cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

「ســـرنــخ」

تا جـــنون فاصله‌ای نیســت؛ از اینجا که منــ🖤م! https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-320197-XiwgYOT

Show more
Iran138 322Farsi133 946The category is not specified
Advertising posts
704
Subscribers
No data24 hours
-47 days
-3930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

درود به همگی، امیدوارم حالتون خوب باشه❤️ از طرف رایتر باید به خدمتتون برسونم که متاسفانه و بنا به دلایل شخصی و اینکه وقت نوشتن نداره، فیک سرنخ کات میخوره🙏 ممنون از کسانی که تا این لحظه همراه بودن و نظراتشون رو دریغ نمیکردن🤍🫂
Show all...
این پارتا خدمتتون🤍 اگر همراهید با پارت‌گذاری، خوشحال میشم نظراتتونو ببینم:)✨ https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-320197-XiwgYOT
Show all...
❥#part151 انگشتر بعدی رو روی انگشتم امتحان کردم و جوابشو دادم: هرموقعه لازم بشه میذارمش توی دعاها... تازه اگر بکارم بیاد.... آهانی گفت و چشم غره‌م رو به جون خرید: * خب پس شکلش فرق نداره؟ - نه بابا فقط اندازم باشه... حدود ده تا از انگشترا رو انتخاب کردیم و فروشنده با تعجب نگاهمون میکرد: * تموم؟ حساب کنیم؟ نچی کردم و سرمو بالا انداختم: نه بذار ببینم چیزی چشممو میگیره یا نه.. همینطوری حرف میزدم چشم میچرخوندم دور مغازه و وسایلو نگاه میکردم که به محض تموم شدن حرفم زنجیری توجهم و به خودش جلب کرد... کاملا ساده و ظریف بود و از الان شیفته برقش دور گردن رهام شده بودم، رو کردم سمت فروشنده و زنجیرو نشونش دادم: رنگ ثابته این زنجیراتون؟ * جنسش نقره‌س پس خیالتون راحت باشه.. - پس دوتاشو لطف کنین بذارید کنار باقی خریدا صدای حتما گفتنشو شنیدم... - تو از چیزی خوشت نیومد؟ بردار یچیزی دیگه رو به مسعودی که با وسایل درگیر بود این حرفو زدم و بعد از چندثانیه جواب گرفتم: * از این ساعته خوشم اومده ولی نمیدونم بخرم یا نه... به ساعتی که اشاره زده بود نگاه کردم و گفتم: بگیر بابا حالا استفاده میشه دیگه... خواستم کارتمو دربیارم که گوشیم به صدا دراومد، سریع کارت رو دراوردم و سمت مسعود گرفتم و خودم فاصله گرفتم تا گوشی رو که مطمعن بودم رهام پشت خطه جواب بدم: - جانم عزیزم... + جونت بی‌بلا عشقم، کجا موندی تو پس؟ درجریانی پنج ساعته منِ بی‌نوا رو ول کردی تو خونه؟... لبخند محوی از دلتنگیش زدم و گفتم: الان تموم میشه کارم میام سمت خونه اونوقته که میچسبم بهت و انقدر ولت نمیکنم تا خودت بندازیم اونور صدای آروم خندش وجودم و نوازش کرد: + ما غلط بکنیم جناب، یکیو اینطوری تهدید کن که بدش بیاد... اسمم که توسط مسعود صدا زده شد نیم نگاهی به سمتش انداختم و به رهامِ پشت خط گفتم: من قطع میکنم عزیزم، تا چند دقیقه دیگه راه میوفتم سمت خونه... بعد از خداحافظی، با مسعود از مغازه بیرون زدیم و سمت پارکینگ پاساژ راه افتادیم....
