cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

عـقــ🦂ــرب 

« یلدای نیمه شب » [ 𝓣𝓱𝓮 𝓬𝓻𝓲𝓶𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓰𝓲𝓻𝓵 𝔀𝓱𝓸 𝔀𝓪𝓼 𝓬𝓾𝓻𝓼𝓮𝓭 𝓫𝔂 𝓼𝓸𝓻𝓻𝓸𝔀 𝔀𝓪𝓼 𝓸𝓷𝓵𝔂 𝓵𝓸𝓿𝓮 ] هرگونه پیگرد قانونی دارد و حق الناس محسوب میشود 🥀 رمـان های دیگـر • عشق شکلاتی • شاهزاده ترک • عروسک کثیف • توبه گرگ

Show more
Advertising posts
796
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

ک
Show all...
Repost from N/a
خیره به دستان تیرداد که اسلحه روی سر نیما قرار می‌داد؛ بی‌صدا انگار که صدایم را گم کرده باشم لب زدم: _ نه خواهش میکنم... تو رو خدا... نزن! انگار صدایم را نمی‌خواهد بشنود، نگاه خبیثش را از من هاج‌وواج نمی‌گرفت؛ خنده‌ای شیطانی کرد و چون گرگی که دور طعمه می‌گردد، با پرت کردن بدن بی‌جان نیما او را رها کرد و با تمسخر دور نیمایی که آش‌ولاش جلوی پایش افتاده بود، دوری زد! اما دوباره کنار تن بی‌جان نیما روی پا نشست و مجدد موهای مجعد او را در مشت گرفتو کشید و غرید: _ فکر کردید میتونید از دست تیرداد در برید؟ منو چی فرض کردید! حالا ببین دختر خانم سَر عشقت چی میاد! تاوان در افتادن با تیرداد فقط مرگه... مرگ! مدام و مدام جمله‌ی مخوفش در ذهنم تکرار میشد! "تاوانش مرگه، مرگ" با نشاندن اسلحه روی سرش، روح از تنم انگار رفت که با چشمانی وَق زده خیره به نیمایی که نگاهش زوم من بود، صدای ناقوس مرگ قلبم را شنیدم: - بَـنـــــگ... صدای تیری که درسرم می‌پیچید و می‌پیچید و خونی که از سَر نیما فواره زد و من... و من.... و.. من... https://t.me/+sg_PIHAI0AJlYzlk https://t.me/+sg_PIHAI0AJlYzlk 🦋 حسرت خاک عشق 🦋
Show all...
Repost from N/a
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #قوانین_سرد #عاشقانه‌ای_ملموس_و_قوی #پلیسی_عاشقانه_معمایی این داستان پیرامون سرگردی جوان شکل می‌گیره که برای به سرانجام رسوندن یه پرونده‌ی امنیتی، پاش به خونه‌ی یه دختر زیبا و مرموز باز میشه.😍😱 https://t.me/+78GDBx0BauBmMjA0 https://t.me/+78GDBx0BauBmMjA0
Show all...
Repost from N/a
-چشاش کپیِ خودمه سودی... انگار... انگاری یکیه از وجود خودم ولی... گوشی رو با حال خراب قطع میکنم و خیره به پسر  بچه‌ای میشم که توی این هفته قلبمو مال خودش کرده. به یاد بچه‌ای که هیچ وقت قرار نبود ببینمش، بغلش میکنم... بوی نوزادمو میداد... نوزادی که با قساوت تموم ازم گرفته بودنش -الهی قربون او چشات... لبای خندونت... هومم... به‌به میخوریی مامان؟؟ -بهش نگو مامان! با صدای غرش امیرعلی درجا میپرم و قاشق از دستم میوفته -اون مادر  نداره... هیچ وقت دیگه همچین کلمه‌ای رو تکرار نکن!! قلبم با حرفش میشکنه -من میتونم مادرش بشم... یه بچه‌ به این سن چی میفهمه؟؟ نیشخندش قلبمو سوراخ میکنه و نفسمو ازم میگیره -مامانِ واقعیش فقط زاییدتش و ولش کرده به امون خدا... اون مادر نداره! پولو خوردی یه لیوان آبم روش الان یاد بچت افتادی https://t.me/+J04YQdGjyec0Yzc0
Show all...
Repost from N/a
