cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

ساراباند

من.

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
4 708
Suscriptores
-324 horas
+27 días
+930 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

دیشب تا صبح بیدار بودم و بعدش هم کم خوابیدم و الان دیگه واقعا نمی‌تونم بیشتر از این خودم رو بیدار نگه دارم و مدام گوشی از دستم میفته. ممنونم که باهام حرف زدید و ببخشید که نتونستم جواب همه رو بدم. بیدار که شدم اینا رو پاک می‌کنم. مواظب خودتون باشید و سعی کنید کمتر غصه بخورید.
Mostrar todo...
منم در طول روز هزاران چیز باربط و بی‌ربط پیدا می‌کنم که همین حساب‌کتاب‌ها رو در رابطه باهاشون بکنم و به همین نتیجه‌ها برسم. همینه دیگه انگار واقعا، کاریش نمی‌شه کرد. در رابطه با اون بخش راجع به من هم نمی‌دونم. خیلی وقت‌ها که اتفاقی به پست‌های قدیمی‌تر برمی‌خورم خیلی چیزها رو پاک می‌کنم چون دیگه من نیستن. اون ادبیات دیگه ادبیات من نیست، اون نظر، اون حال، اون طرز تایپ کردن حتی. چون مدام در حال تغییرم. یه سری چیزها هم تغییر نکرده ولی، مثلا به نظرم شیطنت‌هام رو هنوز هم دارم ولی دیگه اینجا خیلی نشونشون نمی‌دم.
Mostrar todo...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ من یه چند سالی ازت کوچیک‌تر باید باشم فکر کنم. یه روز خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم برم پیام‌های بالای چنلت رو نگاه بکنم، مال شیش سال پیش اینا حدودا. دو تا چیز برجسته وجود داشت برام که یکی‌اش مربوط به توئه و یکی‌اش به خودم. اولی‌اش اینه که احساس کردم روح پیاما خیلی تغییر کرده و هرچند که همون موقع هم پیاما یه رد بزرگی از غم دارن، الان انگار داخل دیگ غم‌ها پختی و کاملا جذبت شدن و اون حالت شیطنتی که اون بالا بود دیگه وجود نداره. دومی‌اش هم به همون چیزی که اول پیام نوشتم ربط پیدا می‌کنه، اینکه ازت کوچیک‌ترم. وقتی می‌بینم که زمانی که من کودک به‌حساب می‌اومدم یکی حال‌و‌هوای الان من رو داشته و همسن منِ الان بوده، احساس عجیبی بهم دست می‌ده. چرخه‌ی باطل به‌دنیا اومدن‌ها و بالغ شدن‌ها و مُردن‌ها میاد جلوی چشمم انگار. بزرگی تعداد نفراتی که قبل از من جوون و نوجوون بودن میاد جلوی چشمم. درنهایت عذر می‌خوام اگه قضاوت نادقیقی کردم توی اون بخشی که راجع به تو حرف زدم. همین.
Mostrar todo...
منم همینطور. و بزرگترین مشکل این دنیا همینه.
Mostrar todo...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ حرف از صداقت شد.. راستش خیلی وقته تشنه ی یه قطره صداقت و راستی تو آدمام. میترسم دیر بشه و دیگه حتی تو خودمم نتونم پیدا کنم
Mostrar todo...
آخه شوستاکوویچ‌‌هامون رو گوش دادیم، گفتیم حالا یه گریه‌ای هم بکنیم.
Mostrar todo...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ چرا باید گریست وقتی زندگی قماری‌ست از پیش باخته؟ چرا نباید به دیوارکی تکیه داد و شاستاکوویچ شنید؟
Mostrar todo...
اولا بوس بابت تعریفی که کردی، دوما با اینکه عاشق این سؤالم اما بعید می‌دونم الان بتونم خیلی خوب و دقیق جوابش رو بدم، ولی سعی خودم رو می‌کنم. از وقتی که یادم میاد عشق به موسیقی با من بوده، حتی از زمانی که هنوز مواجهه‌ی درست و جدی‌ای باهاش نداشتم و تقریبا هیچ‌چیز ازش نمی‌دونستم. مثلا یادمه که از پنج-شیش سالگی دلم می‌خواست برم کلاس موسیقی و سازهای مختلف یاد بگیرم، که البته هیچوقت نشد. بعد از آشنایی با اینترنت و دسترسی به گوشی و تکنولوژی به طور کلی، که می‌شه اوایل نوجوونیم، طبیعتا بستر برای رسیدگی به این علاقه نسبت به قبل فراهم‌تر بود، اما اون موقع فضای اینترنت مثل الان نبود که هر گوشه‌ش رو که نگاه بکنی هزاران پیشنهاد خوب و بد ریخته باشه، کسی هم اطرافم نبود که بخواد با چیزهای خوبی آشنام کنه. پس خودم شروع کردم به دست و پا زدن و گشتن و گوش دادن و خوندن درباره‌ی چیزهایی که گوش می‌دادم و پیدا کردن چیزهای مشابهشون و کارهای اینجوری. از ۱۷ سالگی هم این قضیه خیلی واسه‌م جدی‌تر شد و هم به واسطه‌ی فضای مجازی دوست‌هایی پیدا کردم که اونا هم به اندازه‌ی من ذوق و شوق داشتن نسبت به موسیقی و جاهای مختلفش سرک می‌کشیدن و موردعلاقه‌هاشون رو پیدا می‌کردن و معمولا این موردعلاقه‌ها رو با هم به اشتراک می‌ذاشتیم و این کمک خیلی بزرگی بود. از یه جایی به بعد هم دیگه خودت کوچه پس‌کوچه‌های قضیه رو پیدا می‌کنی و جوری غرق می‌شی که دیگه اونقدرا به راهنما نیاز نداری. منم غرق شدم و به غرق شدن ادامه دادم. اولین آهنگی که خوشم اومد رو هم نه متأسفانه، یادم نیست. جواب سوال آخرت هم به علاوه‌ی اون چیزهایی که گفتم، می‌شه گوش دادن و گوش دادن و گوش دادن و عشق و کنجکاوی و پذیرا بودن. سلیقه درست مثل عضله‌ست. می‌شه ساختش، می‌شه تربیتش کرد، می‌شه به بازی گرفتش. بدترین کاری هم که می‌شه باهاش کرد به حال خود رها کردن یا محدود کردنشه.
Mostrar todo...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ موسیقی گوش دادن رو چجوری شروع کردی و اولین آهنگی که خیلی خوشت اومده رو یادته؟ و میتونی بگی که چجوری به این سلیقه معرکه رسیدی؟
Mostrar todo...
متأسفانه می‌فهمم. تنها چاره‌ای که تا الان واسه‌ش پیدا کردم بلد شدن تنهاییه. تنهایی خوب نیست ولی اجتناب‌پذیر هم نیست و آدم دیر یا زود مجبوره که با خودش تنها بودن رو یاد بگیره. ناراحت‌کننده و عذاب‌آور هست ولی خیلی وقت‌ها هم آدم رو از افتادن توی چاه‌های غیرضروری نجات می‌ده. گاهی وقت‌ها هم اینجوری مثل الان من و تو آدم رو از هر وقت دیگه‌ای شکننده‌تر می‌کنه. اشکالی نداره، اجازه بده هر حسی که داری رو داشته باشی. به وقتش می‌گذره و می‌ره.
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.