Show all...
❥#part150 لبخندی به چهره خسته‌ش زدم و با رها کردن لیوان سرجاش، دو سه قدم بینمون رو پر کردم و قبل از بوسیدن گونش لب زدم: خسته نباشی عمر من... طبق عادت بوسه‌یی روی شونم زد: + عزیزدلمی ولی صد بار گفتم وقتی کل بدنم از عرق خیسه نزدیکم نشو... چپ چپ نگاهش کردم: - ببخشید که خودتم همین حرکتو تکرار میکنی مستر، بعدم باور کنم وقتی میرسی اول میای جایی که من هستم انتظار نداری بپرم بغلت و بوست کنم؟ برگشتم و لیوان نوشیدنیش رو از روی کانتر برگشتم: + تو هم که انتظار نداری از چنولدنت بگذرم پسر؟ بدون اینکه جوابشو بدم لیوان و سمتش گرفتم: - بخور بعد برو حموم، فقط من باید ی سر تا پیش مسعود برم و بعدش باهم بریم وسایلی که آریا گفتو بخریم... + منم تا بیای میشینم تنظیم میزنم... گفت و لیوان رو ی نفس رفت بالا، حرکت سیبک گلوش توجهم و به خودش جلب کرد؛ ناخوداگاه سرم توی گردنش فرو رفت و مک آرومی به سیبک گلوش زدم... دستش پهلوم رو چنگ زد و باعث شد ازش فاصله بگیرم: + برو آماده شو عزیزم کار دست منو خودت نده وگرنه میدونی که گیرم بیوفتی تا چندروز خونه استراحت مطلقی! خندیدم و ازش فاصله گرفتم تا برم آماده بشم: + بزن تو حموم تا بدنت نگرفته رهام، ربدوشامبرت هم آویزوونه همونجا... صدای اوکی گفتن و باز و بسته شدن در که احتمال زیاد برای حموم بود رو شنیدم... آماده شدنم خیلی طول نکشید، بعد از خبر دادن به رهام از خونه بیرون زدم و راهیی سالن مسعود شدم.... __________ * براچی لازم داری حالا؟ - برای همین کارام لازمش دارم دیگه چقدر گیجی تو مسعود! * ای بابا کاربردش منظورمه... انگشتر بعدی رو روی انگشتم امتحان کردم و جوابشو دادم: هرموقعه لازم بشه میذارمش توی دعاها... تازه اگر بکارم بیاد.... آهانی گفت و چشم غره‌م رو به جون خرید: * خب پس شکلش فرق نداره؟ - نه بابا فقط اندازم باشه...
Show all...
❥#part149 جمع کردن خونه چند دقیقه بیشتر طول نکشید و بالاخره تونستم لش کنم روی کاناپه، باد اسپیلت مستقیم به این سمت زده میشد و کیف میکردم از این باد خنکی که پوستم و نوازش میکرد... پلک‌های سنگینم روی هم میوفتادن و به خوابی عمیق و دلنشین دعوتم میکردن اما دلم نمیخواست قبل از اومدن رهام و این تایم از روز بخوابم، دفتری که صفحاتش با نکته‌های آریا پر شده بودن رو برداشتم و روزنامه‌وار شروع به مرور کردن شدم... نیمی از ذهنم این اتفاق رو پذیرفته بود و عادی جلوه میداد ولی اون نیمه‌ی دیگه هنوز باورش نمیشد و عجیب بود براش این ماجرا... از خوانندگی به کجا کشیده شده بودیم دوتامون؟ فقط امیدوار بودم هرچی که هست لطمه‌یی به هیچکدوممون و حیطه کاریمون نزنه... به هیچ وجه دوست نداشتم با آبروی کاری و سلامتیمون بازی بشه... صدای زنگ موبایل، جهت چشمام از برگه‌های دفتر رو به اسکرین گوشی تغییر داد؛ مسعود بود... قبل از اینکه قطع بشه تماسو اکسپت کردم: - به اقا مسعود * سلام امیرخان، چطوری؟ - قربونت داداش تو چطوری؟ چه خبر؟ * منم خوبم سالنم اتفاقا... زنگ زدم بگم اگر میتونی پاشی بیای موهاتو مرتب کنم اگر نه خودم بیام پیشت نگاهمو با تردید رو عقربه‌های ساعت گردوندم، نمیدونستم برم یا نه... رهام داشت میومد خونه و دلم نمیومد تنها بمونی از طرفی هم برای این کارایی که آریا گفت به چندتا وسیله نیاز داشتم و باید میخریدمشون.. « امیر؟ پشت خطی؟ » صدای مسعود که به حلزونی گوشم رسید حواسمو جمع کرد: + آره میام باید بریم خرید بعدش، فقط صبرکن رهام از باشگاه بیاد بعد... مکالممون با چند جمله کوتاه قطع شد و از جام بلند شدم تا برم آشپزخونه و یکی از نوشیدنی‌های موردعلاقه‌شو درست کنم، عادت هردومون بود که هروقت هرکدوم از باشگاه میایم اون یکیمون که خونست به داد خستگیمون برسه... وسایلارو بعد از درآوردن از یخچال، توی میکسرِ روی کانتر ریختم و بین سروصدای دستگاه، صدای باز شدن در خونه و پشت سرش صدای رهام به گوشم رسید: + کجایی عشق من؟ - آشپزخونم رُهـــام قدم‌هاش نشون از نزدیک شدنش میداد، مواد میکس شده توی دستگاه رو به لیوان شربت خوری کنار دستم انتقال دادم و همزمان شد با ظاهرشدن رهام توی خط دیدم...
Show all...
شاید نیمه‌های امشب...
Show all...
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
« تولدت مبارکِ امیرت باشه زیبای خفن✨ »
Show all...
-اوپــیا- https://t.me/+raXg-1ihJfZiODY8 「ســـرنــخ」 https://t.me/+rXerEZYpkmRjMDc0 ســرهنگ‌کـــوچولـــوے‌مـن https://t.me/+NXijlzHyOrI2ZWI0 حکم ابد https://t.me/+xzkkBL45uvNlZTY0 صَـد و هَـفتـ💙 https://t.me/+NtaMJGkXOho0ZmQ0 ✧ خـــ🩸ـــونابـه ✧ https://t.me/+IB3Ji7Z8PHxiZTU0 آشوب https://t.me/+0RMUbe_oPj0wNjQ0 «رمـیـر اسـتـوری» https://t.me/+Nt73i4LBXtJjZGM0 هم آغوش؛ https://t.me/+Jj2uNQWL6iEwYTE8 𝙃𝙞𝙨 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙮 https://t.me/+EZFtcbuvOwxkNzY0 𝗛𝗮𝗽𝗽𝗲𝗻𝗶𝗻𝗴🖤🫐 https://t.me/+YiPpSGF5SOs5YWFk -𝐇𝐢𝐝𝐝𝐞𝐧 𝐒𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭- https://t.me/+jtFS7bnD9jwyNWQ0 𝘏𝘈𝘔 𝘒𝘏𝘖𝘕 https://t.me/+eOxvZuj6nUkyNjZk My smut https://t.me/+Xb75z-3nEhYwMjFk R.A https://t.me/+fNC2kjUeegdhYWY0
Show all...
-اوپــیا-

من‌بلد‌نیستم‌کلمات‌روکنار‌هم‌بچینم؛ ولی‌تو‌از‌نگاهای‌عمیق‌من‌بفهم‌حرف‌تو‌قلبمو...!

https://t.me/HarfinoBot?start=1e1d4af684e71c8

ناشناسِ‌من

Photo unavailable
وانشاتِ کوتاه اما تلفیقی توی چنل ناشناس قرار گرفت، اگر مایل بودید بفرمایید برای خوندن این شات قندی🥹💘
Show all...
پیشاپیش از پیامِ احتمالیِ کات فیک، از همراهان سرنخ که همیشه توی بات لطفشونو با بنده میرسوندن عذرخواهی میکنم.
Show all...