cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

حـرمـان

حرمان🖤" تو همچون یادگاری بر درختی پیر می‌ مانی که مرا بعد از تو هر کس دید لعنت ها نثارت کرد" عاشقانه، اجتماعی، تراژدی"

Show more
Advertising posts
608
Subscribers
-224 hours
-67 days
+2130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

‎ شما میز ناهارخوری تصور کنید😂:) #آتیش
Show all...
00:06
Video unavailable
"نفس رفت و بختک در خواب بر روی جسم نحیف اش افتاد رهام ویران به سمت امیری که تکیه بر صندلی میز ناهارخوری داده بود و خوابیده بود رفت" #آتیش
Show all...
Show all...
𝚂𝚞𝚍𝚍𝚎𝚗𝚕𝚢

𝚂𝚞𝚍𝚍𝚎𝚗𝚕𝚢 𝚢𝚘𝚞 𝚋𝚎𝚌𝚊𝚖𝚎 𝚖𝚢 𝚍𝚊𝚛𝚔 𝚜𝚔𝚢 𝚖𝚘𝚘𝚗🌑 𝚆𝚎𝚕𝚌𝚘𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚌𝚑𝚊𝚗𝚗𝚎𝚕🤍

https://t.me/+QcwW53UHbadjODQ0

𝚂𝚊𝚢 𝚢𝚘𝚞𝚛 𝚋𝚎𝚊𝚞𝚝𝚒𝚏𝚞𝚕 𝚌𝚘𝚖𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜 𝚑𝚎𝚛𝚎🤎✨

