▪︎ ستون پَنجُم ▪︎ ماهور ابوالفتحی
ماهور ابوالفتحی بخند، باشه؟♡ پارت گذاری شنبه تا چهارشنبه💖💠 " رمان های آرایش جنگ و مفت باز طنز و فایل فروشی" رمان های فیاض، آدمای شهر حسود، عشق اما نهایتی مجهول عاشقانه اجتماعی و فایل" برای تهیه هر کدوم از فایل ها به ادمین پیام بدین @Paeez_1997
Show more23 097
Subscribers
-4024 hours
-3017 days
-95930 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
_حالم از بوی تنت بهم میخوره حق نداری بهم نزدیک بشی نامرد.
https://t.me/+LMAIjUIFC1s4OWU0
نگاه حسین نرم شد؛ مثل گذشته لبخندی زد.
_من حسینم گلی همونی که براش میمردی الان چرا ازم فراری؟
تخت سینه ی مردونش کوبیدم؛ گله یه وار زمزمه کردم.
_گلی مرد حسین؛ گلی همون روز که از ترس اقات ولش کردی مرد؛ من تو رو تو قلبم کشتم.
پسش زدم؛ به سمت در دوییدم؛ که با یه حرکت تو اغوشش کشید.
_خودت میدونی مجبور بودم؛ اقات تو رو به منی که سربازی نرفته بودم؛ پول اجازه یه آلونک هم نداشتم نمیداد.
حرفاش بوی صداقت میداد؛ اما من پژمرده تر از این چیزا بودم که گوش کنم.
_ولم کن دست از سرم بردار؛ نمیخوامت دیگه.
با عطش بوسه روی سرم تند تند میزد؛ زمزمه کرد.
_باز میخوای فرار کنی؟ مگه جایی هست که بری من پیدات نکنم؟ کاری هست که بکنی و من نفهمم؟
نفس های داغش پوست گردنم را سوزاند و نگاه های تب دارش صورتش را وجب کرد.
_ تو مال منی گلی؛ متعلق منی اینو تو گوشت فرو کن... باید شبا تو بغل خودم باشی؛ یادت رفته من مالک تن و جسم و روحتم.
روسریم روی گردنم افتاد؛ لاله گوش مو عمیق مکید؛ درحالی که به سمت گردنم میرفت بوسه ای عمیقی روش نشاند
_ تو زن منی؛ شاید هنوز رسمی نشده ولی زن منی و من از حقم نمیگذرم.
پوزخندی زدم؛ لب زدم.
_دیر امدی پسر عمو؛ فردا عقدم با پسر خان برگذار میشه.
درحالی که نگاه شوک شده شو برانداز میکردم؛ ثانیه ای بعد صدای نعره اش تو خونه پیچید.
_میکشمش.
https://t.me/+LMAIjUIFC1s4OWU0
https://t.me/+LMAIjUIFC1s4OWU0
من گلی ام؛ دختری که به خاطر آبروی پدرم مجبور شدم. از عشق چندین سالم بگذرم. به عقد پسرخان در بیام؛ که همه روستا ازش وحشت داشتن😱😱😱😨😨
اما با برگشتن عشقم...
https://t.me/+LMAIjUIFC1s4OWU0
همه ی من (رمان های فاطمه.ب)
@Fatemehb_romanارتباط با نویسنده
14610
Repost from N/a
موهای بلوند خدا دادیمو زیر مقنعه کردم
میدونستم چقد از موی بلوند بدش میاد و قبلاً عاشق موهای مشکی پر کلاغیم بود اما الان این جسم جدید مال من بود!
جسمی که مال شیرین نامی بود اما من رها بودم دختری که شب عروسیش بر اثر تصادف وحشتناکی میمیره اما وقتی چشم باز میکنه میبینی تو بدن دختری به اسم شیرین، شیرینی که سه سال تمام تو کما بوده!
منشیش صدام زد و بالاخره با استرس تمام وارد دفترش شدم اما اون حتی سر بالا نیاورده بود و چقدر تغییر کرده بود مردونه تر شده بود!
سلامی دادم که سر بالا آورد و بدون هیچ لبخندی گفت: - بفرمایید کارتون خانم شکیبا؟!
