cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

جـــــــزیـــره 🏝 کـــــوچڪ ✈️🛳

|﷽| ❥ 𝗪𝗘𝗟𝗖𝗢𝗠𝗘 ﴾🤍💎 ﴿ ┄┄•┄•┄┄•┄┄•┄┄•┄┄•┄┄•┄┄• می‌شویم آغاز از انجایی که پایان شماست 🤍⚡ #𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒕𝒊𝒄💋👫 #𝒕𝒆𝒙𝒕✍️📜 #𝒑𝒓𝒐𝒐𝒇📸👀 #𝑴𝒖𝒔𝒊𝒄🎻🎶 #𝒃𝒊𝒐🫦🖇️ ❤1402/5/8 تاریخ ساخت کانال❤ ﮼می‌خواهمت‌آنقدر‌که‌اندازه‌ندانم!🫀🫂

Show more
Advertising posts
2 827
Subscribers
+724 hours
+267 days
+5430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

نرگس هستم دختری هستم دوس داشتنی،دنبال رابطه عشق و حال هستم😍😉🤤❤ یکی رو میخام همه جوره بامن پایه باشه🙈🫣🫣 اهل کلک و دروغ هم نیستم مثل بعضیا☺️😇😘😘❤ هرکی میخاد بامن باشه خوش بگذره بهش بیا اینجا👇👇👇👇👇 https://t.me/+7vGiGD55mfg4Y2Jl https://t.me/+7vGiGD55mfg4Y2Jl https://t.me/+7vGiGD55mfg4Y2Jl شرکت درلیست ما به این ایدی پیام بدین🥰😍✨👇👇👇 @Hania_Jan
Show all...
❤️✨عکسام اینجاست کلیک کن😍✨❤️
❤️✨فیلمام اینجاست بزن روش🙈✨❤️
❤️✨پیجم اگه میخوای بزن روش🥰✨❤️
❤️🤞بیا اینجا تا باهم اشنا شیم😉🤞❤️
Photo unavailable
دنبال ڪســـے نباش ڪہ" بتونــــے" با اون زندگــــے ڪنـــے،،دنبال ڪســـے باش ڪہ "نتونــــے" بــے اون زندگــــے ڪنـــے...😍🙈 بیا اینجا با متناش دل عشقتو بدست بیار🥰😉✨ واقعا عالیه متناش💕✌دلبری کن براعشقت🙈😘💋
Show all...
❤️✨متن عاشقانه مخصوص دلبری🥰✨❤️
❤️✨پروف اسمی فانتزی عاشقانه😍✨❤️
❤️✨رمان های عاشقانه ایرانی و افغانی🙈✨❤️
❤️✨کلیپ های اسمی عاشقانه😘✨❤️
❤️✨خلاصه هرچی بخای اینجا هست فقط درخاست بده زود😉✨❤️
Photo unavailable
سیلاب های شدید در ولایت غور پیش از جان هزارن نفر گرفت پیش از سه هزار خانه را ویران کد🥲😭🥲😭😭
Show all...
💔 3
‌‌ فیلم مخای بیا اینجا واسع شب جُمعت...🔞 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 کانال فیلم های ایرانی VIP🫦🔞 بدو بیا جا‌نمونی🤤🙈 ‌‌
Show all...
😈دریافت فیلم😈
😈🙈بیا اینجا رلتو هورنی‌ کن🙈😈
‌‌ سلام😈 مهسا هستم ۱۶ سالمه تنهام یکی بیاد چت کنیم🤤🙈 پایه حال هم هستم فیلم و عکس هم میدم😈🔞 ‌‌
Show all...
🤤🙈درخواست چت با مهسا🤤🙈
😵‍💫🔞فیلم و عکس و گیف🔞😵‍💫
Photo unavailable
تخفیف بی سابقه شرکت های مخابراتی😍😍✨ 50 جیبی اینترنت فقط در بدل 200 افغانی!!! 90 جیبی اینترنت فقط در بدل 600 افغانی!!! کدام سیم کارت را میخواهید فعال کنید https://t.me/+7vGiGD55mfg4Y2Jl https://t.me/+7vGiGD55mfg4Y2Jl https://t.me/+7vGiGD55mfg4Y2Jl فرصت را از دست ندهید و عضو بشین🥰🥰 برای شرکت در لیست ما به این ایدی پیام بدین👇👇👇 @Hania_Jan
Show all...
