cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

اِِجـبـاًرِ_مَـنـِِ...♡

کپی=ممنوع🚫 حتی توی که چنل فایل داری، رمانمو نزار🚫

Show more
Advertising posts
9 267
Subscribers
-5624 hours
-477 days
+9230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
بیا جلو قایم نشو اون پشت! با وحشت هین میکشم.از کجا مرا دیده بود؟! من که پشت دیوار بودم! صدایش دوباره بلند میشود: _بیا خجالت نکش،رویا؟تو زنمی الان بابا معذبی چرا؟ با زانوانی لرزان کنارش میروم،نگاهش میکنم.لعنتی......با آن هیکل بزرگش مشغول شنا زدن است! _خوشت میاد شوهرت ورزشکاره؟ مغزم فرمان پررویی را صادر میکند.... درجا خودم را به یک دختر پررو و شیطان تغییر میدهم: _اره مشکلیه؟! چشمانش گرد میشود: _بدن منه ها بی پروا جواب میدهم و حواسم لباس های تنم نیست: _ بدنت باشه هااا.اصلا شوهرمی!به تو چه؟ پررو پررو به سمتش میروم و بی توجه روی کمرش مینشینم،صدایم ناخودآگاه ناز دار میشود،و ذوق میکنم: _وییییییی.....امیر؟میشه شنا بزنی؟همیشه فانتزیم بود این کارو انجام بدم! ذره ای مکث میکند و دستانش خم میشود و من خوشحالی میکنم: _وای خدا چه حالی میدههه... اینبار روی کمرش تمام قد دراز میکشم،وبا شادی،بی حواس بلند میگویم: _امیر؟جان من بازم بزن خیلی خوبههه......عاشقتمم نفهمیدم چه شد،ثانیه ای زانوانش را روی زمین گذاشت و مرا  زیر تنش اسیر کرد.مظلوم نگاهش کردم که خیره به من نفس تندی کشید: _اخه چرا اینجوری میکنی کوچولو؟هان؟ همچنان شادم و با لودگی میگویم: _امیر سام خیلی حال داد....دولا شو تا دوباره بیام روت! نمیدانم چرا اما او سرخ شده!لبانش رو با زبانش تر میکند ومینالد: _خدا لعنتتت کنه دیگه نمیتونم تحمل کنم! و ناگهان لبانم را وحشیانه و با ولع به دندان میکشد....... شوهرت ورزشکاره باشه،رییست باشه.اونوقت تو رو مجبور به ازدواج با خودش کنه..... اونوقت تو هم بخوای اذیتش کنی..بری رو کمرش بگی برام شنا بزن! #اثری_از_زهرا_موسوی #رمانی_سراسر_هیجان https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0
Show all...
👍 3
Repost from N/a
مثبت #۱۸   😲ی گرگینه ی آلفا، کشته مارو بس #جذابه، #دلبره، و #دخترکشه! شما هم زودتر جوین شین بردارم این بنر رو. ی خلاصه ریز بدم. شش نفر میرن به ی روستای #عجیب_و_غریب، که پر موجودات #عجیب_و_غریبتره!   روستایی که توی ۲۰۰ سال پیش توقف کرده،   و قراره  راز زندگی قبلی یکی از کاراکترهای رمان مشخص بشه، سرنخ‌هایی که به خیلیا کمک می‌کنه بفهمن قبلاً توی زندگیشون...؟ پرده های ماورا کنار می رود و آفتاب حقیقتهای پوشانده شده، بر همه جا میتابد! لینک خصوصی که قراره نیم مین دیگه باطل شه. 🔗? 😲 https://t.me/+eolmS_UZQiM4YWE0 https://t.me/+eolmS_UZQiM4YWE0
Show all...
Repost from N/a
Repost from N/a
Photo unavailable
💯💯💯🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥😨😱😱💯💯💯 💯 #میلاد بعد از به #قتل رسوندن پدرو مادرش به تشخیص دادگاه توی #بیمارستان روانی بستری میشه. حالا یکی باید این پروندرو قبول کنه! #یلدا دکتر بیمارستان مجبور به قبول پرونده میلاد میشه... پرونده کسی که از هر نظر خطرناکه و میتونه برای لحظه ای غیر قابل کنترل بشه ...❗️ کسی که چیزی برای از دست دادن نداره...❗️ کسی که از نظر همه ، حتی به خانواده خودش رحم نکرده ...❗️ حالا چجوری میخواد با دکتر یلدا فروتن کنار بیاد⁉️ چه اتفاقی قراره بیفته،میون این همه خشم و خشونت⁉️ ❌❌❌❌❌❌❌⭕️⭕️⭕️⭕️ 🩸🩸🩸🩸🩸🩸 🩸🩸🩸 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 #بال_های_سوخته نویسنده:تَبَهُم #عاشقانه #معمایی
Show all...
