• رایمون
«از حیّز انتفاع ساقط شده» [مطالبی که بدون نام هستند را خودم نوشتهام. کپی نکنید. فوروارد یا با نام چنل منتشر کنید.] < تبلیغ نداریم. > https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1504828-RwxTu18 از این به بعد صحبتهای من بیمعنی هستند.
Mostrar más13 475
Suscriptores
-2324 horas
-1707 días
+45130 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
پال وودراف توی کتاب «نخستین دموکراسی» میگه «قانون یک چیز و قانونمداری چیزِ دیگریست». وودراف معتقده علت اینکه قانون هیچجا به درستی اجرا نمیشه (بله! هیچجا به درستی اجرا نمیشه، فقط بعضیجاها نوع اجرا جوریه که کسی نمیفهمه غلط داره اجرا میشه!)، اینه که افراد ثروتمند و صاحبمنصبها نمیخوان این اتفاق بیافته. انسانهای ناتوان از اجرای قانون سود میبرن، اما ثروتمندان ضعیف میشن. برای همینه که صاحبمنصبها همیشه قانون وضع میکنن؛ اما در برابر قانونمداری میایستن.
Repost from از اینجا که منم.
میانهی راه ایستاد و از خودش پرسید:
«چرا اندوهِ آدمی، تمامی ندارد؟»
چنل متنها و حرفهای خوبِ خوندنی.
چنلی که تاحالا هیچوقت ازش لفت ندادم.
Repost from از اینجا که منم.
از یاد مبر که من به تو تکیه دادهام،
گاهی خم میشویم، اما هرگز سقوط نخواهیم کرد.
Repost from از اینجا که منم.
شاید نتوانم به غمت پایان بدهم،
اما اندوه و رنجِ تو را باور میکنم و کنارت میمانم.
دستهام رو کِش آوردم و رسوندم به بازوت. حلقه کردمش دور ماهیچههای کمحجمت. خوابیده بودی. یه خواب عمیق. از اون خوابها که انگار مُردی. که وقتی گربهت میومیو میکنه و داره از گرسنگی هلاک میشه هم، بیدار نمیشی. یادته بهت گفته بودم چقدر دستهات رو دوست دارم؟ رگهای سبز دستت که یه لایهی سفیدِ روشن روش رو پوشنده و معلومه داره زور میزنه تا نگهش داره. انگار بخوای یه رودِ خروشان و عمیق رو با یه سدِ نازک و پیزوری مهار کنی. گربهت میومیو میکرد و من دوست نداشتم که بازوت رو رها کنم. حس میکردم اگه دستات رو رها کنم، این رود طغیان کنه و زندگیم رو با خودش ببره. بذار گربهت از گرسنگی هلاک شه. زندگیمون مهمتره. مگه نه؟ خورشید هنوز خودش رو نرسونده به اتاق. انگار اون هم دوست نداره بیدارت کنه. کش میآد شب. ساعتها میگذرن و کش میآد شب. چند ماه میگذره و کش میآد شب. صبح نمیشه. دستهام هنوز بازوت رو گرفته. بوی گربهی مُرده میخوره به پرههای نازکِ بینیم. چند ماه گذشته و صبح نشده. به دستهات نگاه میکنم. اثری از رگهای سبزت نیست. انگار اون رودخونه خشک شده باشه. بازوت رو رها میکنم و تکونت میدم. جُم نمیخوری از جات. صدات میکنم. جوری خوابیدی که انگار مُردی. صورتم رو میآرم جلوی بینیت تا صدای نفس کشیدنت رو بشنوم. بوی گربهی مُرده میدی. میترسم. محکمتر تکونت میدم. میزنمت. جُم نمیخوری از جات. انگار مُردی. گربهت میومیو میکنه و میپره روی سینهت. بوی گربهی مُرده رو که میشنوه فرار میکنه از اتاق. قلبت نمیتپه. سینهت بالا و پایین نمیشه. بوی گربهی مُرده کل اتاق رو گرفته.