🔺کد بسته ↩️ روشن🔺
🔺کد بسته ↩️ اتصالات🔺
🔺کد بسته ↩️ سلام🔺
🔺کد بسته ↩️ MTN🔺
دوستان چالش پولی اوردم بشما😍🙊😳✨ برای اولین بار چالش پولی برگزار میشه.🥰😉 فک کن بااین پول چیکارا میشه کردوچی چیزا خرید🙊☺️🌸 https://t.me/+7vGiGD55mfg4Y2Jl https://t.me/+7vGiGD55mfg4Y2Jl بااطمینان و بااعتماد کامل شرکت کن کاملا واقعی😌😘😱
Show all...
❤️نفر اول چالش ۴هزارافغانی😳❤️
❤️نفردوم چالش ۳هزار افغانی😍❤️
❤️نفرسوم چالش ۲هزار افغانی🥰❤️
❤️چندین جایزه باارزش به نفرهای بعدی🙊❤️
❤️🤞دوستا زود درخاست بدین فرصت کمه🤞❤️
Photo unavailable
#رمان_ترس_ناگاه_از_جهان_ازل رابعه مدبر نشر این رمان هر روز ساعت ۴ عصر از کانال جزیزه کوچک #واکنش_کامنت_یاد_تون_نره😊😘🥹🤭 .‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . ᭄◣꯭🌿꯭꯭ྂྂ ˡᵐ➘‌ جــزیــره کــوچڪ 🏝 🌸꯭ྂ◢᭄ @Small_Island99
Show all...
😍 1
#رمان: #ترس_ناگاه_از_جهان_ازل #نویسنده: #رابعه_"مدبر" #قسمت_سی_هشتم شب خاله‌ام با مروت خانه‌ی ما ماندند، مصباح هم برای غذای شب خانه‌ی ما آمد وقتی سجاد مصباح را دید از خانه بیرون شد و گفت می‌رود خانه‌ی خودش. روی حویلی نشسته بودم با مصباح یک‌جا، چندبار خواستم این موضوع را با او در میان بگذارم، ولی دوباره منصرف شدم. بلاخره دلم را به دریا سپرده از اول تا آخر برایش همه‌چیز را شرح دادم. حیران به طرفم نگاه کرد و گفت:«پس مروت دختر خاله تو نیست؟!» سرم را چپ و راست تکان دادم و گفتم:«نی نیست.» مصباح:«چقدر پدر ظالم، خوشی و خوشحالی دخترش برایش مهم نیست حتما!» گفتم:«اگر مهم نمی‌بود دختر خودش در کاخ زنده‌گی نمی‌کرد مروت دختر اصلی او خانواده نیست.» مصباح:«هرکی دست یتیم را بگیرد و برایش سرپناه بدهد خداوندمتعال هفت دروازه بهشت را به روی آن شخص می‌گشاید، اگر تا ابد با مروت مهربان می‌ماند پاداش خوبی از طرف خداوندمتعال برایش عطا می‌شد ولی با کاری که کرده حتما در آتش دوزخ می‌سوزد!» سرم را تکان دادم و گفتم:«عذابی بدتر ازین نصیبش شود!» مصباح:«عذاب بدتر ازین که خداوند او را از رحمت و نعمت‌های خود محروم کرده است، دیگر نیست.» گفتم:«راه حل برای بدبخت نشدن مروت داری نزدت! او بیچاره از روزی که به دنیا آمده همی قسم زنده‌گی می‌کنه!» مصباح با دقت به‌طرفم نگاه کرد و گفت:«نجات دادن یک انسان از مشقت‌های زنده‌گی کاری‌ست که هرکسی جز بنده‌گان برگزیده‌ی خداوند انجام داده نمی‌تواند. از ابوهریره روایت است که رسول اکرم(ص) می‌فرماید: کمک کننده به زن بیوه و فرزند یتیم و تنگ‌دست مانند مجاهد در راه خداوند است. پاداش او پاداش مسلمانی است که شب را در عبادت خداوندتعالی‌ سپری کند و خسته نشود و روزه داری که هیچ‌گاه روزه‌اش را افطار نکند.» به‌طرفش نگاه کردم و