#اجـبـار_مـنـ  ...♡ #پارت_12 متعجب بدون حرکت خشکم زد، این عوضی الان داره وسط خیابون منو میبوسه!؟ بلاخره ازم جدا شد و محکم گفت: - باهام برمیگردی خونه، همین الان. به خودم اومدم و محکم کوبیدم تخت سینش. قدمی عقب رفت و با اخم بهم خیره شد. آستین لباسو روی لبام کشیدم و خواستم اعتراض کنم اما شاهان زودتر با عصبانیت گفت: - پاکش نکنننن. فرصتی بهم نداد و دوباره حمله کرد لبامو بوسید. محکم بازوهامو گرفته بود و اجازه نمیداد تکونی بخورم! شروع کردم ول خوردن تا بلاخره لبامو رها کرد اما همچنان دستامو فشار میداد. با نفس نفس گفتم: - ولم کن داره دردم میاد. تاکید وار جواب داد: - پاکش نکن. دندونامو روی هم فشار دادم و از بینشون غریدم: - میکنم. دوباره لباشو روی لبام گذاشت و ایندفه گاز محکمی گرفت. تکون محکمی به سرم دادم تا بلاخره لبامو از اسارت دندوناش آزادم کردم. مزه خونشو توی دهنم حس میکردم و لبام میسوخت، حرصی فریاد زدم: - مرض داری عوضی!؟ .. ولم کن ببینم. - ببوسم. متعجب چشمام گشاد شد. - چی!؟ - ببوس تا ولت کنم. جا خورده تکونی به شونه هام دادم ولی بدن ضعیف من با وجود اون همه لاغر شدن چیزی در مقابل زور اون نبود.
Show all...
❤‍🔥 265👍 32🔥 16😱 7🥰 3
Repost from N/a
💫شیب_شب 💫 رستان پاکزاد افسر پرونده قتلی می شه که رازهای پنهان زیادی رو در مورد خانواده ش فاش می کنه دست سرنوشت ریرای بی گناه رو بازیچه ی کینه ی مردی قرار می ده که قرار ازدواج عاشقانه با نگار خواهر ریرا داره ، حالا چی می شه که به خاطر یه سوتفاهم میون رستان و نگار به هم می خوره؟؟؟  باید دید چه بر سر ریرا میاد؟؟.. 💔💔 https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy آزاده_ندایی
Show all...
👍 1
Repost from N/a
مثبت #۱۸   😲ی گرگینه ی آلفا، کشته مارو بس #جذابه، #دلبره، و #دخترکشه! شما هم زودتر جوین شین بردارم این بنر رو. ی خلاصه ریز بدم. شش نفر میرن به ی روستای #عجیب_و_غریب، که پر موجودات #عجیب_و_غریبتره!   روستایی که توی ۲۰۰ سال پیش توقف کرده،   و قراره  راز زندگی قبلی یکی از کاراکترهای رمان مشخص بشه، سرنخ‌هایی که به خیلیا کمک می‌کنه بفهمن قبلاً توی زندگیشون...؟ پرده های ماورا کنار می رود و آفتاب حقیقتهای پوشانده شده، بر همه جا میتابد! لینک خصوصی که قراره نیم مین دیگه باطل شه. 🔗? 😲 https://t.me/+eolmS_UZQiM4YWE0 https://t.me/+eolmS_UZQiM4YWE0
Show all...
👍 1
Repost from N/a
Photo unavailable
مجبورم کرد روی تخت جا به جا شوم.همانطور مشغول خودش را روی تخت کشید. محکم تنم را در آغوشش میفشرد. انگار قصد داشت من را در خودش حل کند. با نفس نفس جدا شد،پیشانی به پیشانی ام چسباند. +چرا سیر نمیشم…هی بیشتر میخوام. لبخند زدم.بدون اینکه به عمق فاجعه در کلماتش فکر کنم.غرق در احساساتم به چیزی فکر نمیکردم. دستش را روی پشتم کشید.دوباره به جان لب هایم افتاد. از شدت سوزش شانه اش را هل دادم.برای لحظه ای جدا شد و باز با حرص وافری سر خم کرد،لبم را میان دندان هایش فشرد. ناله ای از میان لب هایم فرار کرد. -میلاد…بس کن. بین کش مکشی که پیش آمده بود مقنعه ام را از سرم کشید و روی تخت هلم داد. دست هایم را با یک حرکت مهار کرد. از این حالتی که بی توجه به رفتارش سمتم یورش میکشید وحشت کردم. با ترس نامش را جیغ کشیدم. 😱😱😱😱😱❌❌❗️❌❌❌❌❌😱 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 پارت واقعی.... میلاد جنونی که داره کار  دستشون میده و ....
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
-یه بازی کنیم من میشم گرگ وتو یه آهو. چشای گردشدمومیخ چشای سیاهش کردم وباتعجب گفتم:  -چرا؟ -سوال نداریم، توفرارمیکنی وتاجایی که میتونی سعی کن نگیرمت. اب دهنموقورت دادم : -میفهمم چی میگیا اما متوجه نمیشم ! -اگه تا یه دقیقه دیگه به جای فرار هنوز زیرم باشی  وزر بزنی تضمین نمیکنم سالم از این خونه بیرون بری ومطمعن باش جوری به دندون میکشمت که تاعمر داری فراموش نکنی آهو کوچولو! پس تانشُمردم دست به کارشو. یه کوچولو فاصله گرفت میتونستم حرص وخواستن روتوچشاش به وضوح ببینم، دلهره ووحشت وجودمو پرکرده بود محکم کف دستامو تخت سینش کوبیدم وخودمواز زیرش بیرون اوردم. https://t.me/+I-Ieb1wbgycyMzY0 https://t.me/+I-Ieb1wbgycyMzY0 https://t.me/+I-Ieb1wbgycyMzY0 یه رمان تخیلی پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه موجوداته تاریکه پادشاه اهریمنا😈باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین🥺😌
Show all...
Repost from N/a