اب دهنمو قورت دادم و بدنم ناخواسته لرزش گرفت که ادامه داد:
- شنیدم بعد سه سال از کما بیرون اومدید پدرتون خیلی ازین قضیه خوشحالن.
پدر شیرین در اصل، پدری که خیلی اتفاقی شریک جاوید من بود. بالاخره دهن باز کردم:
- منم شنیدم که سه سال پیش همسرتون تو عروسیشون مردن؛ تسلیت میگم
چند بار پلک زد و سری تکون داد و گفت:
- کارتون؟!
https://t.me/+jlVCAfOiOJ81NThk
https://t.me/+jlVCAfOiOJ81NThk
https://t.me/+jlVCAfOiOJ81NThk
https://t.me/+jlVCAfOiOJ81NThk
هیچی نداشتم بگم از کجا شروع میکردم میگفتم من رهام و شیرین نیستم. باور میکرد؟
سکوتمو که دید اخماش بیشتر تو هم پیچید و گفت: - شیرین اگه باز مثل قبل اون علاقه ی الکی به منو میخوای وسط بکشی بهتر بیخیال شی مرگ رها تأثیری تو احساسات من...
با بهت تمام پریدم وسط حرفش:
- چـــــــــی؟ شیرین دوست داشته؟ از قبل میشناختیش؟
حالا اون متعجب نگاهم میکرد و گیج لب زد:
- حواسم نبود فراموشی گرفتی!
لب بالامو گاز گرفتم و رفتم سمت میزش و تو صورتش خم شدم:
- یه چیزی میخوام بهت بگم فقط فکر نکن دیوونم باشه؟
چشماش تو چشمام جابه جا شد و نگاهش روی لبام موند چون حتما یادش بود که گاز گرفتن لب عادت رها...
- بگو
- من رهام تو جسم شیرین!
چشماش بین چشمام جابه جا شد و ادامه دادم:
- به خدا باور کن!
نگاه ازم گرفت: - از نظر من بهتر شما استراحت کنید بفرمایید بیرون! من اصلا حوصله این...
- نه نه گوش کون جاوید گوش کن !
داد زد: - شیرین بس من ترو نمیخوام پس تموم من مسخره بازی در نیار
بی توجه دستشو گرفتم و تند جمله ی آخری که بهم گفت تو ماشین عروس و تکرار کردم:
- بزرگترین ترسم اینه ترو از دست بدم برای همین آرزو میکنم که خدا هیچ وقت تورو از من نگیره
همین جوری مات موند، هنگ!
اون شب توماشین عروس فقط من بودم و خودش پس قطعا باور میکرد...
اما به یک بار دستمو پرت کرد و غرید:
- مامانم بهت اینارو گفته؟ چقدر مسخره و شیاد میتونه باشه یه آدم گمشو برو بیرون! من داغم هنوز تازست بیرون.
https://t.me/+jlVCAfOiOJ81NThk
https://t.me/+jlVCAfOiOJ81NThk
https://t.me/+jlVCAfOiOJ81NThk
https://t.me/+jlVCAfOiOJ81NThk
خب خب یه رمان پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه مشتیاااا😍باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین داستانی جدیدو سراسر هیجان باچاشنی طنز وعاشقانه ای ناب🥺😌
4200
Repost from N/a
- یه سکس خوب میتونه مرده رو زنده کنه چه برسه به از راه به درکردن یه مکانیک پایین شهری که تنش بوی روغن سوخته میده و تا حالا تو زندگیش رنگ دختر ندیده.
این پسره خوده ماله الناز ببین چقدر سکسیه.
چشمهاش تو درشت ترین حالت ممکن قرار گرفت، نیم نگاهی به اون پسر که سرش روی موتور ماشین خم بود انداخت گفت:
- شیرین بس کن، انگار خیلی زیاده روی کردی، واسه گند زدن به پدرام لازم نیست تن به سکس با یه غریبه پاپتی بدی، هرچند اصلا بهش نمیخوره اونی باشه که تو فکر میکنی، یه نگاه به هیکل درشتش بنداز به خدا قبل از، از راه به در کردنش زیرش میمیری.
