردی شدی و نیرویی داری. آن طفل خردسال با مرور در پاسخ پدرش گفت: آری، همه زمین یکسرش را گرفته بود و من یکسرش را تا سرانجام من غالب شدم. این تصویر ذهنی کودک، این تصرفی که تخیل او در بیان واقعیت کرده، این اسناد مجازی، بیان شاعرانه زیبایی است که حاصل بیداری آن طفل نسبت به يك گوشه از ارتباط های انسان و طبیعت است. آیا بی نیروی خیال و بی تصرف خیالی در مفاهیم هستی، می‌توان شعری سرود؟ این پرسشی است که هر کس اندك آشنایی با جوهر شعرداشته باشد، در پاسخ آن خواهد گفت: نه، زبرا اگر از هر شعر موثر و دل انگیزی، جنبه خیالی آن را بگیریم، جز سخنی ساده و عادی که از زبان همه کس قابل شنیدن است، چیزی باقی نمی ماند. اگر در این دو بيت حافظ: روزدر کسب هنر کوش که می خوردن روز دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب گرد خرگاه افق پردۂ شام اندازد از جنبه‌ی خیالی «دل چون آینه» و «زنگ ظلام» و «می صبح فروغ» و «خرگاه افق» و «پرده شام» که با ذهنی خلاق و آفریننده به یکدیگر پیوند یافته، و این تصوبر دل انگیز را به حاصل آورده و نیز از جنبه‌ی تخیلی وزن آن صرفنظر کنیم، چنین سخنی که : روز باید در کسب هنر کوشید، که شراب خوردن روز مایه تاریکی دل است و وقت خوردن شراب زمانی است که شب فرا رسد، آیا شعر خواهد بود؟ یا بطور منظوم اگر بگوییم: روز در کسب هنر شو، زانکه می چون خوری در روز دل گیرد ظلام آن زمان هنگام باده خوردن است که رود روز و رسد تاربك شام اگرچه در این دو بيت منظوم و مبتذل هم نقش خیال دیده می شود، گذشته از تاثیر موزیکی وزن و قافیه، تغییراتی از قبیل رفتن روز و رسیدن شام و ظلام گرفتن دل، دراصل و به اعتباری نوعی خیال و تصرف شعری است که مبتذل و مکرر و عادی شده، و در نتیجه خالی از خیالی - اگرچه بسیار ساده و مبتذل - نیست، ولی می بینیم که همان سخن دلپذیر و شیوای حافظ است که تا این حد از ابتذال و غیر شعری بودن تنزل کرده است، اما از نظر خبری و منطقی هیچ تفاوتی میان آن با شعر حافظ وجود ندارد، زیرا هر دو ازيك معنی سخن می گویند و آن بازداشتن از شرابخواری در روز و دعوت به شرابخواری در شب است. 1) Carl Sandburg (1878 - 1067) (صور خیال، کدکنی، ص ۵) @siyamakkeyhani
Mostrar todo...
به #کیهان_کلهر که هزار پرنده در دستش آشیان دارد: از سینه‌ی خورشید قسم می آرد کیهان و کرانه را بهم می آرد این سوزِ هزار ساله‌ی تاریخ از تیغی است که بر گردن غم می آرد #سیامک_کیهانی #کمانچه #کیهان_کلهر ⇩ @siyamakkeyhani
Mostrar todo...
مخواه از من که عاقل باشم ای عشق امتحان کردم از این حدّ ملال انگیز پایم می زند بیرون 🗒🎤شعر و دکلمه: #سیامک_کیهانی #غزل💌 @siyamakkeyhani
Mostrar todo...
-.mp32.87 MB
نقد و تحلیلی بر رباعیات کتاب: #کوچه_باغ_حرف #شیون_فومنی #نشر_هدایت نویسنده: #سیامک_کیهانی @siyamakkeyhani
Mostrar todo...
نقد_و_تحلیلی_بر_رباعیات_شیون_فومنی.pdf3.77 KB
نقد وقتی ویرانگر میشود و ناسودمند که جنبه ی تاجرانه میگیرد و آلوده میشود به اغراض، نقدی که در آن حریفان یا رقبا به همدیگر نان قرض میدهند، یک نوع تبلیغات است، توطئه ای است که یک عده برای ترویج متاع شرکا، یا کاسد کردن و بر زمین زدن متاع رقیبان به کار می برند. نظیر نقدی که در بعضی مجلات امروز ما رایج است و آن را نقد بازاری باید خواند و نقد آوازه گران، یک شاعر نو رسیده کار خود را با ستایش یک شاعر پر آوازه آغاز میکند و او که این طبلِ بلند بانگِ پر دعوی را زیر بال میگیرد همه جا وی را تحسین میکند و ترویج! قصه ی پسافو که اراسموس حکیم هلندی روایت میکند، حسب حالیست از کار این منتقدان تاجر مآب امروز، این پسافو در آفریقا داعیه خدایی یافت، یک عده طوطی را گرفت و تربیت کرد به آنها یاد داد که دائم بگویند پسافو خداست! بعد آنها را رها کرد تا بروند و به همه جا پرواز کنند، چندی بعد مردم در همه جا طوطی هایی را دیدند که یکبند زمزمه می کردند: پسافو خداست خب دیگر چه آیتی بهتر از یک چنین شاهدی غیبی؟! آوازه گران مطبوعات ما هم بعضی پسافو هستند و بعضی طوطی های او ، و این یک جنبه ی نقد است که خشم و نارضایتی شاعران را بر ضد نقد و نقادی بر می انگیزد #شعر_بی_دروغ #شعر_بی_نقاب عبدالحسین زرین کوب . @siyamakkeyhani
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.