مروارید های قشنگم برای رفع ابهام این پارت این توضیح کوچیک رو از من داشته باشید🥰 امیر از موقعی که گوشیش زنگ خورد داشت خواب میدید و توی خواب مسعود به امیر گفت که آقا عباس تصادف کرده و چند روزی می گذره ایست قلبی کرده، ایست قلبی به معنای مرگ اون شخص هست و چه کسی مسبب این اتفاق شده؟ آیلین که دختر عمه ی امیر و رهام هست و در واقع عاشق رهامه و اطلاعی از این نداشته که روشنا بچه ی رهام نیست. برای همین می خواسته با دست کاری کردن ماشین آقا عباس یه بلایی سر روشنا بیاد که توی خواب آقا عباس گرفتار میشه و ایست قلبی می کنه و از اون جا همین تصور توی خواب امیر شکل می گیره که رهام و پرهام به عنوان خانواده ی مقتول به دنبال قصاص هستن🥲🥰
Show all...
شیطنت آشفته رو ببخشید...🌾
Show all...
امیر چند روزی رو مرخصی گرفته بود، همراه رهام داشتن چمدون هاشون رو می چیدن چیزی تا پروازشون نمونده بود و امیر زیادی دیر کرده بود. _امیر عزیزم عجله کن اگر چیزی هم یادت رفت مشکلی نیست همونجا می خریم امیر لبهاش رو گاز گرفت و دور خودش چرخید‌. _رهام تو رو خدا هل ام نکن رهام جلو رفت و امیر رو بغل کرد گردنش رو بوسید. _چرا این قدر مضطربی؟ همه چیز داره به خوبی پیش میره امیر دستی توی مو های بازش کشید‌. _نمی دونم، خودمم نمی دونم چه مرگم شده... رهام اخم کرد. _دور از جونت! من سر جونت حتی با خودت هم شوخی ندارم دیگه از این حرف ها نشونم که ناراحت میشم امیر زیپ چمدونش رو بست. _چشم ببخشید! _کارت تموم شد؟ _اره تموم شد _پس بیا غذا بخوریم غذا سرد شد سری تکون داد و همراه رهام از اتاق خارج شد، رهام قیمه سفارش داده بود و امیر با ولع پشت میز نشست تا از اون قیمه ی خوش رنگ و لعاب نوش جان کنه. با زنگ خوردن موبایلش اخمی کرد یعنی کی می تونست باشه؟! گوشی رو از داخل جیبش در آورد با دیدن اسم مسعود سریع جواب داد. _بله؟ صدای گرفته و خسته ی مسعود توی گوشش پیچید. _امیر کی بر می گردید؟ امیر اخمش تشدید شد. _چی شده مسعود؟ باز خوبه بهت گفتم من و رهام چند روزی استانبول می مونیم هر چه قدر هم سعی می کنیم بلیط بگیریم فایده ای نداره صدای مسعود کلافه تر شد. _امیر میگم مهمه چرا نمی فهمی؟ یه جوری رهام رو بیار امیر توی آسانسور ایستاد. _تا نگی چی شده هیچ تلاشی واسه اومدن نمی کنم صدای فریاد مسعود توی گوشش پیچید. _عمو عباس ایست قلبی زده... امیر شوکه به رهامی که هر لحظه داشت نزدیک تر می شد نگاه کرد. _چ... چی؟ دروغ میگی؟! _دروغم چیه امیر؟ چند روزه پلیسها دارن تحقیق می کنن از طریق دوربین ها فهمیدن وقتی عمو و عباس و روشنا با هم دیگه قرار بوده برن بیرون یکی از دوست های آیلین با کمک خودش ماشین رو دستکاری می کنن امیر با بغض زمزمه کرد. _گفتی تصادف کردن اما این... این رو نمی دونستم _پرهام قصاص می خواد امیر! امیر نفس نفس می زد می تونست صدای پرهام و رهامی که توی سرش فریاد می کشن رو بشنوه که از قاضی درخواست قصاص داشتن امیر لرزید می ترسید هنوز هم از این زندگی پر تلاطم ترس داشت. _درخواست قصاص دارم آقای قاضی چشمان آغشته به خونش را تکان داد لب گشود تا از خود دفاع کند اما زمزمه ای بی صدا نجوا کرد از آن طرف آیلین جیغ می کشید. _من که خودم رو دوست نداشتم تو هم من رو دوست نداشتی خون خواهی کن، تو و من هر دو بر علیه منیم! نفس رفت و بختک در خواب بر روی جسم نحیف اش افتاد رهام ویران به سمت امیری که تکیه بر صندلی میز ناهارخوری داده بود و خوابیده بود رفت. بدنش عرق کرده بود و می لرزید. _امیر، امیر عزیزم؟ بیدار شو داری خواب می بینی... امیر به اجبار تند تکانش داد که امیر چشم باز کرد و نفسش را با صدا به بیرون داد با پشت دست اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد. _خواب بودی... _خیلی واقعی بود