با چشمهای ریز شده، دستم رو روی بوق گذاشتم و پسره چون انتظارش رو نداشت از جا پرید و پشت سرش جوری به کاپوت کوبیده شد که ناله کرد:
- آخ سرم.
- خاک برسرم چیکار کردی شیرین سرش شکست.
با ابرو به پسره که سرش رو چسبیده بود اشاره کردم و سرخوش از الکلی که تو خونم جاری بود گفتم:
- زیر این میمیرم
میخوای نظرتو عوض کنی؟
- چیکار میکنی خانوم بوق چرا میزنی.
اوستا خوبی؟ سرت چیزی شد؟
نیم نگاهش به شاگرد مکانیکی که حق به جانب داشت داد میزد انداختم، خود مکانیکه که به نظرم به شدت جذاب میومد با صدای آرومی گفت:
- طوری نی علی، برو به کارت برس لابد حواسشون نبوده.
لبخند زدم، سرم رو از شیشه بیرون بردم و دلبرانه لب گزیدم
- ببخشید آقا نمیدونم چی شد دستم رفت رو بوق شرمنده، این وقت شب نذاشتیم مکانیکی رو ببندین آسیبم زدیم بهتون.
لبخند نزد، جدی بودو به شدت اخم داشت.
- بیخیال خانوم الان کارم تموم میشه میتونین برید.
نگاهش عجیب بود، یه جور خاصی که انگار تا ته وجودت و میخوند.
این پسر دقیقا همونی بود که میتونستم باهاش پدرام رو خورد کنم، پسرهی لعنتی که به خاطر پولم باهام بود و حالا که فهمیده بود چیزی بهش نمیرسه ولم کرده بود.
من با این مکانیک تا تهش میرفتم تا بسوزه.
چشم ریز کردم و به محض باز کردن در ماشین الناز با عجله گفت:
- خاک برسرم کجا، وای شیرین تو مستی نمیفهمی چه غلطی میکنی وای..
پام رو بیرون گذاشتم و گفتم:
- آب از سرم گذشته پسره رو میخوام. همین امشب
عقلم کار نمیکرد، انگار الکل مغزم رو مختل کرده بود.
ماشین رو دور زدم، کنارش تقریبا چسبیده بهش ایستادم، دستش حین سفت کردن یه پیچ از حرکت ایستاد و نگاهم کرد.
- امری بود؟
لبهام رو تو دهنم کشیدم، نیم نگاهی به اطراف انداختم تا مطمئن بشم کسی صدامونو نمیشنوه و محکم گفتم:
- چقدر میگیری امشب و با من بگذرونی؟
کمر راست کرد، لبش رور کرد و حین پاک کردم انگشتهای روغنیش گفت:
- تو مستی بچه، بشین تو ماشینت تا من کارم تموم بشه، منم یادم میره چه سوال احمقانهی پرسیدی.
نگاهم رو روی تنش چرخ دادم، زیادی درشت بود و عضله ای، صورتش جذاب بود، و خط کنار ابروش زیباییش رو چند برابر کرده بود.
- دویست ملیون خوبه؟
فکر کنم بتونی یه تکونی به زندگیت بدی.
پوزخند زد، سرش رو به تاسف تکون داد و با خونسردی گفت:
- مشکل پول نیست مشکل اینه من با هرزه ها نمیخوابم.
سکسکهای از مستی کردم و یه تای ابروم رو بالا انداختم:
- هوم، الان به من توهین کردی.
باز پوزخند زد که بی مقدمه دست جلو بردم و به تنش چنگ زدم، نفسش رفت و لبم رو به گردنش چسبوندم، نباید با اون حجم از روغن روی دست و باش اینقدر بوی خوبی میداد.
- بکش کنار خانوم الان یکی میبینه.
- با من بخواب امشب، هر چیزی که میخوای بهت میدم، فردا هر دومون جوری گم میشیم که انگار از اول نبودیم.
دستش رو روی دست منی که داشتم با دستهام از خجالت تن تحریک شدهش درمیاومدم گذاشت و کنار گوشم گفت:
- لعنتی چرا اینکار رو میکنی تو کی هستی؟
- من هیچکس نیستم فقط میخوام بکارتمو بهت تقدیم کنم، منو بکن و بعدش از زندگیم برو.