صبرا با دوستاش قرار می‌زاره یه شب برن #قبرستون و یه ساعت بدون ترس توی #قبر_خالی_دراز_بکشه😱 و‌ آب از آب تکون نخوره. کله‌شقیه ولی صبرا ادعا می‌کنه از پسش برمی‌آد و روی دوستاشو کم می‌کنه. اما ... اما #یه_ساعت_بعد از انجام این قرار،😱 همه چیز به شکل ترسناکی عوض می‌شه.😱 دنیای صبرا تغییر می‌کنه و ....😱 https://t.me/+78GDBx0BauBmMjA0 https://t.me/+78GDBx0BauBmMjA0 ژانر: پلیسی_عاشقانه_اجتماعی
Show all...
Repost from N/a
او سیبِ سرخِ ممنوعۀ  من بود... همان سیب سرخی که خط لعنتی خنده‌هایش، خطِ قرمزِ من شده بود و شیشۀ عطراگین تنش، انگیزۀ دم و بازدم‌هایم! سیبِ سرخِ شیرینی که آتشِ خواستنش مثلِ پدرم  آدم، زندگی‌ام را به  یک جهنمِ لحظه‌ای تبدیل کرده بود.  وقتی یک شب پیش از خواستگاری‌ام، به دیگری جواب مثبت داد تا مجبور به ازدواج با من نشود، ویرانم کرد! چنان که حالا روز‌های پیش از آن شب لعنتی  را نمی‌توانم به یاد بیاورم! قسم خورده بودم دیگر به او فکر نکنم و نخواهمش، اما تقدیر نگذاشت، وقتی به من فهماند سیب سرخم یک قربانی شده است. یک قربانی که خودش با پای خودش سوی جهنمی رفته که همه را نابود خواهد کرد. هم خودش را، هم من را، هم همۀ کسانی را که دوستشان داریم! https://t.me/+rsXikpcoRlA0ZTZk https://t.me/+rsXikpcoRlA0ZTZk این رمان با ده پارت اول قرارداد چاپ گرفته، از دستش ندین! 😍🥰
Show all...
Repost from N/a
مهدی تبسمی به زور کرد و گفت: ـ نگران بعد از من نباش باران. ـ این حرفا چیه؟ ـ واقعیتیه. مرگ حقه. سراغ همه هم می‌آد. حالا دیر یا زود، اما مهم اون‌طرفه. تو که از من راضی بودی؟ حلالم کردی، درسته؟ باران گریه کرده بود. ـ مهدی، این حرفا چیه می‌زنی؟ مگه من جز خوبی، چیزی هم از تو دیدم؟ مهدی گفته بود: ـ نه، دیدی؛ اما این‌قدر خوبی نمی‌خوای به یاد بیاری. منم مثل همه‌ی آدمام. بالاخره اذیتت هم کردم؛ می‌دونم. یه وقتایی صدام بلند شده. یه وقتایی بی‌جهت قضاوتت کردم. باران دست بر دهان او گذاشته بود. ـ ادامه نده مهدی. تو رو خدا هیچی نگو ـ حلالم می‌کنی؟ https://t.me/+OAQEh8BIHVhhZTVk
Show all...
Repost from N/a
-مامان موفق شد قرار خواستگاری بذاره داداش آیین! راحت شدی از اون دختر‌عموی دست و پا چلفتی! نگاهم روی دو خط بیبی چک خشک می‌شود و کنار تخت سقوط می‌کنم. -هرچی زنگ زدم گوشیت برنداشتی، انقدر خوشحال بودم گفتم اینجا برات پیغام بذارم. کاش زود‌تر تکلیف پرونده باباش مشخص بشه، از زندگیت گم شه بیرون! می‌دانم که تا چند دقیقه دیگر آیین از حمام بیرون می‌آید. برای همین فقط یک یاد‌داشت کوچک را همراه بیبی چک، کنار لباس‌هایش روی تخت می‌گذارم: -بازیت فقط با من بود؛ مأموریت آشغالت فقط بدبخت کردن من بود! این بچه رو سقط می‌کنم و می‌رم یه جایی که اگر کل پلیسای شهر رو هم خبر کنی، نتونی پیدام کنی؛ داغم به دلت سرگرد آیین نیکمنش!  تو با پلیسات سعی کن گندی که زدی رو درست کنی، من خودم  یه نفری به خاک سیاه می‌شونمت... https://t.me/+rsXikpcoRlA0ZTZk https://t.me/+rsXikpcoRlA0ZTZk
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
👆فروش انواع مانتوهای پاییزه شیک به قیمت تولیدی خرید به صورت آنلاین تحویل درب منزل حتی روستاها برای خرید و بازدید👇👇👇 https://t.me/+tI6EwlDYb7EzZWRk ✅حتما قیمت ها را مقایسه کنید
Show all...