Show all...
⌈ #حرمان🖤༄ ⌉ ⌈ #ورق_هفتاد🖤༄ ⌉ بعد از خوردن املت امیر از پشت میز ناهار خوری بلند شد و سمت ضبط رفت تا آهنگ مورد علاقه اش رو پلی کنه. در همین حین غم زده زمزمه کرد. _حق ما این نبود... چرا همه چیز این قدر پیچیده شد؟ از حاج محمد هر انتظاری می رفت اما من ته دلم بابام رو این قدر منفور نمی دیدم ته ته همه چیز می گفتم شاید من رو نمی خواد، می گفتم اگه همه چیز با کتک خوردن من حل میشه پس بزار من رو کتک بزنه صفحه ی گوشیش رو لمس کرد و با بغض بیشتری گفت: _تو چه حسی داشتی؟ من حتی یه لحظه هم نمی تونم خودم رو جای تو بزارم... رهام سرش رو یه پشتی مبل تکیه داد و چشم بست مو های بازش افشون روی مبل ریخته بودن. _اولش تمام احساسات ترس، خشم و غمم با هم قاطی شده بودن، یه لحظه می خواستم گریه کنم لحظه بعد اونقدر عصبانی بودم که می خواستم چنان فریاد بزنم که حنجره ام پاره بشه... بعد نفرت اومد سراغم، نفرت عجیبی نسبت به خونواده ای که ندیده بودم و دوست داشتم ازشون حساب پس بگیرم اما بعد چند وقت بی حسه، بی حس بودم... نه می خواستم و نه می تونستم که غمگین بشم یا گریه کنم و عصبانی بشم... من توی یه بی حسی مطلق قرار گرفته بودم! ولی من الان حالم خوبه فهمیدم من و این موضوع باید با هم همزیستی داشته باشیم هنوز چشمهاش رو بسته بود رفته رفته صداش آروم تر می شد و امیر درد و رنجی که کلمات حمل می کردن رو درک می کرد. صدای موزیک رو تا آخر زیاد کرد و دست رهام رو گرفت تا باهاش همراهی کنه. دستش رو دور گردن رهام حلقه کرد، رهام دستش رو به آرومی دور کمر امیر حلقه کرد به قدری آروم و مواظب حرکت می کرد که گویی یه شی شکستنی رو بغل کرده. امیر زیر لب با آهنگ همراهی می کرد، گام به گام عقب و جلو می شدن و با چشمهاشون به همدیگه احساسات منتقل می کردن. _City of stars شهر ستاره ها are you shining just for me تو داری فقط برای من می درخشی؟ City of stars شهر ستاره ها There’s so much that I can’t see خیلی چیزها هست که من نمیتونم ببینم Who knows کی میدونه؟ I felt it from the first embrace I shared with you اولین باری که همدیگه رو در آغوش گرفتیم این حس رو داشتم That now our dreams اینکه حالا رویاهامون They’ve finally come true به حقیقت پیوستن City of stars شهر ستاره ها Just one thing everybody wants همه فقط یک چیز میخوان There in the bars توی بار ها and through the smokescreen of the crowded restaurants و از پشت شیشه های مات و بخار گرفته رستوران های شلوغ It’s love این عشقه Yes, all we’re looking for is love from someone else آره چیزی که همه ما دنبالش هستیم عشق یک نفر دیگه ست a rush یک حس اشتیاق a glance یک نگاه a touch یک لمس a dance یک رقص پیشونی هاشون روی هم قرار گرفته بود تا پایان ملودی زیبای موزیک به حرکت دادن خودشون ادامه دادن.
Show all...
نور چشمی های آشفته قربونتون برم من که مزاحم اوقات درس خوندنتون میشم به بنده محبت می کنید اگر بگید تمایل دارید توی حرمان اسمات بخونید یا نه؟🥲🥲 https://t.me/BluChtBot?start=60a3a101bfd8ac8c8c48
Show all...
ḃlu chat