لبهای تبدارش کنار گوشم نشست و با خشم گفت:
- جرت میدم دخترهی لعنتی.
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
4800
Repost from N/a
-تونل ریزش کرده مهندس...بیچاره شدیم... خانوم مهندس مونده زیر آوار!
چند ساعت قبل
-هرجور شده کَلَک اون دختره رو بِکَن اویس ؛ نباید بعد اون مأموریت، پاش به شهر برسه!
نگاهی به اطراف انداخت و کلافه صدایش را پایین آورد:
-انتقال اون سهام کار توئه تینا. قبل از رسیدن من انجامش میدی
زن پشت خط پر از حرص بود و شاید بوهای بدی از رابطه ی دروغین نامزدش با دخترِ بهمنخان به مشامش میرسید
-چیه؟دلت برای دختر دشمنت میسوزه؟
حسادت زنانه میتوانست خطرناک ترین حس دنیا باشد
داشت روی مغز اویس میرفت
-چرند نگو
-یادت رفته بهمن چطور با سرنوشتمون بازی کرده؟
فکش فشرده شد و با تیپا ضربه ای به اولین شئ سر راهش زد
-از من میخوای دختره رو بکشم؟
رد دادی انگار ...قاتلم مگه؟
صدای پوزخند زهردار تینا علامت خطر بود
زن ها باهوش بودند
میدانستند پای یک مرد کِی و چه زمانی میلغزد
-اویس...اویس...اویس اگر بفهمم با اون دختره ی پاپتی ریختی رو هم قید همه چیو میزنم و طرح رو میفروشم به عربا
چشمانش روی هم افتاد
نفس هایش سنگین شد
چگونه دختری که بیش از دو ماه حتی برای یک بازی ، در آغوش خود خواباند را سر به نیست میکرد؟
-اویس؟
این بار صدای تینا پر از ترس بود
اویس نباید گزک دست این زن میداد
-تا شب حلش میکنم
از همینجا میتوانست قدم برداشتن های وفا را به طرف خود ببیند
باید قطع میکرد
-اویس
نکنه عاشق دختر بهمن شدی؟ها؟
چیزی از سینه اش فرو ریخت
هاه...عشق؟
عاشق دختر بهمنخان شود؟
مزخرف بود
اویس خونشان را میریخت و دست آخر به خورد خودشان میداد
-کم مزخرف بباف تینا
داره میاد باید قطع کنم
وفا از دور برایش لبخند زد و موهایش را که عقب فرستاد قلب سیاه مرد به تپش افتاد
-اویس قطع نکن....گوووش کن به من...قبل از طلوع فردا کلک اون تخ*م حروم بهمن رو میکَنی.یادت نره کل زحمتای چندین و چند ساله ت دست منه
-صبحتون بخیر خوشتیپ خان
اویس گوشی را قطع کرد و صدای جیغ های تینا خاموش شد.
قلبش تندتر تپید وقتی دست های ظریف دخترک دور گردنش حلقه شد:
-تو اتاق ندیدمت ، دلم برات تنگ شد آقا غوله. با کی حرف میزدی؟
-با زن اولم! حرفیه؟
میزد به در مسخره بازی و دخترک معصوم نمیدانست آن یک واقعیت بزرگ است
خندید و سیب گلوی مرد تکان خورد
-بچه پر رو
وفا چانه ی زاویه دار و زبر اویس را بوسید و مرد با نفسی که از گرمای تن این دختر داشت دستخوش تغییر میشد , نگاهی به اطراف انداخت
-هی هی هی
دست قدرتمندش را دور کمر دخترک قفل کرده و در کسری از ثانیه او را به دیوارک پشت سرشان چسباند
-نمیبینی چقدر نره خر ریخته اینجا؟
وفا ریز خندید و تنش بیشتر به آجرهای خام فشرده شد
او دختر دشمن بود
باید حذف میشد
اویس اجازه نمیداد حقش پایمال شود
-حواسم بود. بعدم...میخوام برم سر پروژه. اومدم خداحافظی!