گفتم:«یعنی؟!» مصباح:«نمی‌گویم این کار را بکن ولی اول درموردش فکر کن بعد اقدام کن!» گفتم:«واضح بگو!» مصباح:«چنین اتفاق در زنده‌گی همه رخ نمی‌دهد، تو بنده‌ی برگزیده خداوند هستی و می‌توانی با این کار یک انسان را از مشقت‌های زنده‌گی نجات دهی و برایش روی خوب زنده‌گی را هویدا بسازی. بنظرم قرار است یک‌روز ازدواج کنی، پس دختر بهتر و خوب‌تر از مروت پیدا نمی‌کنی. دختر زیبا است، با ادب و تربیه است، تحصیل کرده و از همه مهم‌تر به کمکت نیاز دارد. تا حال فکر کردی میان این‌همه آدم چرا مروت برای تو گفت. اگر دردودل می‌خواست بکند باید با اسما حرف می‌زد نه تو. ولی ببین مروت آمد و برای تو گفت. خداوندمتعال حالا از همه بیشتر به تو نظر افکنده و می‌بیند یک مسلمان دیگر که دست نیاز به سوی تو دراز کرده است را کمک می‌کنی یا نه! این اتفاق تصادفی نیست این را بدان. بعد از این همه مدتی که گذشت و تو جز جروبحث با مروت رابطه‌ی دیگری نداشتی ولی امروز مروت آمد و از تو کمک خواست؛ می‌توانی کمک بکنی یا نه!» خلاصه چیزی که مصباح از من می‌خواست این بود که با ازدواج کردن با مروت خوش‌بخت می‌شود در غیر این صورت کاری دیگری انجام داده نمی‌توانیم! شهرزاد و چشمان سیاهش مقابل چشمانم هویدا گردید. قلبم تیر کشید و نفسم را شبیه‌ی آه به بیرون فرستادم! شهرزاد رفت با عشق خود ازدواج کرد، چشم روی تمام عشق و احساساتم بست و حتی یک‌بار دل‌سوزانه نگاهم نکرد. ولی مروت، امروز به کمک من نیاز دارد، مروت را باید کمک کنم یا پای عشق تمام شده بنشینم! چندین بار پی هم نفس عمیق کشیدم که مصباح گفت:«درباره‌اش فکر کن حماس!» بعد هم از مقابل چشمانم غیب شد. مصباح درست می‌گفت اگر با مروت ازدواج کنم او خوش‌بخت می‌شود ولی من چه! شهرزاد رفت و این‌که عشق بار دیگر در خانه‌ی قلبم لانه کند کاری‌ست دشوار! اگر با مروت ازدواج کنم باید تا آخر عمرم با او باشم. نه او من را و نه من او را دوست دارم. اگر این‌کار را انجام بدهم می‌شود فداکاری! ولی چقدر فداکاری باید بکنم، بخاطر عزت شهرزاد یک روز نرفتم تا تاوان قلب شکسته‌ام را از او بگیرم. فدای عشق خود شدم. باید بخاطر مروت هم فداکاری کنم! مگر خود مروت چقدر رضایت دارد و می‌خواهد با من ازدواج کند! دوباره نفس عمیقی کشیدم که صدای مادرم را شنیدم:«حماس!» سرم چرخید سمت صدا، لبخندی زدم و گفتم:«بله راحیل سلطان!» پهلویم روی زمین نشست و گفت:«چی گپ است اقه ده فکر هستی!» لبخند تلخی روی لبانم هویدا گردید و گفتم:«مروت! بخاطر او جگرخون شدم، اسما را دیدی او هم خیلی جگرخون شد.» مادرم دستش را گذاشت روی شانه‌ام و گفت:«هرچی خیر و قسمت باشد همان می‌شود! مصباح رفت تا با اسما حرف بزند منم آمدم پیش تو.»
Show all...
💯 1