🤖 ربات امن بلوچت

⌈ #حرمان🖤༄ ⌉ ⌈ #ورق_شصت‌و‌‌نهم🖤༄ ⌉ پرهام و شادی آروم آروم همه چیز رو برای خونواده توضیح دادن هضم همه ی اتفاقات سخت بود مخصوصا وقتی که متوجه شدن روشنا دختر پرهامه و توی این همه سالی که پرهام به انگلیس رفت و آمد داشته دلیل اصلیش شادی و روشنا بودن. یک هفته ای می شد زندگیشون توی سکوت می گذشت، البته اگر اصرار های آیلین برای قرار گذشتن رو با رهام نادیده بگیریم. _نور من کجایی؟ امیر که روی تخت خوابیده بود با لبخند تکونی به خودش داد اما چشمهاش رو باز نکرد. _خرس کوچولوی رهام نمی خوای چشمهات رو باز کنی؟ امیر خمیازه ای کشید و خودش رو لوس کرد، رهام خنده ای کرد و بوسه ای به گونه ی امیر زد. _اسمت اشتباهی امیره تو نقل و نباتی... امیر چشم باز کرد و لبخند زد. _رهام! _جان رهام؟ _واسه ام املت می پزی؟ رهام گندمزار طلایی امیر رو بوسید. _مگه میشه شما چیزی درخواست کنی و من نه بگم؟ نیاز دارم به پسرکم که بیاد کمک دستم، چطوره؟ امیر با چشم های ذوق زده سر تکون داد. _تا تو دست و صورت رو می شوری من گوجه ها رو بشورم _باشه مرسی رهام سمت آشپزخونه رفت، یخچال رو باز کرد و نصف گوجه ها تخم مرغ بیرون آورد که گوشیش زنگ خورد شماره اش ناشناس بود رهام ابرویی بالا انداخت و جواب داد. _بله؟ _رهام؟! _آیلین تویی؟ مگه نگفتم دیگه زنگ نزن؟! _رهام تو و شادی مگه طلاق نگرفتید؟ چرا من رو قبول نمی کنی؟ از روشنا می ترسی؟ من قول میدم مثل چشمهام از روشنا مراقبت کنم رهام پیشونیش رو با دست ماساژ داد، آیلین فقط خبر طلاق رهام و شادی رو فهمیده بود و نمی دونست روشنا دختر پرهامه. _آیلین مگه بهت نگفتم نه؟! روشنا ربطی به من نداره، خداحافظ صدای ضعیف آیلین رو قبل قطع کردن شنید که گفت: _مطمئنی؟! امیر از اتاق بیرون اومد، با دیدن رهام که ایستاده بود گفت: _فکر کردم تا الان گوجه ها رو خورد کردی تنبل خان! رهام لبخندی زد و امیر رو توی بغل گرفت. _جونم املت از دست شما خوردن داره من کوکوی گل کلم رو خوب میپزم امیر چشمهاش رو ریز کرد. _چقدر تو زبون بازی رهام رهام با صدای بلند خندید و امیر رو از پشت بغل کرد، امیر گوجه ها رو شست و همون جور که توی بغل رهام بود مشغول خورد کردنشون شد. _بریم مسافرت؟ رهام پرسید، درحالی که سرش رو روی شونه ی امیر گذاشته بود و دستهاش رو دور کمر امیر حلقه کرده بود. امیر مکثی کرد و جواب داد. _دوست دارم بریم ولی کلی کار ریخته سرم رهام گونه ی امیر رو برای بار هزارم بوسید. _عمرم واسه چند روز اتفاقی نمی افته امیر گوجه ها رو داخل ماهیتابه ریخت و چیزی نگفت رهام ادامه داد. _کجا بریم؟ رهام ماهیتابه رو روی اجاق گاز گذاشت. _یه جایی که من باشم و تو... توی بغل همدیگه به یه بید مجنون تکیه بدیم و... رهام باقی حرفهاش رو نمی شنید. _چ... چی گفتی؟ امیر لبخندی زد و جواب داد. _یه چیزایی می شنیدم تو حالت اغما تازه داره یادم میاد لبخند رهام کش اومد، امیر رو بغل کرد و توی آشپزخونه تاب داد امیر خنده ای کرد. _رهام... رهام بزارم زمین الان گوجه ها ته می گیره _چشم، اما نگفتی کجا بریم امیر گوجه ها رو هم زد. _نمی دونم، یه جایی که نزدیک باشه رهام به کانتر آشپزخونه تکیه زد. _ارمنستان؟ دوبی؟ ترکیه؟ امیر تخم مرغ ها رو برداشت. _استانبول گزینه ی خوبیه _برای شب بلیط می گیرم امیر از این همه عجله ی رهام به خنده افتاد و سری تکون داد. _شب؟! این همه عجله واسه چیه؟ رهام با لحن شیطونی جواب داد. _دیگه دیگه! رهام با لپ تاپ مشغول بود و امیر میز رو آماده کرد رهام هیجان داشت می خواست هر روز با امیرش یه چیز جدید رو تجربه کنه. امیر لقمه ای برای رهام گرفت و نزدیک لبهاش برد، رهام اول دست امیر رو بوسید و بعد لقمه رو بلعید. _چرا کنارت همه چیز این قدر خوب پیش میره؟ رهام از امیر پرسید، امیر لبخندی زد. _چون هر دو کنار هم هستیم...
Show all...