خون اویس از جریان می افتاد کمکم
از خداحافظی ته جمله اش خوشش نمی آمد، اما به بهای دختر بهمن بودنش قرار بود امروز بمیرد
در آن تونل
-بعدش قراره باهات درمورد یه موضوع مهم حرف بزنم.خیلی مهم!
سیب گلوی اویس دوباره تکان خورد
هیچ حرف مهمی با این دختر نداشت
او فقط یک مهره بود و امروز هم موعد پاک شدنش فرا رسیده بود
-الان بگو
اصلا هم کنجکاو نبود
اصلا هم نمیخواست جلوی رفتنش را بگیرد
اما وفا دیرش شده بود و شاید خودش میخواست به کام مرگ برود
-نوچ
روی پنجه ی پاهایش بلند شد
عاشق اویس شده بود
این مرد مانند یک کوه پشتش بود و همیشه از او مراقبت میکرد
یک بوسه ی کوتاه روی لبانش زد و درون اویس را به تلاطم انداخت
-سوپرایزه. الان نه!
هنوز قدمی نرفته بود که باز هم کمرش قفل شده و اینبار لب هایش اسیر بوسه های خشونت بار مرد شد
شاید برای آخرین بار بود
نفسش بند رفت
نمیدانست این همه حرص اویس از کجا آب میخورد
نمیدانست و چیزی گلوی مَرد را می آزرد
باید این کار را میکرد
در یک قدمی حقش بود و باید یک نفر قربانی میشد در راه حقش
وفا داشت خفه میشد که اویس دست از لب های کوچکش کشید
-وای...دیرم... شد
حالا اویس مانده بود و جای خالی دختری که با چشمان براق به طرف چاه میرفت
چاهی که اویس برایش کنده بود
-آقا ، بسته ی خانم فرهنگ رو کجا بذارم؟
با شنیدن صدای کارگری که نزدیکش شده بود نگاه خشک شده به ردپاهای دخترک را گرفت و به او داد
-بده من!
کارگر آن را در دستان اویس گذاشت و مرد به مارک داروخانه نگاه دوخت
ابروهایش در هم رفت و فورا در پاکت را باز کرد
baby check?
چیزی از سینه اش فرو ریخت
چند دقیقه میشد که وفا به طرف چاه رفته بود؟
-مهندس...مهندس کجایید؟
پاکت پلاستیکی از دستش روی زمین خاکی افتاد
لب هایش خشک شد و قلبش نتپید
مرد هراسان بالاخره به اویس رسید و دست روی سر خودش گذاشت
-تونل ریزش کرده مهندس... بدبخت شدیم... خانم مهندس مونده زیر آوار
❌❌❌❌❌
https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0
https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0
23600
Repost from N/a
00:02
Video unavailable
در خوابم مقابل زنی نشسته بودم، او زیبا و دلفریب بود.
لبان نارنجی اش را به هم مالید و فنجان چایم را جلویم گذاشت.
گل زیبایی در فنجان شناور بود.
با انگشتم گل را چرخاندم.
با دست اشاره ای به من زد تا فنجانم را بردارم.
به چشمان زن زل زدم و فنجان را بە لبانم نزدیک کردم.
بوی خوش گل در بینی ام پیچید.
جرعه ای نوشیدم. اما ناگهان احساس کردم که سرم گیج میرود.
فنجان از دستم افتاد و شکست.
روی زمین افتادم و شروع کردم به سرفه کردن ...
https://t.me/+uUYoypa_BAAxMGU0
https://t.me/+uUYoypa_BAAxMGU0
https://t.me/+uUYoypa_BAAxMGU0
♠️مجموعه رمان سرزمین پری ها♠️
نویسنده : کیابیگی
سه جلد مجموعه پایان یافته و رایگان
❌بدون حذفیات❌
آخرین بازمانده ی نسل جادوگران؛
زن اغواگر و جذابی که با دسیسه و جادو میخواهد پادشاه سرزمین پری ها را شیفته و مطیع خود کند و هوس و عشق خود را به پادشاه تحمیل کند.
15730
Repost from N/a
Photo unavailable
فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا بعد از هشت سال، ونداد برگشته... به عنوان استاد توی همون دانشگاهی که فلورا داره طرح پایان نامه رو می گذرونه، غافل از این که شاگرد سخت کوشش، چه سال هایی رو پنهانی عاشقش بوده و حالا همکاریشون برای یک طرح تحقیقاتی، اون عشق و دوباره از نو زنده کرده.
دوباره سبز می شویم، قصه ی آدم هایی رو روایت می کنه که ساقه هاشون خشک شده اما ریشه هاشون هنوز توان تلاش برای از نو سبز شدن رو داره.
https://t.me/+4H9Ih4K-h7g4OTM8
https://t.me/+4H9Ih4K-h7g4OTM8
50110
Repost from N/a
🌓🌓 شیب_شب 🌓🌓
همیشه فکر می کردم اگر روزی ازدواج کنم
شوهرم مردی قد بلند جذاب است اما حالا به زور کنار مردی پنجاه ساله که از سر صدقه ی ملیحه خانم حاضر شده بود من فلک زده را برای تر و خشک کردن بچه های قد و نیم قدش بگیرد نشانده بودند
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
چشمانم از گریه ی زیاد می سوخت
- ملی جون التماست می کنم درسته بی کس و کارم !!
اما اگر مامان یلدا بفهمه تو زندان سکته می کنه
دیروز دیدی دو تا شاگرد خصوص داشتم
ریاضی و زبان درس می دم هر چی پول آوردم می دم به شما
تو رو خدا بگو پیرمرد بره
ملی ابروهایش را بالا فرستاد و تشر زد؛
- چی میگی دختر جان، مگه ما گدا هستیم که پول نداشتت رو حواله می کنی؟؟؟
خودت که دیدی آقا تیام چی گفت:
خاطر نگار خانم آروم نمی گیره مگر اینکه ازدواج کنی
هق زدم؛
-به خدا می رم خودم گم و گور می کنم
فقط نذارید پیرمرد من رو با خودش ببره
- خوبه خوبه نوبرش و آورده ، هر کی ندونه خودش دختر فلان الدوله ست ؟؟
پاشو برو دست و صورتت رو بشور الان میان میبیننت پشیمون می شن
جیغ کشیدم
-نمی خوام، نمی رم.....
صدای فریاد های آقا جمال شوهر ملی خانم که تهدید می کرد بلند شد و ملی از در سازش وارد شد
- مش قاسم آدم خوبی ، زحمتکش، زمین کشاورزی داره ، همین نرگس بیوه ی مصطفی خدا بیامرز داشت خودش رومی کشت تا یه گوشه ی چشمی ازش ببینه آنوقت مش قاسم بنده ی خدا دست گذاشت روی تو
اینجا همه می دونن مادرت زندانِ، پدر نداری جهیزیه هم که گفتن نداره، پس بچسب به زندگیت دختر
سمت کمد رفته و کوله ی رنگ و رو رفته ام را بیرون کشیدم
- من این زندگی رو نمی خوام!!...
از اینجا می رم ....!!!
- کجا ورپریده؟؟؟
من رو با آقا تیام در ننداز
- نارشین جان خبر داره ؟؟؟
رستان چی؟!!اگر بفهمه حتما میاد سراغت
- اگر خاطرت جمع می شه دیشب عقد کنان آقا رستان و نگار خانم بود
توام بیا بتمرگ اینجا انقدر از من حرف نگیر
صدای سوت بلبلی و دست و رقص خانه ی محقر ملی خانم را برداشته بود
همه منتظر بودند تا ریرا به مش قاسم پنجاه و چند ساله با هفت سر عائله جواب بله بدهد عاقد با تاسف برای اختلاف سنی پیرمرد و عروس جوانش سری تکان داد
-عروس خانم بنده وکیلم
بغض داشت خفه اش می کرد
در سالن با خشونت به دیوار کوبیده شد رستان با صورت زخمی و لباس پاره عربده
کشید چه غلطی می کنید
این دختر زن من ؟؟؟
زن من رو عقد کدوم بی ناموسی می کنید؟؟.!
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
💔💔💔💔
👍 1
50740